جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

غرب و آینده اى مبهم

زمان مطالعه: 2 دقیقه

غرب با همه پیشرفت هاى علمى و صنعتى اش و با همه ادعاهاى خویش هیچ گاه از لحاظ معنوى نتوانسته اخلاق اجتماعى را به نحو کمال و شایسته آن در نظام اجتماعى و تعاملات جامعه نهادینه کند؛ دین هنوز با زندگى حقیقى مردم سر و کار ندارد و از فرهنگ مردم دور است، زیرا در جهان غرب هم اکنون تنظیم اقتصادى و اجتماعى و سیاسى و فکرى، روى این پایه است. که زندگى مادى پایه و اساس هر چیزى است. آرى زندگى مادى در دنیاى غرب امور را به دست دارد و به منزله دریاى رحمتى است، سرشار از نشاط و سرور و باید در ساحل آن آرمید. پس در متن اجتماع اروپا اخلاقى وجود ندارد، که از مفهوم دین الهام بگیرد، زیرا نشاط غریزه جنسى در این دنیاى به اصطلاح آزاد براى دختران و پسران و مردان و زنان هرگز با دین ارتباطى ندارد…

… هم اکنون در جهان غرب، اعم از آمریکا و اروپا معیارهاى اخلاقى، دائم دست خوش تغییر است و دگرگون گردیدن آن به مقتضاى اجتماع صنعتى حتمى و ضرورى است و دیگر براى هنجارهاى اخلاقى، که از دین الهام مى گرفت فضایى باقى نمانده است. معناى این سخن این است که در جهان غرب براى مردم زندگى تفسیر مادى تاریخ است و بس.»(1).

«غرب، امروز دوران اضطراب، پوچى و ناامیدى خود را مى گذراند… امروزه آزادى هاى جنسى در جوامع غربى و آمریکا و اروپا غوغا مى کند.، به طورى که یکى از نویسندگان معروف مى نویسد، فروید با انتشار نظریات خود درباره نهاد آدمى ریشه فضایل و ملکات اخلاقى را در جوامع غرب سوزاند و این فکر گمراه را قوت داد، که شخصیت آدمى، به غرایز حیوانى و نهادهاى شهوانى او مرتبط است و حتى عقل و اراده نیز مظاهرى از غرایزند و زائیده آن ها هستند.»(2) و ده ها مکتب فلسفى دیگر که برگرفته از عقل ناقص بشر و بعضاً ایده هاى پوچ و بیهوده اى است که احساسات مردم را در معرض سوءِ استفاده هاى خود قرار مى دادند، که این برنامه ها ماحصل الهامات مسموم چنین شبه رو شنفکرانى است، که این گونه جوامع غربى را به انحطاط اخلاقى و دگرگونى ارزشى کشیده اند و نسل امروز با همه رفاه نسبى و نیز با تمام مصائب تلخ و دردناک نمودى از گسترش وسیع دانش و تکنیک منهاى اخلاق است، که راسل و بسیارى از دانشمندان درباره اش سخت ناامید و بیمناکند.(3) بجاست که در این جا شعر زیباى علامه اقبال لاهورى را در گوش فرنگیان غرب زده و یا آن هایى که شیفته و دلباخته فرنگ هستند، زمزمه کنیم که:

بیا که ساز فرنگ از نوا درافتاده است

درون سینه او نغمه نیست، فریاد است

زمانه، کهنه بتان را هزار بار آراست

من از حرم نگذشتم که پخته بنیاد است


1) اسلام و تحولات زندگى، ن، محمد قطب م، محمدعلى عابدى، ص 90.

2) برگرفته از کتاب غرب بیمار است. ص 33 ن، محمود حکیمى.

3) اسلام و تجدید حیات معنوى، ص4.