104 – روایت شده که ضرار بن ضمره بر معاویه وارد شد. معاویه گفت: على علیهالسلام را براى من توصیف کن. ضرار بن ضمره گفت: آیا مرا معاف مىدارى؟ معاویه گفت: ترا معاف نمىکنم. ضرار گفت: به خدا سوگند، بسیار والا مقام بود و استوار خلقت. از روى عدل و انصاف داورى مىنمود. از وى دانش جوشان لبریز و از گرداگردش حکمت سرازیر مىگشت. از دنیا و زیبایىهایش گریزان و به شب و وحشت آن مأنوس بود. به خدا سوگند، اشکش ریزان و فکرش فراوان و دستش در نوسان بود. به نفس خویش خطاب و با خدایش مناجات مىنمود. لباسهاى خشن و غذاهاى خشک او را خشنود مىساخت. به خدا سوگند، در میان ما همچون یکى از ما بود. هرگاه نزد او مىرفتیم به ما نزدیک مىشد. هرگاه از او سؤال مىکردیم به ما جواب مىداد و با این که او به ما و ما به او نزدیک
**سیماى متهجدین، ص: 113@
بودیم به جهت هیبت او با او سخن نمىگفتیم و به خاطر عظمت او چشمانمان را به سویش بلند نمىکردیم. هرگاه تبسم مىنمود گویا رشتهى مرواریدى آراسته بود. اهل دین را گرامى مىشمرد و مساکین را دوست مىداشت و به قدرتمند در باطلش طمع نمىورزید و ضعیف را از عدلش ناامید نمىساخت و به خدا سوگند، گواهم که او را در حالى دیدم که شب، پردههاى خود را افکنده بود و او در محراب خویش بر پا ایستاده بود. محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود مىپیچید و چون اندوهگین و محزونى مىگریست. گویا اکنون صدایش را مىشنوم که مىفرمود: «یا دنیا، یا دنیا أبىتعرضت؟ أم الى تشوقت؟ هیهات، هیهات، غرى غیرى، لاحاجة لى فیک، قد أنبتک ثلاثا، لا رجعة لى فیها، فعمرک قصیر و خطرک یسیر، و أملک حقیر، آه آه من قلة الزاد، و بعد السفر، و وحشة الطریق، و عظم المورد»؛
یعنى اى دنیا!اى دنیا فرا راه من آمدهاى یا شیفته شدهاى؟ هیهات! هیهات! هرگز، جز مرا بفریب. مرا به تو چه نیازى است؟ من تو را سه بار طلاق گفتهام که بازگشتى در آن نیست. زندگانیت کوتاه است وجاهت ناچیز و آرزوى تو داشتن، خرد و حقیر. آه آه از توشهى اندک و درازى راه و دورى منزل و سختى روز حساب.
اشک معاویه بر روى صورتش ریخت. آن را با آستینش خشک کرد و همه کسانى که بودند گریه کردند. سپس معاویه گفت: به خدا سوگند، ابوالحسن چنین بود. ضرار! چقدر او را دوست مىداشتى؟ گفت: به اندازهاى که مادر موسى به موسى محبت داشت و از تقصیر خود عذر مىخواهم. گفت: اى ضرار! در فراق على چگونه صبر مىکنى؟ جواب داد: مانند مادرى هستم که بچهاش را در آغوشش سر ببرند؛ هرگز گریهاش تمام نمىشود و آتش دلش آرام نمىگیرد. سپس بلند شد و بیرون رفت در حالى که مىگریست. معاویه گفت: اما اگر من از بین شما بروم در میان شما کسى نیست که مرا به
**سیماى متهجدین، ص: 114@
این صورت ثنا بگوید. یکى از حاضران گفت: قدر و منزلت انسان از رفیق او شناخته مىشود.(1).
105 – جعفر بن محمد مکى از عبدالله بن اسحاق مدائنى از محمد بن زیاد از مغیره از سفیان از هشام بن عروة از پدرش عروة بن زبیر نقل مىکند که گوید: در مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نشسته بودیم و درباره اهل بدر و بیعت رضوان گفتگو مىکردیم. ابودرداء گفت: آیا به شما اطلاع ندهم از شخصى که مال اندک، تقواى بیشتر و در عبادت کوشش و تلاش بىحد دارد؟ گفتند: او کیست؟ جواب داد: امیرمؤمنان حضرت على بن ابىطالب علیهالسلام، راوى گفت: به خدا سوگند، همه اهل مجلس از او روى برگرداندند و سپس یکى از انصار به وى رو کرد و گفت: اى عویمر! سخنى گفتى که هیچ کس در آن سخن با تو موافق نبود. ابودرداء گفت: من چیزى را گفتم که دیدهام، شما نیز آنچه دیدهاید بگویید. من على بن ابیطالب علیهالسلام را در درههاى نجار مشاهده کردم که از اطرافیانش عزلت گزیده و از چشم نزدیکان خود پنهان گردید و بین نخلستانهاى خرما مستور شد. من او را گم کردم، پیش خود گفتم: به منزلش رفت؛ اما در همان اثنا، صدایى حزنآور و نوایى اندوهگین شنیدم. او مىگفت: «الهى کم من موبقة حلمت عن مقابلتها بنقمتک، و کم من جریرة تکرمت عن کشفها بکرمک، الهى ان طال فى عصیانک عمرى، و عظم فى الصحف ذنبى، فما أنا مؤمل غیر غفرانک، و لا أنا براج غیر رضوانک»؛ یعنى خدایا، چه بسا کارهاى خطرناکى که از مقابله و انتقام از آنها بردبارى نشان دادهاى و چه جرمهایى که به کرمت، از کشف آنها کرامت فرمودهاى، خدایا اگر عمرم در معصیت تو طولانى شد و در پروندهى اعمال، گناهم بالا گرفت، من جز بخشایشت آرزویى ندارم و به
**سیماى متهجدین، ص: 115@
غیر رضا و خشنودیت امیدوار نیستم.
این صدا مشغولم کرد و آن را پىگیرى کردم. وقتى رسیدم، دیدم على بن ابیطالب علیهالسلام است. خودم را از دیدهاش پنهان کردم. در دل شب تار چند رکعت نماز خواند و سپس به دعا و گریه و آه و ناله پرداخت. جملهاى از مناجاتش چنین بود: «الهى أفکر فى عفوک فتهون على خطیئتى ثم اذکر العظیم من أخذک فتعظم على بلیتى»؛ یعنى خدایا وقتى به عفوت مىاندیشم گناهانم در نظرم سبک مىنماید و چون بزرگى مؤاخذهات را به خاطر مىآورم گرفتارى و ناراحتیم بزرگ جلوه مىکند.
سپس فرمود: «آه ان أنا قرأت فى الصحف سیئة أنا ناسیها و أنت محصیها فتقول: خذوه، فیاله من مأخوذ لا تنجیه عشیرته و لا تنفعه قبیلته، لا یرحمه الملأ اذا اذن فیه بالنداء»؛ یعنى آه اگر من در نامهى عملم کار بدى را بخوانم که از یاد بردهام حال آن که تو آن را به شمار آورده باشى و بفرمایى: او را بگیرید. پس [آن گاه] واى بر گرفتارى که خانوادهاش او را نجات نمىدهد و طایفهاش به وى نفعى نمىرساند و اگر فریادش را بلند کند، مردم به او ترحمى نمىکنند.
سپس فرمود: «آه من نار تنضج الأکباد و الکلى، آه من نار نزاعة للشوى، آه من غمرة من ملهبات لظى»؛ یعنى آه از آتشى که جگرها و کلیهها را مىپزد، آه از آتشى که پوست بدن را مىکند، آه از شدت شرارههاى دوزخ.
آن گاه به گریه افتاد تا جایى که دیگر حرکتى و حسى در او ندیدم. گفتم از بس بیدار مانده خواب بر او غلبه کرده است. نزدیک او رفتم دیدم مانند تکه چوبى افتاده است، حرکتش دادم. حرکت نکرد. گفتم: «انا لله و انا الیه راجعون» به خدا على بن ابیطالب علیهالسلام فوت کرد. فورا به منزلش رفتم تا خانوادهاش را از مرگ او مطلع سازم. فاطمه علیهاالسلام فرمود: «یا اباالدرداء، ما کان من شأنه و من قضیته؟»؛ یعنى ابودرداء على چطور بود؟
**سیماى متهجدین، ص: 116@
داستانش چیست؟ وقتى قضیه را به ایشان گفتم. به من فرمود: «و الله یا أباالدرداء الغشیة اللتى تأخذه من خشیة الله»؛ یعنى به خدا سوگند، اى ابودرداء! این که دیدى غش کرده، حالتى است که از خوف خدا بر او عارض مىشود. سپس آب آوردند و بر صورتش پاشیدند و او به هوش آمد و به من نگاه کرد و دید گریه مىکنم. فرمود: «مما بکاؤک یا اباالدرداء»؛ یعنى اى اباالدرداء چرا گریه مىکنى؟ گفتم: از آنچه مىبینم با خودت انجام مىدهى. فرمود: «یا اباالدرداء فکیف و لو رأیتنى و دعى بى الى الحساب و أیقن أهل الجرائم بالعذاب و احتوشتنى ملائکة غلاظ، و زبانیة فظاظ، فوقفت بین یدى الملک الجبار، قد أسلمنى الأحباء، و رحمنى أهل الدنیا، لکن أشد رحمة لى بین یدى من لا تخفى علیه خافیة»؛ یعنى ابادرداء! چگونه اگر مرا ببینى که به پاى حساب دعوتم کردهاند و گناهکاران به عذاب یقین یافتهاند، و فرشتگان سختگیر و زبانیهى تندخو به محاصرهام درآوردهاند، در برابر خداى جبار ایستادهام، دوستان مرا واگذاشته و اهل دنیا به حالم رقت آوردهاند. من که در برابر خدا قرار گرفتهام چیزى بر او مخفى نمىماند. در آن حال بیشتر به حال من رحمت خواهى کرد. ابودرداء بعد از بیان این مطلب گفت: به خدا سوگند، هیچکدام از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را چنان ندیدهام.(2).
106 – در فلاح السائل آمده که صاحب کتاب «زهد مولانا على بن ابىطالب علیهالسلام» گوید: نقل کرد براى ما سعد بن عبدالله از ابراهیم بن مهزیار از برادرش على از محمد بن سنان از صالح بن عقبه از عمرو بن أبىمقدام از پدرش از حبة عرنى که گفت: من و نوف در رحبة القصر خواب بودیم. در ساعات آخر شب بود که چشممان به امیرالمؤمنین علیهالسلام افتاد که همچون افراد واله و حیران دست بر دیوار گذاشته و آیات «ان فى خلق السموات و
**سیماى متهجدین، ص: 117@
الأرض…» را تا آخر آیه تلاوت مىفرمود. حبه گوید: حضرت به من فرمود: اى حبه! خوابى یا بیدار؟ گفتم: بیدار، شما که چنین مىکنید، ما بایستى چه کنیم! حبه گوید: حضرت پلکهاى چشمش را به هم نهاده و گریست. سپس به من فرمود: «یا حبه ان لله موقفا و لنا بین یده موقف، لا یخفى علیه شىء من أعمالنا یا حبه ان الله أقرب الیک و الى من حبل الورید، یا حبه انه لن یحجبنى و لا ایاک عن الله شىء»؛ یعنى اى حبه! یقین بدان که خدا موقفى و جایگاهى براى رسیدگى به حساب اعمال بندگان دارد که در آن موقف به تمام اعمال ما که چیزى از آن بر خدا مخفى نیست، رسیدگى خواهد شد. همانا خدا از رگ گردن به من و تو نزدیکتر است.اى حبه! به درستى که حجابى بین ما و خدا وجود ندارد.
حبه گوید: سپس حضرت خطاب به نوف فرمود:اى نوف! خوابى؟ نوف گفت: نه یا امیرالمؤمنین! بیدارم. مرا امشب وادار نمودید که بسیار بگریم. حضرت فرمود: «یا نوف، ان طال بکاؤک فى هذه اللیلة مخافة من الله عزوجل، قرت عیناک غدا بین یدى الله عزوجل. یا نوف، انه لیس من قطرة قطرت من عین رجل من خشیة الله الا أطفأت بحارا من النیران، یا نوف انه لیس من رجل أعظم منزلة عند الله من رجل بکى من خشیة الله، و أحب فى الله، و أبغض فى الله، یا نوف، انه من أحب فى الله لم یستأثر على محبته، و من أبغض فى الله لم ینل مبغضیه خیرا، عند ذلک استکملتم حقائق الایمان»؛ یعنى اى نوف!اگر امشب از خوف خداى عزوجل بگریى، فردا در پیشگاه خداوند عزوجل چشمانت روشن خواهد بود.اى نوف! قطره اشکى از چشم کسى نمىریزد، مگر این که دریاهایى از آتش را خاموش مىسازد.اى نوف! به درستى که منزلت و مقام هیچکس، همچون کسى نیست که از خوف خدا بگرید و در راه خدا دوست داشته باشد و در راه خدا دشمن بدارد.اى نوف! هر کس در راه خدا دوست بدارد، محبت کس دیگرى را اختیار نمىکند و هر کس در راه خدا دشمن بدارد به دشمنانش خیرى
**سیماى متهجدین، ص: 118@
نمىرساند و بدین گونه است که حقایق ایمان کامل مىگردد.
آنگاه حضرت ایشان را موعظه کرد و پند و اندرزشان داد و در پایان فرمود:
«فکونا من الله على حذر فقد أنذرتکما»؛ یعنى از خدا بترسید و از عذابش بر حذر باشید که من اندرزتان دادم. سپس حضرت همچنان که راه مىرفت مىفرمود: «لیت شعرى فى غفلاتى أمعرض أنت عنى أم ناظر الى و لیت شعرى فى طول مناهى و قلة شکرى فى نعمتک على ما حالى»؛ یعنى (اى خدا) کاش مىدانستم که در حال غفلتم، آیا تو از من روگردانى یا این که نظر لطف و عنایت دربارهام دارى؟! و کاش مىدانستم در آن ساعات که به خواب گران فرو رفتهام و موقعى که در برابر نعمتهاى تو به شکر و سپاس اندک اکتفا نمودهام چه حالى دارم؟ حبه گوید: به خدا قسم، على علیهالسلام بر همین حال بود تا فجر طالع گشت.(3).
**سیماى متهجدین، ص: 121@
1) بحارالانوار ج 84 ص 157 ط بیروت – نهجالبلاغه فیض الاسلام باب مختار من الحکم حکمت 74.
2) أمالى صدوق صص 48 و 49.
3) سفینة البحار ج 1 ص 95.