مرحوم راشد، در سفرى که با پدرش مرحوم آخوند ملاعباس تربتى (ره) به یک روستاى دور افتاده رفته بودند. چنین مىنویسد: «اکنون شب از نیمه گذشته، پدرم از دیشب تاکنون چیزى نخورده و من نیز از ظهر که ناهار خوردهام و بىخوابى گرسنگى را از یاد برده است. آن مرد دو گرده نان تافتون و یک بادیه ماست تازه که در خانه داشت براى ما آورد. نان تافتون را با ماست خوردیم و صاحبخانه براى ما رختخواب افکند که بخوابیم. من از بس که ککها مىگزیدند نتوانستم بخوابم. پدرم نیز ساعتى یا بیشتر استراحت کرد و چون سحر نزدیک شد، برخاست، بیرون رفت و تجدید وضو کرد و آمد در تاریکى ایستاد و نماز شبش را خواند. در این مواقع اگر شخص دیگرى در اتاق بود آهسته نماز مىخواند و مىگریست که مزاحم خواب دیگران نباشد. چنان که در خانه خودمان در شهر، چون همه در یک اتاق مىخوابیدیم، خیلى از شبها مىشد که من بیدار مىشدم و احساس مىکردم که پدرم آهسته «العفو» مىگوید و مىگرید.»(1).
1) سیره صالحان ص 45.