جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

توصیف على و شب زنده‏دارى آن حضرت‏

زمان مطالعه: 7 دقیقه

104 – روایت شده که ضرار بن ضمره بر معاویه وارد شد. معاویه گفت: على علیه‏السلام را براى من توصیف کن. ضرار بن ضمره گفت: آیا مرا معاف مى‏دارى؟ معاویه گفت: ترا معاف نمى‏کنم. ضرار گفت: به خدا سوگند، بسیار والا مقام بود و استوار خلقت. از روى عدل و انصاف داورى مى‏نمود. از وى دانش جوشان لبریز و از گرداگردش حکمت سرازیر مى‏گشت. از دنیا و زیبایى‏هایش گریزان و به شب و وحشت آن مأنوس بود. به خدا سوگند، اشکش ریزان و فکرش فراوان و دستش در نوسان بود. به نفس خویش خطاب و با خدایش مناجات مى‏نمود. لباس‏هاى خشن و غذاهاى خشک او را خشنود مى‏ساخت. به خدا سوگند، در میان ما همچون یکى از ما بود. هرگاه نزد او مى‏رفتیم به ما نزدیک مى‏شد. هرگاه از او سؤال مى‏کردیم به ما جواب مى‏داد و با این که او به ما و ما به او نزدیک

**سیماى متهجدین، ص: 113@

بودیم به جهت هیبت او با او سخن نمى‏گفتیم و به خاطر عظمت او چشمانمان را به سویش بلند نمى‏کردیم. هرگاه تبسم مى‏نمود گویا رشته‏ى مرواریدى آراسته بود. اهل دین را گرامى مى‏شمرد و مساکین را دوست مى‏داشت و به قدرتمند در باطلش طمع نمى‏ورزید و ضعیف را از عدلش ناامید نمى‏ساخت و به خدا سوگند، گواهم که او را در حالى دیدم که شب، پرده‏هاى خود را افکنده بود و او در محراب خویش بر پا ایستاده بود. محاسن را به دست گرفته چون مار گزیده به خود مى‏پیچید و چون اندوهگین و محزونى مى‏گریست. گویا اکنون صدایش را مى‏شنوم که مى‏فرمود: «یا دنیا، یا دنیا أبى‏تعرضت؟ أم الى تشوقت؟ هیهات، هیهات، غرى غیرى، لاحاجة لى فیک، قد أنبتک ثلاثا، لا رجعة لى فیها، فعمرک قصیر و خطرک یسیر، و أملک حقیر، آه آه من قلة الزاد، و بعد السفر، و وحشة الطریق، و عظم المورد»؛

یعنى اى دنیا!اى دنیا فرا راه من آمده‏اى یا شیفته شده‏اى؟ هیهات! هیهات! هرگز، جز مرا بفریب. مرا به تو چه نیازى است؟ من تو را سه بار طلاق گفته‏ام که بازگشتى در آن نیست. زندگانیت کوتاه است وجاهت ناچیز و آرزوى تو داشتن، خرد و حقیر. آه آه از توشه‏ى اندک و درازى راه و دورى منزل و سختى روز حساب.

اشک معاویه بر روى صورتش ریخت. آن را با آستینش خشک کرد و همه کسانى که بودند گریه کردند. سپس معاویه گفت: به خدا سوگند، ابوالحسن چنین بود. ضرار! چقدر او را دوست مى‏داشتى؟ گفت: به اندازه‏اى که مادر موسى به موسى محبت داشت و از تقصیر خود عذر مى‏خواهم. گفت: اى ضرار! در فراق على چگونه صبر مى‏کنى؟ جواب داد: مانند مادرى هستم که بچه‏اش را در آغوشش سر ببرند؛ هرگز گریه‏اش تمام نمى‏شود و آتش دلش آرام نمى‏گیرد. سپس بلند شد و بیرون رفت در حالى که مى‏گریست. معاویه گفت: اما اگر من از بین شما بروم در میان شما کسى نیست که مرا به

**سیماى متهجدین، ص: 114@

این صورت ثنا بگوید. یکى از حاضران گفت: قدر و منزلت انسان از رفیق او شناخته مى‏شود.(1).

105 – جعفر بن محمد مکى از عبدالله بن اسحاق مدائنى از محمد بن زیاد از مغیره از سفیان از هشام بن عروة از پدرش عروة بن زبیر نقل مى‏کند که گوید: در مسجد رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم نشسته بودیم و درباره اهل بدر و بیعت رضوان گفتگو مى‏کردیم. ابودرداء گفت: آیا به شما اطلاع ندهم از شخصى که مال اندک، تقواى بیش‏تر و در عبادت کوشش و تلاش بى‏حد دارد؟ گفتند: او کیست؟ جواب داد: امیرمؤمنان حضرت على بن ابى‏طالب علیه‏السلام، راوى گفت: به خدا سوگند، همه اهل مجلس از او روى برگرداندند و سپس یکى از انصار به وى رو کرد و گفت: اى عویمر! سخنى گفتى که هیچ کس در آن سخن با تو موافق نبود. ابودرداء گفت: من چیزى را گفتم که دیده‏ام، شما نیز آنچه دیده‏اید بگویید. من على بن ابیطالب علیه‏السلام را در دره‏هاى نجار مشاهده کردم که از اطرافیانش عزلت گزیده و از چشم نزدیکان خود پنهان گردید و بین نخلستان‏هاى خرما مستور شد. من او را گم کردم، پیش خود گفتم: به منزلش رفت؛ اما در همان اثنا، صدایى حزن‏آور و نوایى اندوهگین شنیدم. او مى‏گفت: «الهى کم من موبقة حلمت عن مقابلتها بنقمتک، و کم من جریرة تکرمت عن کشفها بکرمک، الهى ان طال فى عصیانک عمرى، و عظم فى الصحف ذنبى، فما أنا مؤمل غیر غفرانک، و لا أنا براج غیر رضوانک»؛ یعنى خدایا، چه بسا کارهاى خطرناکى که از مقابله و انتقام از آنها بردبارى نشان داده‏اى و چه جرم‏هایى که به کرمت، از کشف آنها کرامت فرموده‏اى، خدایا اگر عمرم در معصیت تو طولانى شد و در پرونده‏ى اعمال، گناهم بالا گرفت، من جز بخشایشت آرزویى ندارم و به

**سیماى متهجدین، ص: 115@

غیر رضا و خشنودیت امیدوار نیستم.

این صدا مشغولم کرد و آن را پى‏گیرى کردم. وقتى رسیدم، دیدم على بن ابیطالب علیه‏السلام است. خودم را از دیده‏اش پنهان کردم. در دل شب تار چند رکعت نماز خواند و سپس به دعا و گریه و آه و ناله پرداخت. جمله‏اى از مناجاتش چنین بود: «الهى أفکر فى عفوک فتهون على خطیئتى ثم اذکر العظیم من أخذک فتعظم على بلیتى»؛ یعنى خدایا وقتى به عفوت مى‏اندیشم گناهانم در نظرم سبک مى‏نماید و چون بزرگى مؤاخذه‏ات را به خاطر مى‏آورم گرفتارى و ناراحتیم بزرگ جلوه مى‏کند.

سپس فرمود: «آه ان أنا قرأت فى الصحف سیئة أنا ناسیها و أنت محصیها فتقول: خذوه، فیاله من مأخوذ لا تنجیه عشیرته و لا تنفعه قبیلته، لا یرحمه الملأ اذا اذن فیه بالنداء»؛ یعنى آه اگر من در نامه‏ى عملم کار بدى را بخوانم که از یاد برده‏ام حال آن که تو آن را به شمار آورده باشى و بفرمایى: او را بگیرید. پس [آن گاه] واى بر گرفتارى که خانواده‏اش او را نجات نمى‏دهد و طایفه‏اش به وى نفعى نمى‏رساند و اگر فریادش را بلند کند، مردم به او ترحمى نمى‏کنند.

سپس فرمود: «آه من نار تنضج الأکباد و الکلى، آه من نار نزاعة للشوى، آه من غمرة من ملهبات لظى»؛ یعنى آه از آتشى که جگرها و کلیه‏ها را مى‏پزد، آه از آتشى که پوست بدن را مى‏کند، آه از شدت شراره‏هاى دوزخ.

آن گاه به گریه افتاد تا جایى که دیگر حرکتى و حسى در او ندیدم. گفتم از بس بیدار مانده خواب بر او غلبه کرده است. نزدیک او رفتم دیدم مانند تکه چوبى افتاده است، حرکتش دادم. حرکت نکرد. گفتم: «انا لله و انا الیه راجعون» به خدا على بن ابیطالب علیه‏السلام فوت کرد. فورا به منزلش رفتم تا خانواده‏اش را از مرگ او مطلع سازم. فاطمه علیهاالسلام فرمود: «یا اباالدرداء، ما کان من شأنه و من قضیته؟»؛ یعنى ابودرداء على چطور بود؟

**سیماى متهجدین، ص: 116@

داستانش چیست؟ وقتى قضیه را به ایشان گفتم. به من فرمود: «و الله یا أباالدرداء الغشیة اللتى تأخذه من خشیة الله»؛ یعنى به خدا سوگند، اى ابودرداء! این که دیدى غش کرده، حالتى است که از خوف خدا بر او عارض مى‏شود. سپس آب آوردند و بر صورتش پاشیدند و او به هوش آمد و به من نگاه کرد و دید گریه مى‏کنم. فرمود: «مما بکاؤک یا اباالدرداء»؛ یعنى اى اباالدرداء چرا گریه مى‏کنى؟ گفتم: از آنچه مى‏بینم با خودت انجام مى‏دهى. فرمود: «یا اباالدرداء فکیف و لو رأیتنى و دعى بى الى الحساب و أیقن أهل الجرائم بالعذاب و احتوشتنى ملائکة غلاظ، و زبانیة فظاظ، فوقفت بین یدى الملک الجبار، قد أسلمنى الأحباء، و رحمنى أهل الدنیا، لکن أشد رحمة لى بین یدى من لا تخفى علیه خافیة»؛ یعنى ابادرداء! چگونه اگر مرا ببینى که به پاى حساب دعوتم کرده‏اند و گناهکاران به عذاب یقین یافته‏اند، و فرشتگان سختگیر و زبانیه‏ى تندخو به محاصره‏ام درآورده‏اند، در برابر خداى جبار ایستاده‏ام، دوستان مرا واگذاشته و اهل دنیا به حالم رقت آورده‏اند. من که در برابر خدا قرار گرفته‏ام چیزى بر او مخفى نمى‏ماند. در آن حال بیش‏تر به حال من رحمت خواهى کرد. ابودرداء بعد از بیان این مطلب گفت: به خدا سوگند، هیچکدام از یاران رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم را چنان ندیده‏ام.(2).

106 – در فلاح السائل آمده که صاحب کتاب «زهد مولانا على بن ابى‏طالب علیه‏السلام» گوید: نقل کرد براى ما سعد بن عبدالله از ابراهیم بن مهزیار از برادرش على از محمد بن سنان از صالح بن عقبه از عمرو بن أبى‏مقدام از پدرش از حبة عرنى که گفت: من و نوف در رحبة القصر خواب بودیم. در ساعات آخر شب بود که چشم‏مان به امیرالمؤمنین علیه‏السلام افتاد که همچون افراد واله و حیران دست بر دیوار گذاشته و آیات «ان فى خلق السموات و

**سیماى متهجدین، ص: 117@

الأرض…» را تا آخر آیه تلاوت مى‏فرمود. حبه گوید: حضرت به من فرمود: اى حبه! خوابى یا بیدار؟ گفتم: بیدار، شما که چنین مى‏کنید، ما بایستى چه کنیم! حبه گوید: حضرت پلکهاى چشمش را به هم نهاده و گریست. سپس به من فرمود: «یا حبه ان لله موقفا و لنا بین یده موقف، لا یخفى علیه شى‏ء من أعمالنا یا حبه ان الله أقرب الیک و الى من حبل الورید، یا حبه انه لن یحجبنى و لا ایاک عن الله شى‏ء»؛ یعنى اى حبه! یقین بدان که خدا موقفى و جایگاهى براى رسیدگى به حساب اعمال بندگان دارد که در آن موقف به تمام اعمال ما که چیزى از آن بر خدا مخفى نیست، رسیدگى خواهد شد. همانا خدا از رگ گردن به من و تو نزدیک‏تر است.اى حبه! به درستى که حجابى بین ما و خدا وجود ندارد.

حبه گوید: سپس حضرت خطاب به نوف فرمود:اى نوف! خوابى؟ نوف گفت: نه یا امیرالمؤمنین! بیدارم. مرا امشب وادار نمودید که بسیار بگریم. حضرت فرمود: «یا نوف، ان طال بکاؤک فى هذه اللیلة مخافة من الله عزوجل، قرت عیناک غدا بین یدى الله عزوجل. یا نوف، انه لیس من قطرة قطرت من عین رجل من خشیة الله الا أطفأت بحارا من النیران، یا نوف انه لیس من رجل أعظم منزلة عند الله من رجل بکى من خشیة الله، و أحب فى الله، و أبغض فى الله، یا نوف، انه من أحب فى الله لم یستأثر على محبته، و من أبغض فى الله لم ینل مبغضیه خیرا، عند ذلک استکملتم حقائق الایمان»؛ یعنى اى نوف!اگر امشب از خوف خداى عزوجل بگریى، فردا در پیشگاه خداوند عزوجل چشمانت روشن خواهد بود.اى نوف! قطره اشکى از چشم کسى نمى‏ریزد، مگر این که دریاهایى از آتش را خاموش مى‏سازد.اى نوف! به درستى که منزلت و مقام هیچکس، همچون کسى نیست که از خوف خدا بگرید و در راه خدا دوست داشته باشد و در راه خدا دشمن بدارد.اى نوف! هر کس در راه خدا دوست بدارد، محبت کس دیگرى را اختیار نمى‏کند و هر کس در راه خدا دشمن بدارد به دشمنانش خیرى‏

**سیماى متهجدین، ص: 118@

نمى‏رساند و بدین گونه است که حقایق ایمان کامل مى‏گردد.

آنگاه حضرت ایشان را موعظه کرد و پند و اندرزشان داد و در پایان فرمود:

«فکونا من الله على حذر فقد أنذرتکما»؛ یعنى از خدا بترسید و از عذابش بر حذر باشید که من اندرزتان دادم. سپس حضرت همچنان که راه مى‏رفت مى‏فرمود: «لیت شعرى فى غفلاتى أمعرض أنت عنى أم ناظر الى و لیت شعرى فى طول مناهى و قلة شکرى فى نعمتک على ما حالى»؛ یعنى (اى خدا) کاش مى‏دانستم که در حال غفلتم، آیا تو از من روگردانى یا این که نظر لطف و عنایت درباره‏ام دارى؟! و کاش مى‏دانستم در آن ساعات که به خواب گران فرو رفته‏ام و موقعى که در برابر نعمت‏هاى تو به شکر و سپاس اندک اکتفا نموده‏ام چه حالى دارم؟ حبه گوید: به خدا قسم، على علیه‏السلام بر همین حال بود تا فجر طالع گشت.(3).

**سیماى متهجدین، ص: 121@


1) بحارالانوار ج 84 ص 157 ط بیروت – نهج‏البلاغه فیض الاسلام باب مختار من الحکم حکمت 74.

2) أمالى صدوق صص 48 و 49.

3) سفینة البحار ج 1 ص 95.