از ایام کودکى در گوشش خوانده بودند نماز، نماز.
پدر گفته بود نماز. از مادر شنیده بود نماز.
در مسجد و مدرسه؛ همیشه و همه جا شنیده بود نماز.
روزى با چشمانى پرسشگر گوشهاى نشست و براى اولین بار از خودش پرسید:
آیا چند رکعت نماز مىتواند این همه اثر داشته باشد و انسان را از همهى آلودگىها و پلیدىها باز دارد؟ و داروى همه دردهاى فردى و اجتماعى باشد؟
هرگاه در قرآن به این آیه مىرسید که: (ان الصلوة تنهى عن الفحشاء و المنکر)؛ همانا نماز از همهى بدىها و زشتىها باز مىدارد(1).
با تعجبى بیشتر مىپرسید: نماز چگونه مىتواند این آثار پربار را داشته باشد؟ به ویژه آن که در میان مردم کسانى را مىدید که نماز مىخواندند، اما وجودشان مجموعهاى از انواع گناهان بود؛ نماز مىخواندند و به یکدیگر دروغ مىگفتند؛ نماز مىخواندند و از یکدیگر بدگویى مىکردند؛ نماز مىخواندند و یکدیگر را فریب مىدادند و اثرى از نماز در زندگى آنان نبود.
**سفر به چشمهى نماز، ص: 12@
با خود مىگفت: نکند این همه خاصیت براى نماز جهت فریب ماست؛ یا ما خود را فریب دادهایم که در کنار چشمهى نماز با آلودگىها دست دوستى و آشتى دادهایم؟ این پرسش همیشهى زندگىاش بود و لحظهاى او را آرام نمىگذاشت؛ تا آن که در یک اردوى تابستانى به همراه دوستان سفرى به مشهد کرد. در کنار مرقد امام رضا علیهالسلام دست سرنوشت او را با مردى آگاه و روشنضمیر آشنا کرد. مرد با نگاه به چهرهى جوان به دنیاى درونش پى برد و تشنگى سؤال را از چشمانش خواند. لحظهاى نگاه مرد آگاه و جوان در هم گره خورد. بر لب جوان سؤالى رویید. تبسم مرد روشنضمیر به استقبالش آمد. جوان پرسید: آیا نماز مىتواند….
مرد آگاه سکوت کرد. سکوتى که براى جوان مىتوانست هزار معنا داشته باشد و لبخند بر چهرهاش نشست، سرى تکان داد و آرام آرام گفت:
شیر بىیال و دم و اشکم که دید
این چنین شیرى خدا هم نافرید
جوان منتظر ماند، اما مرد سکوت کرد. وقتى بىتابى جوان را براى فهمیدن دانست، به صمیمیت یک پدر که با فرزندش گفتوگو مىکند قصهى شیر بىیال و دم و اشکم(2) را برایش تعریف کرد. چهرهى جوان گل انداخت. آن گاه مرد دست بر شانهى جوان گذاشت و گفت: نماز بىشرایط همانند آن شیر بىیال و دم و اشکم است که کارى از او ساخته نیست و شکل و اثرى ندارد.
**سفر به چشمهى نماز، ص: 13@
عزیز من! امروز تو چون شیر قدرتمندى – اما نه آن شیر بىیال و دم و اشکم – تو صورتى دارى و سیرتى، قالبى دارى و قلبى. نماز تو نیز چنین است؛ صورتى دارد و سیرتى و قلبى دارد و قالبى. صورت و قالب نماز تو همین نشستنها و برخاستنها، خواندنها و ذکر گفتنهاست… و صورت نماز به صورت تو جلوه مىدهد و سیرت نماز به سیرت تو.
پرسیدى: از دو رکعت نماز چگونه مىتوان این همه انتظار داشت! جان من! بالاتر از اینها را باید انتظار داشت؛ سعادت دو جهان، خوشبختى فرد و جامعه حتى عدالت اقتصادى، نظافت و بهداشت محیط زیست، برادرى و یکدلى بسته به نماز است، اما به یک شرط!
– چه شرطى؟
مرد آگاه لبخندى زد و گفت: به شرط آن که تو همین الآن برخیزى و در حضور من دو رکعت نماز با شرایط – نه از آن نمازهاى بىیال و دم و اشکم – بخوانى.
جوان با شوق برخاست، رو به قبله ایستاد و دو رکعت نماز خواند. نمازى که شاید در زندگىاش به آن خوبى نخوانده بود.
مرد گفت: آیا همهى شرایط نماز را در این دو رکعت جا دادى؟
– بله.
– چگونه؟
جوان فکرى کرد و گفت: نیت، قیام، تکبیرة الاحرام، رکوع، سجود، سلام و….
مرد لبخندى زد و گفت: آفرین، درست گفتى، اما….
– اما چه؟
**سفر به چشمهى نماز، ص: 14@
– شرایط را به جا آوردى، اما نه همه را….
– کدام شرط را به جا نیاوردم؟
– تو از من نمازى خواستى که همهى زشتىها و پلیدىها را دور کند. از فساد و فحشا و تباهى جلوگیرى کند، در برابر دروغ و فریب و نیرنگ بایستد. این طور نخواسته بودى؟
جوان سر تکان داد. مرد گفت:
– چنین نمازى شرایط دیگرى هم دارد که بخشى از آنها در رسالهها آمده است. به روح این امام بزرگ سوگند، اگر مردم تنها به نیمى از این شرایط پایبند باشند، فرشتگان میهمان دلهاى پاک و چشمان آسمانى آنها مىشوند.
من امروز فقط به یک اثر ظاهرى نماز بسنده مىکنم. اگر مایل باشى بقیه را خودت دنبال کن. جامهى نماز تو باید مباح باشد. مىدانى یعنى چه؟ یعنى اگر درهمى از ناروا به دست آورى و با آن نخى تهیه کنى و با آن تکمهاى بر جامهى خود بنشانى و با آن نماز گزارى، نمازت درست نیست.
جوان با تعجب به چهرهى شاداب پیرمرد نگاه مىکرد و با توجه به سخنانش گوش مىداد: جوانى چون تو که حاضر نیست نخى به زور از مردم بگیرد چگونه حاضر مىشود خون آنان را در شیشه کند؟ وقتى در مدرسه نماز به او آموختهاند که با آب، جامه و تن را و با غذاى حلال، روح و روان را پاک کند، وقتى در دانشگاه نیایش به او یاد دادهاند که شکوفههاى دعا تنها با غذاى حلال به آسمان اجابت مىرسد، وقتى آموخته است که باید با آب مباح وضو بگیرد، غسل کند و به نماز ایستد، آیا هیچگاه تن به تجاوز به مال مردم، حقوق و آبروى آنان خواهد داد؟
وقتى آموخته است که حتى زمین و ساختمان و در و پنجره آن و حتى
**سفر به چشمهى نماز، ص: 15@
میخى که به دیوار کوبیدهاند را مىتوان با تابش آفتاب پاک کرد(3) وقتى یاد گرفته است که حتى حیوان حلال گوشتى که به خوردن نجاست عادت دارد تا ترک اعتیاد ندهند، گوشتش پاک نخواهد بود و مسلمان حق خوردن آن را ندارد (اگر مرغ خانگى است تا سه روز، اگر مرغ آبى است تا پنج روز، اگر گوسفند است تا ده روز، اگر گاو است تا بیست روز و اگر شتر است تا چهل روز باید از نجاست خوارى جلوگیرى کنند، آن گاه غذاى پاک به آن بدهند تا پاک شود) آیا هرگز چنین نمازگزارى غذاى آلوده مىخورد؟ تا خداى ناکرده آسمان دلش تیره و تار گردد؟
عزیز من! وقتى تو در جامعهاى زندگى کنى که مردم آن خوردن و آشامیدن از ظرفهاى طلا و نقره و استعمال آنها را (در وضو و…) حرام مىدانند(4) آیا چنین مردم و جامعهاى به زر اندوزى، احتکار و جمع ثروت و اندوختن طلا و نقره روى خواهند آورد؟ آرى، چنین نمازهایى است که مىتواند سعادت دو جهان را فراهم کند و لذت مناجات را در جان انسان بنشاند.
عزیز من! تو اینک در آغاز راهى و روح و فکر و ذهن تو آمادهى چنین نیایشهاى آسمانى است.
1) عنکبوت(29) آیهى 45.
2) قصهاى از مولوى: جوانى به ظاهر قدرتمند براى خالکوبى تصویر یک شیر نزد خالکوبى رفت. خالکوب سوزن را که بر بدن جوان فروبرد؛ فریاد جوان بلند شد و پرسید: این کجاى شیر است؟ خالکوب گفت: سر شیر، جوان گفت: سر نمىخواهد و خالکوب به ناچار از دم شیر آغاز کرد که باز جوان طاقت نیارورد و لب به اعتراض گشود و خالکوب از شکم شیر شروع کرد و جوان گفت: از شکم آن نیز صرف نظر کن. تا آن که خالکوب با عصبانیت گفت: شیر بىیال و دم و اشکم که دیداین چنین شیرى خدا هم نافرید.
3) امام خمینى قدس سره، رسالهى توضیح المسائل، مسألهى 191.
4) همان، مسألهى 226.