محبت را از آن جهت که به اسباب و علل گوناگونى وابسته است به اقسامى مىتوان تقسیم نمود، از آن جمله:
الف: محبت انسان به وجود و بقاى خویشتن؛ بدین معنى که هر کس بیشتر از هر چیزى خودش را دوست دارد و همواره در راه رضایت خاطر خویشتن مىکوشد. لذا از هر چه به عدم و نیستى وى انجامد بیزار و گریزان است و همیشه در راه اعتلاى شخصیت خود تلاش مىکند.
همین طرز تفکر است که واکنشهاى مختلفى نسبت به مسئله مرگ ایجاد کرده است؛ بدین معنى که هر کس مرگ را عدم و نیستى بداند آن را مکروه مىدارد و هر کس مرگ را سرآغاز زندگى نوینى بداند آن را از زندگى فانى دنیا هم بیشتر دوست مىدارد تا آنجا که آن را از مکیدن پستان مادر شیرینتر و لذت بخشتر مىپندارد.
محبت انسان به فرزند نیز ناشى از همین نوع محبت است؛ چرا که هرگاه انسان از بقاى جاودان خویش در این دنیا ناامید باشد تنها نقطه اتکایش به وجود فرزندى است که یادگارى از او در این کرهى خاکى باشد و لذا به وجودى که حکایت از وجود خودش دارد عشق مىورزد و او را بقاى وجود خودش مىپندارد.
**سیماى متهجدین، ص: 15@
ب: محبت انسان به غیر خود به خاطر لذت و فایدهاى است که از آن چیز یا کس عایدش مىگردد؛ مثلا محبت انسان نسبت به همسرش به جهت لذتى است که از مباشرتش به وى دست مىدهد یا لذتى که از همدردى و تکلم با او مىبرد.
همچنین محبت و علاقه انسان نسبت به لباس، غذا و بسیارى چیزهاى دیگر به جهت استفادهاى است که از آنها عایدش مىگردد. در این نوع محبت هرگاه فایدهاى که از آن چیز مىرسد ضعیف گردد از میزان محبت نیز کاسته مىگردد و هرگاه زایل شود محبت نیز کاملا کمرنگ و گاهى مضمحل مىگردد.
محبت انسان نسبت به کسى که به وى احسان و نیکى کند نیز نوعى از همین محبت است. چون طبع آدمى خود به خود نسبت به کسى که به وى احسان و کرمى داشته مایل مىشود و برعکس نسبت به کسى که به وى ظلم و ستمى روا داشته نیز مبغوض و خشمگین مىگردد.
ج: محبت انسان نسبت به کسى یا چیزى به جهت ذات آن نه به جهت حصول فایده؛ مثلا انسان گاهى از دیدن یک صورت جمیل یا یک چشمانداز طبیعى لذت مىبرد بدون آن که قصد استفادهاى از آن داشته باشد. انسان خود به خود مایل به زیبایىها است و حس زیبایى در هر انسان عاقل و بالغى به چشم مىخورد.
د: محبت دو انسان به مناسبت ارواح ایشان؛ از آنجا که تمام انسانها به مصداق آیهى شریفهى «و نفخت فیه من روحى»(1)، از روح واحدهاى خلق شدهاند لذا گاهى دو انسان بدون هیچگونه طمعى یکدیگر را دوست مىدارند و چه بسا هرگز زمینه آن چنان مناسبتى نیز جهت ایجاد محبت بین آن دو وجود نداشته است؛ لیکن به مناسبت قرابت
**سیماى متهجدین، ص: 16@
ارواح بین آن دو زمینهى محبت ایجاد گشته است.
ه: محبت انسانها به واسطه اجتماع و مجالست؛ گاهى در اثر معاشرتها و نشست و برخاستها زمینهى مساعدى جهت دوستى و تفاهم ایجاد مىگردد. چنانچه دو همسفر در طول مسافرت در اثر برخوردها و گفتگوهاى احتمالى زمینه دوستى مناسبى به دست مىآورند و از ناحیه همین محبت است که شارع نیز به شرکت همه جانبه مسلمین در نماز جمعه، نماز جماعات و سایر همبستگىهاى دینى سفارش مؤکد نموده است.
و: محبت دو انسان به واسطه مناسبت ظاهرى که بین ایشان حاکم است؛ مثلا دو همکار در یک اداره یا کارخانه، یا دو همکلاس یا دو فرد همسن یا دو فرد همشأن، همگى به جهت تشابه در ظاهر ممکن است زمینه مناسبى جهت دوستى و تفاهم داشته باشند.
ز: محبت خالق به مخلوق و مخلوق به خالق؛ مانند محبت خداوند نسبت به بندگان خود یا محبت پدر و مادر به فرزندان خویش. این نوع محبت بالاترین و مهمترین اقسام محبت است و پس از آن، محبت مخلوق به خالق است که در انواع محبت انسان سرآمد است.
1) بخشى از آیه شریفه 29 سوره مبارکه حجر و آیه شریفه 72 سوره مبارکه ص که مىفرماید: «پس آنگاه که او را با خلقت کامل بیاراستم و از روح خود در او بدمیدم همه بر او به سجده درافتید».