جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

تفسیر جلاء الأذهان و جلاء الأحزان

زمان مطالعه: 21 دقیقه

//سورة فاتحة الکتاب

مکّیّة و هى سبع ایات

نامهاى فاتحة الکتاب،

بدانکه این سوره را ده نام است:

1- فاتحة الکتابش خوانند از بهر آنکه اوّل کتاب است و افتتاح بدوست، و گفته اند: از براى آنکه اوّل او فرود آمد.

2 و 3- امّ الکتابش و امّ القرآنش خوانند براى آنکه اصل کتاب است چنانکه مکّه را «امّ القرى» خوانند از آنکه اصل زمین ازوست، و گفته اند: از براى آنکه مقدّم قرآن است، و «امّ» بمعنى امام بود، و گفته اند: از براى آنکه مجمع علوم است چنانکه در خبر آمده است که خداى تعالى از آسمان صد و چهار کتاب فرستاد از آنها چهار اختیار کرد و علوم آن صد در آن چهار جمع کرد و آن توراة و انجیل و زبور و قرآن است آنگه علوم و برکات و ثواب داننده و خواننده این چهار کتاب را در یکى جمع کرد و آن قرآن است، و آنگه علوم و برکات قرآن جمع کرد و در سورتهاى مفصّل نهاد، و آنگه علوم و برکات و ثواب مفصّل جمع کرد و در فاتحة الکتاب نهاد، پس هر که فاتحة الکتاب بخواند چنان باشد که صد و چهار کتاب خوانده باشد.

4- سبع المثانیش خوانند براى آنکه هفت آیت است و بیشتر آیتها را الفاظ مکرّر و مثنّى است، و از بهر آنکه در هر نماز دو بار باید خواندن، و از بهر آنکه دو بار فرود آمد یک بار بمکه و یک بار بمدینه.

5- وافیه اش خوانند از براى آنکه این سوره مبعّض نتوان کرد در نماز بخلاف سورتهاى دیگر.

6- کافیه اش خوانند براى آنکه این سوره از سورتهاى دیگر کفایت کند و هیچ سوره از وى کفایت نکند چنانکه رسول صلى اللّه علیه و آله گفت: امّ القرآن عوض من غیرها و لیس غیرها منها عوضا.

7- اساسش خوانند براى آنکه مردى بنزدیک شعبى آمد و از درد پهلو شکایت کرد شعبى گفت: اساس قرآن بر او خوان، گفت: اساس قرآن چه بود؟- گفت: سورة- الحمد از آنکه از عبد الله عباس شنیدم که او گفت: هر چیزى را اساسى بود اساس دنیا مکّه است، و اساس آسمانها غریباست و آن آسمان هفتم است، و اساس زمینها عجیباست و آن زمین هفتم است، و اساس بهشتها بهشت عدن است و آن ناف بهشتهاست، و اساس دوزخ جهنّم است و آن درکه هفتم است، و اساس خلق آدم است، و اساس پیغمبران نوح است، و اساس بنى اسرائیل یعقوب است، و اساس کتابها قرآن است، و اساس- قرآن فاتحة الکتاب است، چون ترا رنجى رسد یا بیمارئى باشد فاتحة الکتاب برو خوان تا شفا یابى.

8- شفایش خوانند از آنکه رسول صلى اللّه علیه و آله گفت: فاتحة الکتاب شفاء من کلّ سقم (1)، ابو سلیمان روایت کرد که با رسول صلى اللّه علیه و آله بغزائى بودیم مردى بعلّت صرع بیفتاد یکى از صحابه فرا شد و سوره فاتحة الکتاب در گوش وى خواند برخاست و تندرست شد با رسول بگفتیم از این حال، گفت: هى امّ القرآن و هى شفاء من کلّ داء.

9- صلاتش خوانند رسول صلى اللّه علیه و آله این سوره را صلاة خواند تا بدانند که نماز درست نباشد الّا بدین سوره، و نیز گفت که: خداى تعالى گفته است: قسمت الصلوة (اى سورة الفاتحة) بینى و بین عبدى نصفین فنصفها لعبدى و لعبدى ما سأل گفت: قسمت کردم من نماز را یعنى سوره فاتحة الکتاب را میان خود و میان بنده ام دو نیمه یک نیمه مراست و یک نیمه بنده مراست و بنده مراست آنچه بخواست، آنگه گفت: چون بنده بگوید: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ، خداى تعالى گوید: حمدنى عبدى بنده من حمد من گفت، و چون گوید: الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ خداى تعالى گوید: أثنى علىّ عبدى، بنده من بر من ثنا گفت، و چون گوید: مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ، خداى تعالى گوید: مجّدنى عبدى بنده من مجد و بزرگوارى من گفت، و چون گوید: إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ، خداى تعالی گوید: هذا بینى و بین عبدى این میان من و میان بنده من است، و چون گوید اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ تا بآخر سوره خداى تعالى گوید: هذا لعبدى و لعبدى ما سأل این بنده مراست خاصّ و بنده مراست آنچه خواست.

10- سورة الحمدش خوانند از براى اینکه اوّل آن لفظ حمد است (2)

این سوره مکى است یا مدنى

خلاف کرده اند عبد الله عباس گفت: مکّى است مجاهد گفت: مدنى است، و بعضى دیگر گفتند: هم مکّى است و هم مدنى و اصحّ آنست که مکّى است، روایت است از امیر المؤمنین على علیه السّلام که گفت: نزلت فاتحة الکتاب بمکّة من کنز تحت العرش این بمکّه فرود آمد از گنجى زیر عرش، ابن عباس گفت: چون رسول صلى اللّه علیه و آله بمکّه باداء رسالت برخاست اوّل سخن او این بود که گفت: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ تا آخر سوره بخواند قریش گفتند: فضّ اللّه (3) فاک خداى دهانت بشکناد و نیز رسول خداى بالاى ده سال بمکّه مقام کرد پس از بعثت و نماز کرد و درست شده است که نماز تمام نباشد مگر بدین سوره پس باید که مکّى باشد. و در اخبار بعثت آمده است که روزى رسول خداى صلى اللّه علیه و آله بر کوه حراء بود ناگاه سایه بر سر او افتاد نگاه کرد تا چیست شخصى را دید پرها باز گشاده و همه روى آسمان بپوشیده ندا میکرد که: السلام علیک یا محمّد اقرأ بخوان، رسول گفت: من پیش از آن آوازى شنیده بودم و کسى را ندیده خدیجه را از این خبر دادم و خدیجه عمّ خود ورقه نوفل را خبر داد او گفت: اى خدیجه محمد را بگوى که ازین هیچ غم مدار چون آواز بشنوى بر جاى بایست تا خود چه باشد تا این روز که رسول صلى اللّه علیه و آله این حالت و صورت معاینه بدید بترسید بغایت و پاى بر جاى داشت و گفت: ماذا أقرأ و لست بقارئ چه خوانم که خواننده نیم؟- گفت: بر خوان بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ تا آخر سوره رسول بشنید و یاد گرفت و برخواست و باز آمد تب گرفته و گفت: زمّلونى دثّرونی مرا باز پوشی

خدیجه رضى اللّه عنها جامه بر رسول افکند و او را بخوابانید و دست بر پشت وى نهاد گفت همچنان میلرزید که کبوتر بچه، ساعتى بخفت و از خواب در آمد و این قصّه باز گفت و گفت: همان شخص آمد نه بدان صورت و مرا گفت: بخوان، گفتم: چه خوانم؟- گفت:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یا أَیُّهَا الْمُدَّثِّرُ قُمْ فَأَنْذِرْ خدیجه برخاست و بنزدیک عمّ خود رفت و او را از این حال خبر داد شادمانه شد و گفت: اى خدیجه ترا بشارت باد که این علامت که تو میگوئى دلیل میکند که این شوهر تو پیغمبر آخر الزمان باشد که ما نعت و صفت او در توراة و انجیل خوانده ایم آنگه ورقه نوفل بیامد و رسول را گفت: ترا بشارت باد که تو آنى که عیسى علیه السّلام بتو بشارت داد خلقان را و تو بر مانند آنى که عیسى پیغمبر بود، و تو پیغمبر مرسلى، و ترا جهاد فرمایند، و اگر من آن روزگار دریابم با تو جهاد کنم، چون ورقه نوفل وفات یافت رسول صلى اللّه علیه و آله گفت: من او را در بهشت دیدم جامه هاى حریر پوشیده، مجاهد گفت: ابلیس چهار بار بنالید یک بار که لعنتش کردند، و یک بار که از بهشتش بیرون کردند، و یک بار که رسول را بپیغمبرى فرستادند، و یک بار که سوره فاتحة الکتاب فرود آمد.

عبد الله مسعود روایت کرد از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله که او گفت: من قرأ «بِسْمِ اللَّهِ- الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» کتب اللّه له بکلّ حرف اربعة آلاف حسنة و محاعنه اربعة آلاف سیّئة و رفع له اربعة آلاف درجة هر که این آیت بر خواند خداى تعالى او را بعدد هر حرفى چهار هزار حسنه بنویسد و چهار هزار سیّئه بسترد و چهار هزار درجه رفع کند (4) عبد الله عباس گفت: معلّمان بهترین مردمانند چیزى که بدیشان دهید بر وجه عطیّه دهید و ایشان را در حرج میندازید بدانکه بمزد ستانند که چون معلّم کودک را تعلیم «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» کند و کودک بگوید خداى تعالى براءتى بنویسد براى کودک از دوزخ و براى مادر و پدرش و براى معلّم (5) آورده اند که ملک روم را دردسرى پدید آمد که جمله اطبّا از آن عاجز شدند نام

فرستاد بنزدیک امیر المؤمنین علىّ بن ابى طالب علیه السّلام و درد سر خود را در آن نامه یاد کرد امیر المؤمنین على کلاهى بوى فرستاد و گفت: هر گاه ترا دردسر باشد این کلاه بر سر نه تا شفا یابى همچنان کرد خداى تعالى او را شفا داد عجب داشت بفرمود تا کلاه را بشکافتند در آنجا کاغذى یافتند برو نبشته «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بدانست که شفاى او از آن بوده است اسلام آورد و مسلمانى نهان میداشت.

و این آیتى است از فاتحة الکتاب و از هر سورتى دلیل بر این آنست که این آیت از چهار وجه بیرون نیست یا براى اوّل سوره نویسند یا براى آخر یا براى فصل میان دو سوره یا آنجا که فرود آمد بنوشتند و آنجا که نیامد ننوشتند اگر براى اوّل سوره است بایستى که در اوّل سوره براءة بودى، و اگر براى آخر است بایستى که در آخر سوره انفال و آخر سوره النّاس بودى، و اگر براى فصل است بایستى که میان انفال و توبه بودى و در سوره نمل نبودى، و چون این سه باطل شد بنماند الّا آنکه آنجا که فرود آمد بنوشتند و آنجا که نیامد ننوشتند، عبد الله عباس گفت: که از رسول خداى شنیدم که او گفت: علامت آنکه من بدانستمى که سوره تمام شد آن بودى که جبرئیل آمدى و در اوّل سوره دیگر «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» بمن آوردى از ابو هریره روایت است که یک روز با رسول خداى صلى اللّه علیه و آله در مسجد نشسته بودیم مردى در آمد نماز آغاز کرد و گفت: اعوذ باللّه من الشیطان الرجیم الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ رسول صلى اللّه علیه و آله بشنید گفت: یا هذا قطعت على نفسک الصلوة نماز بر خویشتن تباه کردى ندانى که «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» از الحمد است، و هر که این را ترک کند یعنى بسم اللّه را آیتى ترک کرده باشد، و هر که آیتى ازو ترک کند نمازش بریده شود و نماز روا نیست الّا بفاتحة الکتاب.

بلند گفتن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» در نماز جهرى واجب بود و در نماز اخفاتى سنّت بود و دلیل برین اجماع اهل البیت است از رضا علیه السّلام روایت کرده اند از پدرش کاظم از پدرش صادق علیهما السلام که او گفت: اجتمع آل محمّد على الجهر ببسم اللّه الرحمن الرحیم و على قضاء ما فات من الصلوة فى اللّیل بالنّهار و فى النّهار باللّیل (6) و على ان یقولوا فى اصحاب النبىّ احسن قول، و الف را |(7) در بسم اللّه بیفکندند و با را دراز بکشیدند تا درازى کشش بر الف دلالت کند و در «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» چنین نکردند از براى آنکه این آیت مکرّر است از بهر کثرت استعمال را تخفیف باو اولیتر بود.

اکنون ابتدا کنیم بتفسیر:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (1)

این آیت دو معنى را شامل است بر دو تقدیر:

یکى آنکه خبر باشد از حق تعالى بدانکه مى گوید که: ابتدا میکنم این کتاب مجید را بنام خود.

دوم آنکه ما را میفرماید بابتدا کردن بدین نام و میگوید که: ابتداى کارها بنام من کنید که منم آن خداى که مهربانم بر بندگان خویش مؤمن و کافر را در دنیا روزى دهم، بخشانیده ام بر بندگان خاصّ خود، خاصّ در قیامت برایشان رحمت کنم و رسول صلى اللّه علیه و آله میگوید: کلّ امر ذى بال لم بیدأ فیه ببسم اللّه فهو ابتر یعنى هر کارى که او را قدرى و منزلتى باشد چون ابتداى آن کار بنام او نکنند ابتر و بریده باشد و در چند جایگاه خداى ما را فرموده که: ابتدا بدین نام کنیم اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ، و فَکُلُوا مِمَّا ذُکِرَ اسْمُ اللَّهِ عَلَیْهِ، و در خبر است که: اذا سمّى اللّه العبد على طعام لم ینل الشیطان منه و اذا لم یسمّه نال منه چون بنده طعام خواهد خورد اگر «بسم اللّه» گوید شیطان از آن طعام تناول نکند و اگر نگوید تناول کند.

بدانکه در اسم و مسمّى خلاف کرده اند بیشتر برآنند که اسم جداست و مسمّى جدا که اگر اسم و مسمّى هر دو یکى بودى بایستى که اگر کسى آتش گفتى زبانش بسوختى و چون عسل گفتى دهانش شیرین شدى، و نیز خداى تعالى را در قرآن و در اخبار هزار و یک نام است اگر از بهر هر اسمى مسمّى دیگر بودى بایستى که هزار و یک نام خداى را هزار و یک مسمّى بودى و آنانکه اسم و مسمّى یکى میگویند تمسّک میکنند بقول خدا: إِنَّا نُبَشِّرُکَ بِغُلامٍ اسْمُهُ یَحْیى ، و ما تَعْبُدُونَ مِنْ دُونِهِ إِلَّا أَسْماءً سَمَّیْتُمُوها، و این هر دو آیت بر مذهب ایشان دلیل نمیکند.

[اللّه ] نام ذاتى است قادر بر اصول نعم و آن حیاة است و قدرت و شهوت و نفرت و کمال عقل و تمکین از نیل مشتهى و این را براى آن اصول نعمت خوانند که نعمت هیچ منعمى بى این تمام نشود و چون این نعمتها برترین نعمتها باشد شکرش برترین شکرها باید، تا که بحدّ عبادت رسد که عبادت غایت شکر است.

[الرّحمن الرّحیم ] اشتقاق هر دو از رحمت است و رحمت نعمت باشد، کتاب خود را رحمت خواند و باران را رحمت خواند و تفسیر او باراده خیر و ترک عقوبت درین معنى داخل بود «رحمن» بلیغ تر باشد از «رحیم» و «رحیم» بلیغتر باشد از «راحم» این فرق از جهت لفظ است و از جهت معنى هم فرق است از براى آنکه «رحمن» منعم باشد بر جمله خلقان مؤمن و کافر و برّ و فاجر و مطیع و عاصى، و «رحیم» خاصّ بود به مؤمنان دون کافران، و رحمن بر دون خداى اطلاق نکنند بخلاف «رحیم» و این بسمع معلوم است عطاى خراسانى گفت: در جاهلیّت عرب چنین نوشتندى باسمک اللّهمّ و «رحمن» نشناختندى خداى تعالى رسول را فرمود که بگو: «بسم اللّه» و آنگه فرمود که بآن «رحمن» ضمّ کن چون مسیلمه کذّاب بیامد و این نام بر خود نهاد حق تعالى گفت: «رحیم» بآن ضمّ کن تا این اسماء بمجموعش مرا باشد که اگرچه معنى «اللّه» از «اله» بود چون در حقّ دیگران اجرا کردند من لام تخصیص بر وى درآوردم تا «اللّه» شد دیگران را ازو بیرون آوردم، چون مسیلمه کذّاب بیامد نام «رحمن» بر خود نهاد «رحیم» با او ضمّ کردم تا لقب ناواجب او از نام مستحقّ من جدا شود و رسول صلى اللّه علیه و آله گفت: خداى را صد جزو رحمت است نودونه در خزانه رحمت ذخیره کرده است و یک جزو بر همه اهل دنیا متفرّق کرده هر رحمتى و شفقتى که در جهان است از آن یک جزو رحمت است چون فرداى قیامت باشد این جزو پراکنده را جمع کند و بآن نودونه ضمّ کند و جمله صد جزو رحمت بیارد و بر سر گناه کاران امّت محمد بدارد تا در خبر

آمده است که خداى را در قیامت چندان رحمت باشد که ابلیس طمع در رحمت او کند و اگرچه هرگز بوى نرسد، رحمن است باهل آسمان رحیم است باهل زمین، رحمن است بیک رحمت، رحیم است بصد رحمت، رحمن است چون خواهد ببخشد رحیم است چون نخواهد خشم گیرد، رحمن است بآلاء و نعماء رحیم است ببازداشت محنت و بلا، رحمن است تا برهاند از نیران رحیم است تا برساند بخلد جنان، رحمن است بمن جحده رحیم است بمن وحده، رحمن است. بمن کفره، رحیم است بمن شکره.

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (2)

این ثنائى است که خداى تعالى جلّ جلاله بر خود میگوید و ما را بثنا و حمد خود مى آموزد لفظش خبر است مرادش امر است معنى اش اینست که بگوئید که: حمد و ثنا و ستایش و شکر مر خداى راست جلّ جلاله بر نعمتهائى که با ما کرده است حمد از شکر عامّ تر است براى آنکه حمد در جاى شکر استعمال کنند و شکر در جاى حمد استعمال نکنند، حمد بر خصال او باشد و اگرچه بتو تعدّى نکند و شکر بر نعمتى باشد که از او بتو رسد، حمد بزبان باشد وَ قُلِ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی لَمْ یَتَّخِذْ وَلَداً شکر بارکان باشد اعملوا آل داود شکرا، هر که حمد کرد شکر کرده باشد و اگر شکر کند حمد نکرده باشد، پیغمبر خداى گفت: الحمد رأس الشّکر ما شکر اللّه عبد لا یحمده (8) حمد سر شکر است شکر نکرده باشد خداى را بنده که او را حمد نکرده باشد، و از جمله کلمات ثناى خداى تعالى یکى کلمه حمد است چه او قید نعمت عاجل است و صید نعمت آجل نوح پیغمبر علیه السّلام چون طعامى خوردى گفتى: الْحَمْدُ لِلَّهِ، چون شربتى آب خوردى گفتى: الْحَمْدُ لِلَّهِ، چون جامه در پوشیدى گفتى: الْحَمْدُ لِلَّهِ، چون بر چهار پاى نشستى گفتى: الْحَمْدُ لِلَّهِ، چون فرود آمدى گفتى: الْحَمْدُ لِلَّهِ، نام او خداى تعالى در جمله شاکران بنوشت إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً، حمد کلمه ایست جامع مدح را و شکر را از آنجا که پیغمبر صلى اللّه علیه و آله گفت که: سبحان اللّه نصف المیزان و الْحَمْدُ لِلَّهِ مل ء المیزان سبحان اللّ نیمه ترازو باشد و الْحَمْدُ لِلَّهِ پرى ترازو باشد، در خبر است که رسول صلى اللّه علیه و آله گفت: چون بنده گوید: الحمد للّه کما هو أهله فرشتگان از نوشتن باز ایستند حق تعالى گوید:

اى فرشتگان من چرا اینکه بنده من گفت بر وى ننوشتید؟- گویند: بار خدایا ما آن بتوانیم نوشتن که دانیم ما چه دانیم که تو اهل چه اى از حمد، جز تو نداند که تو سزاوار چه اى از حمد، آنچه تو مستحقّ آنى تو دانى ما ندانیم (9)

آورده اند که یکى از جمله بزرگان صرّه زر بغلام خود داد و گفت: برو در قافله نگاه کن از حاجّ چون مردى را بینى که از قافله بر کناره میرود این صرّه زر بدو ده، غلام رفت و نگاه کرد مردى را دید که بر طرفى مى رفت تنها برفت و این صرّه بدو داد آن مرد صرّه از وى فراستد و سر سوى آسمان کرد و گفت: اللّهم انّک لا تنسى بحیرا فاجعل بحیرا لا ینساک خداوندا بحیر را فراموش نمیکنى بحیر را چنان کن که ترا فراموش نکند غلام با نزدیک مرد آمد و گفت: برفتم و چنانکه گفتى زر بدو دادم گفت: چه گفت؟- گفت: چنین گفت گفت: نیکو گفت ولىّ النعمة مولیها حوالت بآن کرد که بحقیقت باو داد (10)

آورده اند که داود پیغمبر علیه السّلام گفت: بار خدایا شکر تو چگونه گویم و من بشکر تو نرسم الّا بنعمت تو پس شکر تو از من گزارده نشود؟- حق تعالى بداود وحى کرد که اى داود دانى که این نعمت که بر تست از منست؟- گفت: بلى، گفت: بدان راضى شدم از تو در باب شکر.

[رَبِّ الْعالَمِینَ ] خداى و آفریدگار و پروردگارى که پروردگار جمله عالمیان است از ابو الدرداء روایت است که این نام مهمترین خداى است جلّ جلاله، از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله روایت است که هر که هفت بار بگوید: یا اللّه یا ربّ آنگه هر حاجت که دارد بخواهد باجابت مقرون گردد (11)، و در خبرى دیگر است که هر که پنج بار بگوید: ربّنا وى را اجابت آید بیانش قوله تعالى: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا، تا بآخر آیت پنج بار «ربّنا» است آنگاه میگوید: فاستجاب لهم ربّهم (12) و در خبرى دیگر است که چون بنده گوید: یا ربّ خداى تعالى گوید: لبّیک: و چون دوم (12) بار و سیم بار گوید: یا ربّ خداى تعالى گوید: لبّیک سل تعط بخواه تا بدهندت.

از ابو هشام روایت میکنند که او گفت: من در مسجد واسط نشسته بودم و دوستى با من نشسته بود مردى از در مسجد در آمد بارانى پوشیده بر عادت مسافران و نزدیک ستونى رفت و دو رکعت نماز بکرد آنگه بر ما آمد و بنشست و گفت: همانا درین مسجد شما تیامنى مى باید کردن بقبله؟- گفتیم: چنین میگویند، گفت: من هرگز اینجا نماز نکرده ام پیش از امروز، آنگه گفت: مردمان را همى بینم که میگویند: اللّهم انّى اسألک باسمک المکتوم بار خدایا بحقّ آن نام پنهان تو، و خداى را هیچ نامى باشد پنهان از بندگان او؟! نبینى که آدم و حوّا علیهما السلام چون درماندند خداى را بچه نام خواندند گفتند: رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا خداى تعالى توبه ایشان قبول کرد، نوح علیه السّلام چون از دست کفّار درماند خداى را بدین نام بخواند: ربّ لا تذر على الارض من الکافرین دیّارا خداى تعالى دعایش اجابت کرد و دمار از کافران برآورد، ابراهیم علیه السّلام چون حاجتى خواست خداى را بدین نام بخواند: رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ در حال باجابت رسید، و موسى علیه السّلام چون آن قبطى را بکشت گفت:. رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی اجابتش آمد فغفر له، سلیمان علیه السّلام از خداى تعالى ملک و مغفرت هم بدین نام خواست: رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی اجابت فرمود، زکریّا علیه السّلام چون از خداى فرزند خواست هم بدین نام خواست رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ اجابت کرد، سیّد ولد آدم محمد مصطفى صلى اللّه علیه و آله خداى را عزّ و جلّ بدین نام خواند که: رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ اجابت آمد که لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ صالحان امّت محمد خداى را باین نام خواندند که: رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا تا بآخر آیات توقیع اجابت ایشان چنین آمد که فاستجاب لهم ربّهم، طرید مملکت ملائکه هم خداى بدین نام خواند: رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ اجابت آمد که إِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ پس خداى را نامى نباشد ازین بزرگوارتر این بگفت و ناپیدا شد ما بدانستیم که آن خضر علیه السّلام بود. (13)

این نام نامى است که باطلاق جز بر خداى اجرا نکنند و در حقّ ما مقیّد باید گفت و طریق باین که گفتیم سمع است و مراد به «عالمین» آدمیانند و بروایت ابن عباس جنّ و انس است لقوله تعالى «لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً» ابو عبید گفت: عبارت است از عقلا و آن چهار صنف اند فرشتگان و آدمیان و دیوان و پریان، صادق علیه السّلام گفت که: هم اهل الجنّة و النّار اهل بهشت و دوزخ اند وهب منبه (14) میگوید که: خداى را تعالى هژده هزار عالم است دنیا یکى از آنست و آنگه عمارت دنیا باضافت بآخرت چنانست که خیمه در بیابانى از ابى بن کعب روایت است که او گفت: مراد باین فرشتگانند و آن هژده هزار فرشته اند چهار هزار و پانصد بمشرق اند و چهار هزار و پانصد بمغرب و چهار هزار و پانصد بجانب سیم و چهار هزار و پانصد بجانب چهارم با هر یکى از ایشان چندان اعوان اند که عدد ایشان جز خداى نداند از وراى این همه زمینى است سفید مانند رخام عرضش چندانکه آفتاب بچهل روز تواند بریدن و درازیش جز خداى تعالى نداند پر از فرشتگانى که ایشان را روحانیان خوانند ایشان را زجلى و آوازى هست بتسبیح و تهلیل که اگر آواز یکى از ایشان باهل این زمین رسد همه هلاک شوند از آن هیبت، و منتهى و کناره ایشان تا حاملان عرش است.

الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (3)

خداى مهربان بر اهل جهان از مؤمنان و کافران و بخشانیده در آن جهان خاصّ بر مؤمنان دون کافران، گویند که: با قرب عهد چرا تکرار این دو کلمه کرد و خاصّه بر مذهب آن کس که «بسم اللّه» را آیتى شمرده گفته اند؟- که چون خداى تعالى خلقان را فرمود که: ابتداى کارها بنام من کنید و نام خود اللّه فرمود و آنگه این اسم را وصف کرد به «رحمن» و «رحیم» بعد از آن فرمود خلقان را تا شکر و حمد او گویند صفتى دیگر بیان کرد و گفت که: رَبِّ الْعالَمِینَ، خواست تا علّت استحقاق حمد بخلقان بنماید گفت: این استحقاق حمد از آنست که رحمن و رحیمم یعنى منعمم بانواع نعمت از نعم دنیا و آخرت و اللّه أعلم بما أراد منه.

مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4)

خدائى که پادشاه روز حساب و جزاست یعنى بملکیّت تصرّف درین روز کس ندارد براى آنکه مالکیّت همه مالکان درین روز زائل شود و املاک همه ملّاک با خداى افتد چه ما بتملیک او مالک باشیم چون دست تصرّف ما از آن کوتاه کنند ما را در آن تصرّف نباشد و مالک نباشیم چنانکه گفت: وَ إِلَى اللَّهِ تُرْجَعُ الْأُمُورُ … یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً، و اگر «ملک» خوانند بى الف معنیش آن بود که خداى تعالى در دنیا ملوک را تمکین کرده بعضى را مملکت داد فردا ملک از همه بازستاند و همه را معزول کند ملک خاصّ او باشد چنانکه گفت: لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ، گفته اند که: «ملک» عامّتر است از «مالک» از آنکه هر ملک مالک باشد و هر مالک ملک نباشد و گفته اند که «مالک» بلیغ تر است از آنکه تصرّف مالک را در ملک خود برود از بیع و وقف و اقرار و ملک را جز در ملک خود بنرود و مرجع این اسم با قادرى است، و خداى را این صفت ذاتى باشد و حاصل باشد در ازل و در لایزال و مالک آن باشد که او را تصرف بود در آنچه او را باشد بر وجهى که کسى را نباشد که او را منع کند و عاجز را وصف نکنند بآنکه او مالک است و «دین» را معنى حساب است، و «دین» بمعنى جزاست، و بمعنى غلبه و قهر است، محمد بن کعب قرطى گوید: «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» اى: مالک یوم لا ینفع فیه إلّا الدّین، این روز را براى آن روز دین میخوانند که روزیست که در او هیچ بکار نیاید و سود ندارد مگر دین و برین قول دین اسلام باشد، چگونه «یوم» گفت و یوم عبارت است از طلوع آفتاب و آن روز آفتاب نباشد؟- همچنین است امّا بیوم عبارت کرده است از اوقاتى که در آن اوقات تاریکى نباشد چنانکه در روز پس بر سبیل تشبیه آن را یوم خواند.

إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ(5)

ترا مى پرستیم و از تو خداى یارى میخواهیم و استعانت میکنیم یعنى عبادت هیچ کس را نیست الّا تو خداى را و استعانت و یارى از هیچکس نمیخواهیم الّا از تو خداى، «عبادت» غایت تواضع و خشوع و خضوع است مر خداى را و ذلیل گردانیدن نفس است در بندگى خداى، تکرار «ایّاک» از بهر استلذاذ را کرد بذکر او چنانکه شاعر گفت:

یقولون لیلى أرسلت بشفاعة

إلىّ فهلّا نفس لیلى شفیعها

و از بهر تأکید بیان و غرض (15) را ابو زید گفت: (16) اصل «ایّا» «اى یا» بوده است «اى» تنبیه را و «یا» ندا را همزه بکسر کردند و یا را در یا ادغام کردند، ابو عبید گفت: اصل «اویا» بوده است بمعنى رجوع من الایوا واو را با یا کردند و ادغام کردند.

بدانکه عبادت اسمى است شامل افعال قلوب و افعال جوارح را اوّل باید که بدل خاشع و خاضع باشد و قصد او در آن عبادت جز معبود او را نبود و نیّت را از وجوه (17) شوائب دور دارد و آنچه افعال جوارح است آنست که بر وجه مشروع و مأمور به کند و ترک محرّمات هم از عبادت است از آنکه پیغمبر صلى اللّه علیه و آله أبو ذر غفارى را گفت: کن ورعا تکن اعبد الناس پارسا باش تا عابدترین مردمان باشى، یحیى معاذ را گفتند: بنده کى عابد باشد؟- گفت: هرگه که درجه عبودیّت را ملازمت کند، گفتند: کى درجه عبودیّت را ملازمت کرده باشد؟- گفت: هر گه که باین شرایط بود که از دلى صادق گوید:

بار خدایا اگر بدهى شکر کنم و اگر ندهى صبر کنم و رضا دهم، و اگر بخوانى اجابت کنم

و اگر نخوانى توبه کنم و عبادت کنم و بندگى بجاى آرم. (18)

آورده اند که یکى از صادقان ببازار شد تا بنده خرد غلامى را پیش آوردند گفت: اى غلام چه نامى؟- گفت: فلان، گفت: چه کار کنى؟- گفت: فلان کار، گفت: این را نخواهم، دیگرى را آوردند گفت: اى غلام چه نامى؟- گفت: آنچه توام خوانى؟- گفت: چه خورى؟- گفت: آنچه توام دهى، گفت: چه پوشى؟- گفت: آنچه توام پوشانى، گفت: چه کنى؟- گفت آنچه توام فرمائى، گفت: چه اختیار کنى؟- گفت: من بنده ام بنده را با اختیار چه کار، گفت: این بنده بواستین است او را بخرید.

طاووس یمانى گوید: در مسجد الحرام شدم امام زین العابدین علیه السّلام را دیدم که در نزدیک حجر نماز میکرد و دعائى میگفت: با خود گفتم که او مردى صالح است از اهلبیت نبوّت بروم و گوش با دعاى وى کنم چون از نماز فارغ شد سر بر زمین نهاد و میگفت عبیدک بفنائک اسیرک بفنائک مسکینک بفنائک سائلک بفنائک یشکو الیک ما لا یخفى علیک بندگک تو بدرگاه تو است، اسیر تو بدرگاه تو است، مسکین و محتاج تو بدرگاه تو است، سائل تو بدرگاه تو است، شکایت با تو میکند از آنچه بر تو پوشیده نیست، طاووس گوید:

یاد گرفتم هیچ سختى مرا پیش نیامد و الّا این کلمات بگفتم از آن فرج یافتم.

فعل عبادت را بر اعانت مقدّم داشت از آنکه فعل بى اعانت قدیم جلّ جلاله نباشد از خلق حیاة و قدرت و کمال عقل و اتمام آلت و تمکین و از إزاحت علّت و نصب ادلّه پس بند این فعل کرده باین اسباب و آلات توجیه میکند بخداى و میگوید: بار خدایا آنچه کردم جز براى تو نکردم و بر آنچه خواهم کرد از تو یارى میخواهم قتاده (19) گفت:

«إِیَّاکَ نَعْبُدُ» براى آنکه تو صانعى و «إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ» براى آنکه ما مصنوعیم و مصنوع را از صانع چاره نیست إِیَّاکَ نَعْبُدُ لتدخلنا الجنان، و إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ لتنقذنا من النیران.

ابو طلحه گفت که: با رسول در بعضى غزوات بودم چون کار سخت شد و کارزار گرم گشت رسول صلى اللّه علیه و آله سر برداشت و گفت: یا مالک یَوْمِ الدِّینِ إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ، نگاه کردم سرها دیدم که از تنها مى افتاد و کس را ندیدم که شمشیر میزد و کافران بهزیمت شدند گفتم: یا رسول اللّه این سرها که از تنها مى افتاد چه بود؟- گفت: فرشتگان میزدند و شما نمیدیدید عبد الله عمر روایت کند که چون کار بر تو سخت گردد بگوى: إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ، تا کار بر تو آسان گردد.

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ (6)

امیر المؤمنین على علیه السّلام میگوید که: معنى آنست که اى بار خدایا ما را بر راه راست ثابت دار، و بقول عبد الله عباس «صراط مستقیم» دین اسلام است و راه چیزى جز آن چیز بود پس مراد مقدّمات ایمان بود و آنچه بایمان نتواند رسیدن جز بدان و آن فعل خداى باشد از الطاف و تمکین و از إزاحت علّت و نصب ادلّه، و از خداى آن خواهند که فعل خداى بود و ایمان فعل بنده است بدلیل امر و نهى و وعد و وعید و مدح و ذمّ و ثواب و عقاب و بدلیل وقوعش عند قصد و داعى و انتفایش عند صوارف و کراهت. حارث اعور روایت کرد از امیر المؤمنین على علیه السّلام که او گفت: از رسول خداى علیه السّلام شنیدم که او گفت: صراط مستقیم کتاب خداى است جلّ جلاله، سعید جبیر گفت: صراط مستقیم راه بهشت است، ابو بریده اسلمى گفت: صراط مستقیم راه محمد است و آل محمد علیهم السلام، ابو وائل گفت که: رسول صلى اللّه علیه و آله دو خط بکشید یکى از چپ خویش و یکى از راست

خویش آنگه گفت: هذه السبل این راههاست و بر سر هر راهى شیطانى است میگوید:

الىّ الىّ آنگه خطى برابر روى خود بکشید و گفت: این راه خداى است پس این آیت بر خواند: أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ نواس بن سمعان گفت: که رسول خداى صلى اللّه علیه و آله گفت که: خداى تعالى مثل بزد صراط مستقیم را که بر دو کنار راه باروئى (20) است درها بروى گشاده و بر آن درها پردهاست فروگذاشته و بر سر آن صراط داعیى ایستاده (21) خلق را دعوت میکند میگوید: اى مردمان در راه (22) آئید و میل مکنید ازین راه و از بالاى آن صراط داعیى دعوت میکند چون مردم خواهند تا از آن درها یکى بر گشایند (23) آن داعى گوید: ویلک مگشاى که اگر بگشائى درشوى آنگه گفت: صراط اسلام است، و آن پردها حدّهاى خداست، و آن درهاى گشاده محارم خداست، و آن داعى بر صراط کتاب خداست، و آن داعى که از بالاى آنست وعظ است در دل هر مسلمانى.

صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لا الضَّالِّینَ(7)

یعنى راه آنانکه نعمت کردى بر ایشان (24) بتوفیق و رعایت و منّت نهادى بر ایشان بتوفیق هدایت (25) شهر ابن حوشب گفت: اهلبیت پیغمبرند و اصحاب او، عبد الله عباس گفت قوم موسى و عیسى اند پیش از آنکه نعمت بر خود بگردانیدند، واقدى گفت:

راه آنانکه نعمت کردى بر ایشان بشکر بر نعمت و صبر بر بلیّت، در تفسیر اهل البیت آمده است که: راه آن کسانى که نعمت کردى بر ایشان از پیغمبران و صدّیقان و شهیدان و صالحان و چه نیکو یارانى اند ایشان: «من النبیّین» محمد است صلى اللّه علیه و آله و «الصدّیقین» علىّ بن ابى طالب است علیه السّلام و «الشهداء» حمزه و جعفرند و «الصالحین» ائمّه هدى اند و «حسن اولئک رفیقا» مهدى امّت است نه راه کسانى که خشم گرفته اى بر ایشان چون جهودان که «غضب اللّه علیهم و لعنهم» و نه راه کسانى که گمراه شده اند چون ترسایان که «قَدْ ضَلُّوا مِنْ قَبْلُ وَ أَضَلُّوا کَثِیراً وَ ضَلُّوا عَنْ سَواءِ السَّبِیلِ» غضب از خداى تعالى اراده مضرّت و عقاب باشد بغیرى و رضا اراده خیر و ثواب بود و هر دو از باب اراده بود، «مغضوب علیهم» جهودانند «و ضالّین» ترسایانند نزدیک جمهور مفسّران بدان آیت که گفته شد، و نیز روایت کرده اند که رسول صلى اللّه علیه و آله در وادى القرى با جهودان کارزار میکرد مردى گفت: یا رسول اللّه اینان که اند که با تو کارزار میکنند؟- گفت: الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ، گفت: آن دیگران که اند؟- و اشارت بترسایان کرد گفت: هم الضالّون.

و روا نیست آمین گفتن در آخر الحمد در نماز، و اگر گوید نمازش باطل باشد باجماع اهل البیت علیهم السلام و طریقه احتیاط هم این اقتضا میکند از بهر آنکه آنانکه جایز میدارند میگویند که: مستحبّ است اگر نگویند نماز باطل نمیشود، دیگر از پیغمبر صلى اللّه علیه و آله روایت است که او گفت: انّ هذه الصلوة لا یصلح فیها شى ء من کلام- الآدمیّین و باتّفاق این کلام نه کلام خداست پس ترک باید کردن ازین وجوه.(26)


1) در تفسیر ابو الفتوح و بعضى نسخ این تفسیر «هم» و در مستدرک (ج 1، ص 300): «سم».

2) این اسم و وجه تسمیه در غالب نسخ نیست و در ابو الفتوح نیز بخود اسم اکتفا شده.

3) در عده اى از نسخ «دق» بجاى «فض».

4) در مستدرک الوسائل (ج 1، ص 316) از جامع الاخبار و لب اللباب راوندى نقل کرده.

5) در مستدرک الوسائل (ج 1، ص 316) از جامع الاخبار نقل شده لیکن فقط جزء اخیر.

6) محدث نورى (ره) آن را در مستدرک (ج 1، ص، 28) از تفسیر ابو الفتوح تا اینجا نقل کرده.

7) از اینجا یعنى «و الف را» تا عبارت «اولیتر بود» در بعضى نسخ قدیمه معتبره نیست.

8) در غالب نسخ «الا بحمده» ضبط شده است.

9) در مستدرک الوسائل (ج 1، ص 385) از تفسیر ابو الفتوح نقل شده است.

10) این قصه در غیر تفسیر ابو الفتوح بنظر نرسید فراجع (ج 1 چاپ اول، ص 26).

11) این حدیث در مستدرک الوسائل (ج 1، ص: 369) از تفسیر ابو الفتوح نقل شده. […..].

12) این دو حدیث در مستدرک (ج 1، ص 369) از تفسیر ابو الفتوح نقل شده.

13) در مستدرک (ج 1، ص 381) از تفسیر ابو الفتوح (ره) نقل شده است.

14) در قاموس گفته: «وهب بن منبه قد یحرک» و در تاج العروس گفته: «ساکن کردن هاء وهب فصیحتر از متحرک کردن آنست» و نیز در این دو کتاب گفته اند: «منبه بر وزن محدث است» یعنى بضم میم و فتح نون و کسر با و هاء در آخر است، وهب نامبرده تابعى است لیکن پدرش منبه صحابى است.

15) در تفسیر ابو الفتوح «عرض» بعین مهمله درج شده است (ج 1: ص 32).

16) از عبارت «ابو زید گفت» تا «ادغام کردید» در نسخه قدیمى نیست.

17) در نسخه قدیمى «از جمله».

18) در عده اى از نسخ هفت بیت در اینجا ذکر شده است بدین ترتیب:گر بدهى شکر بجا آورمور ندهى صبر و رضا آورم گر تو بخوانیم اجابت کنمور تو نخوانیم عبادت کنم گر بنوازى ز تو نبود غریبور ننوازى چه کنم با نصیب جز در عفو تو درى نیستمجز تو خدا با دگرى نیستم از کرم خویش گناهم ببخشبر من و بر حال تباهم ببخش بنده مأمور توام یا إلهعذر گناه من مسکین بخواه خائفم از بیم عذاب الیمدارم امید کرمت یا کریم و در بعضى از نسخ به پنج بیت اول اکتفا شده است لیکن چون در هیچ یک از نسخ معتبره قابل اعتماد اثرى از آنها نیست و گمان قوى آنست که بعدها الحاق شده باشد لذا ما آنها را در متن نقل نکردیم.

19) در اقیانوس گفته: «قتاده بر وزن سحابه (یعنى بفتح قاف) از اسماء معروفه است» در معیار اللغه گفته: «و ابو قتادة کسحابة کنیة و سموا قتاده ایضا کثیرا» پس معلوم شد که قتاده که از اعلام اشخاص است بفتح قاف میباشد و بس.

20) در غالب نسخ «باره».

21) در چند نسخه «داعى است ایستاده».

22) در چند نسخه «باراه».

23) در بعضى نسخ: «باز گشائید».

24) در چند نسخه: «نعمت دادى ایشان را». […..].

25) در بعضى نسخ: «و هدایت».

26) جلاء الأذهان و جلاء الأحزان، ج 1، ابوالمحاسن حسین بن حسن جرجانی، ص 27-11، انتشارات دانشگاه تهران، چاپ: اول، تهران، 1377 ش.