جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حضرت امام سجاد

زمان مطالعه: 5 دقیقه

یوسف بن اسباط مى‏گوید: «پدرم مرا حدیث کرد که وارد مسجد کوفه شدم، دیدم جوانى سر به سجده نهاده و در مناجات با پروردگار مى‏گوید: صورتم که به خاک مالید شده براى خالقم سجده مى‏کند که حق اوست. نزدیک وى رفتم، دیدم على بن الحسین علیه‏السلام است. پس از آن که سپیده صبح دمید، با عجله به سوى او رفتم و گفتم: اى پسر رسول خدا! با این همه فضایل و برترى‏هایى که خدا به تو داده است چرا این گونه خود را آزار مى‏دهى؟!

حضرت از شنیدن سخن من اشکش ریخت و سپس فرمود: از جدم رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم روایت شده است که تمام چشم‏ها در روز قیامت گریان خواهند بود مگر چهار چشم؛ چشمى که از ترس خدا گریسته باشد، چشمى که در راه خدا از بین رفته باشد، چشمى که از حرام‏هاى خدا فرو بسته شده باشد و چشمى که شب بیدار و در سجده باشد، خداوند با این چشم بر ملائکه مباهات مى‏کند و مى‏گوید: به بنده من بنگرید که روحش نزد من و

**سیماى متهجدین، ص: 131@

جسدش در اطاعت من است. پهلو از بستر تهى کرده است و از بیم عذاب و عشق به رحمت مرا مى‏خواند. شما گواه باشید که من او را آمرزیدم.»(1).

و گویند: روزى فرزندش امام باقر علیه‏السلام بر او وارد شد، وقتى دید پدرش از کثرت عبادت، حالتى به خود گرفته است که هیچ کس به آن نمى‏رسد رنگش از بیدار خوابى زرد شده و چشمانش از گریه به هم خورده است و پیشانى‏اش بر اثر سجده زخم و دماغش مجروح شده و ساق‏هایش از ایستادن در نماز ورم کرده است؛ با مشاهده این وضع نتوانست خوددارى کند و از ترحم بر حال آن حضرت بغض در گلویش افتاد. پس از لحظه‏اى پدرش متوجه ایشان شد و فرمود: پسرم بعضى از صفحاتى را که عبادت‏هاى جدم على بن ابیطالب علیه‏السلام در آن نوشته شده است را به من بده. سپس آن را گرفت و اندکى از آن را خواند و با حسرت فراوان آن را کنار گذاشت و فرمود: چه کسى مى‏تواند عبادت على علیه‏السلام را انجام دهد و شروع کرد به خواندن این جمله «مالک یوم الدین»، آن قدر آن را تکرار کرد که نزدیک بود از دنیا برود.»(2).

در آخر نماز وتر که ایستاده بود مى‏گفت: «پروردگارا! بد کردم و به نفس خود ستم کردم و چه بد کردم! این است که دست‏هاى گنهکار من، آماده مجازات در برابر اعمال سوئى که انجام داده‏ام». آنگاه دست‏هایش را جلوى رویش مى‏گشود و مى‏گفت: «این گردن کج من است که در مقابل آنچه انجام داده‏ام براى تو خضوع مى‏کند.» سپس سرش را پایین مى‏انداخت و مى‏گفت: «اینک جلو رویت ایستاده‏ام. هر مجازاتى که مى‏خواهى، درباره من انجام ده تا حدى که از من راضى شوى و پوزش مرا بپذیرى، خدایا دیگر به گناه برنمى‏گردم، برنمى‏گردم».

**سیماى متهجدین، ص: 132@

استاد شهید مرتضى مطهرى (ره) نقل مى‏کند که طاووس یمانى مى‏گوید:

«حضرت على بن الحسین علیه‏السلام را دیدم که از وقت عشا تا سحر به دور خانه خدا طواف مى‏کرد و به عبادت مشغول بود.

چون خلوت شد و کسى را ندید به آسمان نگریست و گفت: «خدایا ستارگان در افق ناپدید شدند و چشمان مردم به خواب رفت حال آنکه درهاى تو بر روى درخواست کنندگان گشوده است». طاووس جمله‏هاى زیادى در این زمینه از مناجات‏هاى خاضعانه و عابدانه آن حضرت نقل مى‏کند و مى‏گوید: امام چند بار در خلال مناجات خویش گریست. سپس به خاک افتاد و بر زمین سجده کرد. من نزدیک رفتم و سرش را بر زانو نهاده و گریستم. اشک‏هاى من سرازیر شد و قطرات آن بر چهره‏اش چکید. برخاست و نشست و گفت: کیست که مرا از یاد پروردگارم مشغول ساخت؟ عرض کردم: من طاووس هستم اى پسر پیامبر! این زارى و بى‏تابى چیست؟ ما مى‏باید چنین کنیم که گنهکار و جفا پیشه‏ایم. پدر تو حسین بن على علیه‏السلام و مادر تو فاطمه زهرا علیهاالسلام و جد تو رسول خدا صلى الله علیه و آله و سلم است؛ یعنى شما چرا با این نسب شریف و پیوند عالى در وحشت و هراس هستید؟ به من نگریست و فرمود: اى طاووس! سخن نسب را کنار بگذار. خدا بهشت را براى کسى آفریده است که مطیع و نیکوکار باشد، هر چند غلامى سیاه چهره باشد و آتش را آفریده است براى کسى که نافرمانى کند و لو آقازاده‏اى از قریش باشد. مگر نشنیده‏اى سخن خداى تعالى را «فاذا نفخ فى الصور فلا أنساب بینهم یومئذ و لا یتسائلون» وقتى که در صور دمیده شد، نسب‏ها منتفى است و از آن پرسش نمى‏کنند. به خدا قسم، فردا تو را سود نمى‏دهد مگر عمل صالح که امروز پیش مى‏فرستى».(3).

**سیماى متهجدین، ص: 133@

هم چنین آن استاد بزرگوار در کتاب «سیرى در سیره ائمه اطهار» درباره این امام همام آورده است: «انسان وقتى على بن الحسین علیه‏السلام را مى‏بیند، آن خوفى که از خدا دارد، آن نمازهایى که واقعا نیایش بود و واقعا به قول «الکسیس کارل» پرواز روح به سوى خدا بود. نمازى که او مى‏خواند این طور نبود که پیکرش رو به کعبه بایستد و روحش جاى دیگرى بازى کند. اصلا روحش کانه از این کالبد مى‏رفت، آرى، انسان وقتى على بن الحسین علیه‏السلام را مى‏بیند با خود مى‏گوید: این اسلام چیست؟ این چه روحى است؟

وقتى انسان على بن الحسین علیه‏السلام را مى‏بیند کانه پیغمبر را در محراب عبادتش در ثلث آخر شب یا در کوه حرا مى‏بیند. یک شب امام مشغول همان نیایش و دعایى بود که خودش اهل آن دعا بود و یکى از بچه‏هاى امام، از جایى افتاد و استخوانش شکست که احتیاج به شکسته‏بندى پیدا شد. اهل خانه نیامدند متعرض عبادت امام بشوند. رفتند و شکسته‏بند آوردند و دست کودک را بستند، در حالى که او از درد فریاد مى‏کشید. بچه راحت شد و قضیه گذشت. هنگام صبح امام دید دست فرزندش را بسته‏اند. فرمود: چرا چنین است؟ عرض کردند: جریان این طور بود. کى؟ دیشب در فلان وقت که شما مشغول عبادت بودید. معلوم شد که آنچنان امام در حال جذبه به سر مى‏برده است و آن چنان این روح به سوى خدا پرواز کرده بود که هیچ یک از آن صداها اصلا به گوش امام نرسیده بود.»(4).

در منتهى الآمال از حضرت امام محمد باقر علیه‏السلام منقول است که حضرت على بن الحسین علیه‏السلام در شبانه روزى هزار رکعت نماز مى‏گزارد و چون به نماز مى‏ایستاد رنگ به رنگ مى‏گردید و ایستادنش در نماز، ایستادن بنده ذلیل بود که نزد پادشاه

**سیماى متهجدین، ص: 134@

جلیلى ایستاده باشد و اعضاى او از خوف الهى لرزان بود و چنان نماز مى‏کرد که گویا نماز وداع است و دیگر نماز نخواهد کرد. چون از تغیر احوال آن جناب سؤال مى‏نمودند. چنین مى‏فرمود: کسى که نزد خداوند عظیمى ایستاد سزاوار است که خائف باشد.»(5).

هم چنین در منتهى الآمال «از کتاب «حدیقة الشیعه» نقل شده که «طاووس یمانى» گفت: «نصف شبى داخل حجر اسماعیل شدم. دیدم که حضرت امام زین‏العابدین علیه‏السلام در سجده است و کلامى را تکرار مى‏کند. چون گوش کردم این دعا بود: «الهى عبیدک بفنائک، مسکینک بفنائک، فقیرک بفنائک» و بعد از آن هر گونه بلاء و المى و مرضى که مرا پیش آمد چون نماز کردم و سر به سجده نهادم و این کلمات را گفتم مرا خلاصى و فرجى روى داد. و «فناء» در لغت به معنى «فضاى در خانه» است؛ یعنى بنده تو و مسکین تو و محتاج تو بر درگاه تو منتظر رحمت تو است و چشم عفو و احسان از تو دارد و هر کس این کلمات را از روى اخلاص بگوید البته اثر مى‏کند و هر حاجت که دارد بر مى‏آید».(6).


1) کشف الغمه ج 2 ص 311.

2) الکافى در حاشیه مرآة العقول ج 2 ص 530.

3) عدل الهى ص 333.

4) سیرى در سیره‏ى ائمه اطهار ص 111.

5) منتهى الآمال ج 2 ص 44.

6) منتهى الآمال ج 2 ص 46.