//سورة فاتحة الکتاب
بدانکه اینسوره نزد عبد اللَّه عباس و قتاده مکى است و مجاهد گفته که مدنى است و اول اصح است زیرا که أمیر المؤمنین (ع) فرموده که (نزلت فاتحة الکتاب بمکة من کنز تحت العرش) یعنى سوره فاتحة الکتاب از گنجهاى زیر عرش بمکه نزول اجلال یافته و ابن عباس روایت کرده که چون حضرت رسول صلّى اللَّه علیه و آله در مکه باداى رسالت بر خواست سخن اول او این بود که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ تا آخر و نیز بصحة پیوسته که آن حضرت بعد از بعثت ده سال در مکه اقامت نمود و مردمان را بنماز امر فرمود و ایشان منقاد امر آن حضرت شده بنماز اقدام مینمودند و بنا بر حدیث مشهور از موافق و مخالف که رسول صلّى اللَّه علیه و آله فرموده که
(لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْکِتَاب )
فاتحه جزء نماز است و شرط صحت آن پس مکى باشد و بعضى گفته اند که اینسوره دو بار نازل شده یک بار در مکه در وقت فرض صلاة یومیه و بار دیگر در مدینه در حین تحویل قبله و عدد آیات آن هفت است باتفاق جمیع علما و خلاف در أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ است که نزد بعضى از اهل خلاف چون مالکى و اوزاعى و ابو حنیفه از جمله هفت آیه است و بسمله جزء فاتحه نیست و صحیح آنست که بسمله جزء سوره است و آیتى از او و أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ جزء آیه است نه آیه و حدیث صحیح مشهور از حضرت رسالت پناه (ص) که (فاتحة الکتاب سبع آیات احدیهن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
و اجماع اهل البیت (ع) مثبت اینقولست و مبطل قول اول و همه اهل کوفه که در عدد مستندند بامیر المؤمنین (ع) و قراء مکه و فقهاى ایشان و ابن مبارک و شافعى نیز بر اینقولند و زیادتى تبیین اثبات در اینقول و ابطال قول اول در تفسیر بسمله سمت تحریر خواهد یافت انشاء اللَّه و اینسوره را نامهاى متعدد است فاتحة الکتاب و سوره حمد و شکر و دعا و ام القرآن و ام الکتاب و سبع مثانى و وافى و کافى و اساس و شفا و صلاة و کنز و تعلیم مسئله و سوره مناجات و تفویض و رقیه اما تسمیه آن بفاتحة الکتاب بجهة آنکه افتتاح کتاب باو شده و پیش از جمیع قرآن نازل گشته و اما حمد و شکر بجهة اشتمال آن بر حمد الهى و شکر نعم پادشاهى و اما دعا بجهة آنکه متضمن رفع دعوات است بقاضى الحاجات و امام القرآن و ام الکتاب بواسطه آنکه ام بمعنى اصل و جمع است و اینسوره اصل قرآن است و جامع مقاصد آن زیرا که محتویست بر اصول اسلام که آن طریق معرفت خداست و تعبد بامر و نهى او و مشتمل است بر اظهار ربوبیة و کیفیت عبودیت و بیان وعد و وعید و حکم نظریه و احکام عملیه که آن سلوک طریق مستقیم است و منطوى است بر مراتب سعدا و منازل اشقیا و گفته اند که ام بمعنى امام است و چون اینسوره مقدمه قرآنست از اینجهت باین اسم مسمى شده و اما سبع مثانى زیرا که هفت آیتست و اکثر الفاظش مکرر و مثنى چون اللَّه و رب و الرحمن و الرحیم ایاک و ایاک الصراط و صراط علیهم و علیهم غیر و لا المغضوب علیهم و الضالین و یا آنکه مثنى است باعتبار آنکه نصفى در صفات خالق است و نصفى در صفات مخلوق و یا باعتبار تضمن وى دو نوع متقابل را چون ربوبیة و عبودیت و خالقیت و مخلوقیت و علم و عمل و توفیق و هدایت و ضلالت و دوست و دشمن و یا باعتبار آنکه در نماز دو بار خوانده میشود و یا بجهت آنکه دو بار نازل گشته و اما وافى بسبب آن که خواندن همه آن در نماز واجبست و تنصیف آن اصلا جایز نیست بخلاف سورهاى دیگر در نماز مسنونه باجماع و مفروضه على الخلاف و یا باعتبار آنکه حقتعالى در او ایفاء تمام معانى قرآن نموده از علم اصول و امر و نهى و وعد و وعید و کیفیت عبودیت و غیر آن و اما کافى زیرا که کافى و مستغنى است از سورهاى دیگر و غیر آن از سور قرآن محتاجند بآن چنان که حضرت رسالت (ص) فرموده که
(ام القرآن عوض عن غیرها و لیس غیرها عوضا عنها)
یعنى ام قرآن که فاتحه است عوض غیر خود است و غیر آن عوض آن نیست و لهذا در نماز اکتفاء بفاتحه میتوان کرد و بسوره دیگر که غیر فاتحه باشد اکتفاء نمیتوان کرد و اما اساس جهت اینکه بمعنى اصل است و او اصل قرآن است بجهة جامعیت کیفیت عبادت چنان که گذشت و عبد اللَّه عباس فرموده که هر چیزى را اساسى است و اصلى اساس دنیا مکه است و اساس آسمانها آسمان هفتم و اساس زمینها زمین هفتم و اساس بهشتها بهشت عدن و اساس دوزخ درکه هفتم و اساس خلق آدم و اساس پیغمبران نوح و اساس بنى اسرائیل یعقوب و اساس کتابها قرآن و اساس قرآن فاتحه و اساس فاتحه بسم اللَّه الرحمن الرحیم و اما شفاء زیرا که پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله فرموده که
(فاتحة الکتاب شفاء من کل داء)
فاتحه شفاى جمیع دردها و مرضها است ابو سلیمان روایت کرده که با رسول خداى بغزاى کفار رفته بودیم مردى در میان ما مصروع شد یکى از صحابه سوره فاتحه در گوش او خواند بر خواست و شفاى تمام یافت این قصه بعرض سید کاینات رساندیم فرمود
هِیَ أُمُّ الْکِتاب و هِیَ شِفَاءٌ مِنْ کُلِّ دَاء
اینسوره اصل قرآن است و شفاى جمیع آلام و امراض مردمان و اما صلاة زیرا که نماز بدون آن صحیح نیست چنان که حدیث
لَا صَلَاةَ إِلَّا بِفَاتِحَةِ الْکِتَاب
مشعر است بر این پس گوئیا که عین صلاة است و مسلم بن حجاج در صحیح خود روایت کرده از پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله که حقتعالى فرمود
قَسَمْتُ الْحَمْدَ بَیْنِی وَ بَیْنَ عَبْدِی نِصْفَیْن
صلاة را قسمت نمودم یعنى نماز را منقسم ساختم میان خود و میان بنده خود بدو نصف نصف از براى خود و نصف از براى بندگان خود هر گاه بنده بگوید که بسم اللَّه الرحمن الرحیم حقتعالى گوید بنده من ابتدا بنام من میکند بر من واجب شد که جمیع امور دنیویه و اخرویه او را بر او تمام گردانم و در احوال و اموال او برکت کنم و چون گوید الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ او سبحانه گوید بنده من بثنا و ستایش من اقدام مینماید و چون گوید الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ از جانب الهى خطاب آید که بنده من بستایش من اشتغال مینماید و ثناى مرا ورد زبان خود میسازد و چون گوید مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ حقتعالى فرماید که بنده من مجد و بزرگوارى من مى گوید و چون گوید که إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ خداى تعالى فرماید که اینست میان من و بنده من و این عهدى است که روز میثاق از او اخذ نموده ام و این اوصاف مذکور مخصوصست بمن و غیر مرا در او راه نیست و چون گوید اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ تا آخر حق سبحانه فرماید که این سمات بنده من است و بر من واجبست که او را براه راست رسانم و انجاح جمیع حوایج او نمایم و اما کنز زیرا که آن از گنجهاى عرش است چنانچه حدیث
نزلت فاتحة الکتاب بمکة من کنز تحت العرش
مشعر است بر آن و اما تعلیم مسئله زیرا که حقتعالى در اینسوره بندگان را تعلیم آداب سؤال کرده که آن ابتداست بثنا و بعد از آن باخلاص و آن گاه دعا و اما سوره مناجات زیرا که مصلى در نماز به این سوره با خداى خود راز میگوید و عرض نیاز و مناجات مینماید که المصلى یناجى ربه و اما سوره تفویض زیرا که آن مشتملست بر استعانت عبد در جمیع امور باو سبحانه و تفویض کل امور باو و اما رقیه زیرا که افسون جمیع گزندگان و درندگانست سلمة بن محرز از امام جعفر صادق (ع) روایت کرده که آن حضرت فرموده که هر که فاتحه او را به نسازد هیچ شربتى و دارویى و عوذه او را به نخواهد ساخت و ابو سعید خدرى روایت کند که من با جمعى مسافران بقبیله از قبایل عرب گذر کردیم اتفاقا یکى از ایشان را مار گزیده بود و از علاج آن متعذر بودند یکى از آنها نزد ما آمد و استعلاج نمود و گله گوسفند قبول کرد که بما دهد تا معالجه آن نمائیم یکى از یاران ما فاتحه را بر آن مار گزیده خواند و دست بر آن عضو نهاد فى الحال شفا یافت پس گله گوسفند را بما دادند و اینسوره را ثواب بسیار است و اجر بیشمار ابى بن کعب روایت کرده که حضرت رسالت (ص) فرمود که هر بنده مسلمان که قرائت فاتحه نماید ثواب قرائت دو ثلث قرآن از براى او بنویسند و در روایت دیگر واقع شده که ثواب قرائت جمیع قرآن باو دهند و ثواب کسى که بر جمیع مؤمنین و مؤمنات تصدق نموده باشد و نیز از ابى منقولست که فاتحه را نزد رسول خدا (ص) میخواندم آن حضرت فرمود بحق آن کسى که نفس من بید فرمان اوست که خداى تعالى مثل اینسوره را در توریة و انجیل و زبور و فرقان فرو نفرستاده و اینسوره اصل قرآن است و جامع معانى فرقان و مقسوم است میان بنده و خداى عز و جل و بنده راست آنچه طلب نماید از خداى تعالى از مقاصد دنیا و عقبى و محمد بن مسعود عیاشى باسناد خود نقل نموده که رسول اللَّه (ص) جابر بن عبد اللَّه انصارى را گفت که اى جابر تو را تعلیم کنم ببهترین سوره که حقتعالى در کتاب خود فرو فرستاده جابر گفت بلى یا رسول اللَّه آن حضرت فرمود که آن فاتحة الکتاب است که شفاى جمیع دردها و دافع همه مرضها و بلاهاست مگر موت و رافع درجات قارى خود در جنات، على و روضات علیا و از أمیر المؤمنین علیه السّلام مرویست که رسول اللَّه صلّى اللَّه علیه و آله فرمود که حقتعالى بمن گفت که اى محمد وَ لَقَدْ آتَیْناکَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِی وَ الْقُرْآنَ الْعَظِیمَ یعنى سوره فاتحة الکتاب و قرآن عظیم بتو عطا فرمودیم آن گاه فرمود که حق سبحانه تخصیص ذکر فاتحه نمود و آن را در فضل از جمیع قرآن ممتاز ساخت و بر من منت نهاد بجهت آنکه اینسوره از شریفترین گنجهاى عرش است و نیز از أمیر المؤمنین علیه السلام روایتست که حق سبحانه حضرت رسالة (ص) را از میان بندگان مخصوص گردانید بخود و او را مشرف و مکرم ساخت بارسال فاتحة الکتاب و هیچ پیغمبرى را در این تشریف با او شریک نساخت مگر سلیمان پیغمبر را که او را از جمله اینسوره بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ عطا نمود و چنانچه بزبانحال بلقیس از تعظیم و تکریم این آیه شریفه خبر میدهد که إِنِّی أُلْقِیَ إِلَیَّ کِتابٌ کَرِیمٌ إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ پس هر بنده مؤمن که قرائت فاتحه نماید حقتعالى بهر حرفى از آن حسنه باو کرامت فرماید که افضل از دنیا و ما فیها باشد و از ابن عباس نقلست که من روزى نزد پیغمبر (ص) بودم ناگاه ملکى از ملائکه مقربین نزد آن حضرت ظاهر شد و گفت ابشر بنورین او بیتهما لم یؤتهما نبى قبلک فاتحة الکتاب و خواتیم سورة البقرة لن تقرء حرفا منهما الا اعطیته یعنى بشارت باد تو را اى محمد که دو چیز را بتو داده اند که بهیچ پیغمبر پیش از تو نداده اندر آن فاتحة الکتاب و خواتیم سورة البقره است که آیه آمَنَ الرَّسُولُ است تا آخر هیچ حرفى از این در نخوانى یعنى از خداى مسئلت ننمایى مگر که داده شوى آنچه طلبیده آن را و حذیفه یمانى روایت کرده که پیغمبر (ص) فرمود که قومى باشند که حقتعالى نزول عذاب را برایشان واجب گردانیده باشد پس طفلى از اطفال ایشان در مکتب الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ را قرائت نماید حقتعالى آن را بشنود و آن عذاب را از ایشان مدت چهل سال بر دارد و در خبر آمده که خداى تعالى صد و چهار کتاب را از آسمان فرو فرستاد و از آن جمله توریة و انجیل و زبور و قرآن را برگزید و علوم جمیع این کتابها در آن درج فرمود و بعد از آن از این چهار کتاب قرآن را اختیار نمود و برکات و ثواب خواندن و دانستن آن را در آن مندرج ساخت و آن گاه جمیع علوم و ثواب و برکات قرآن را جمع کرده و در سوره هاى مفصل وضع نمود و بعد از آن فاتحه را انتخاب کرد و همه آن علوم و برکات و مثوبات تلاوت و دانستن آن را در او جمع فرمود پس هر که فاتحه بخواند چنان باشد که صد و چهار کتاب خداى را خوانده و هر که بمعنى آن وارسد هم چنان بود که معانى جمیع آن کتابها را دانسته و از اینجا است که ابن عباس از أمیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه روایت نموده که آن حضرت فرمود که یا عبد اللَّه
(او کتبت معانى الفاتحة لا وقرت سبعین بعیرا)
یعنى اگر بنویسم جمیع معانى و حقایق فاتحة الکتاب را هفتاد شتر از آن پر بار کنم و نیز از ابن عباس روایت است که أمیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه از اول شب تا وقت نماز صبح از براى من تفسیر فاتحة الکتاب مى فرمود و هنوز از تفسیر باء بسم اللَّه در نگذشته بود و بعد از آن فرمود
(انا نقطة تحت الباء)
من نقطه ام که در زیر باء است یعنى نقطه مرکز علم اولین و آخرینم و از شرایف و فضایل اینسوره است که حروف ثخجر شظف در او نیست زیرا که این حروف اشارتند به ثبور و خزى و جحیم و زفیر و شهیق و لظى و فراق و این هفت حرف بعدد ابواب جهنم است پس هر که اینسوره بخواند حقتعالى او را از طرق لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ نجات داده به هشت در بهشت رساند و لهذا ابلیس نزد نزول اینسوره بناله و فریاد درآمد و مضطرب شد چنان که در آثار وارد شده که ابلیس لعین در جمیع عمر خود چهار نوبت مضطرب و بى تاب گشته و ناله و افغان نموده اول وقتى که طوق لعنت بگردن او فرود آمد دوم زمانى که او را از بهشت اخراج کردند سیم ساعتى که حضرت رسالت صلّى اللَّه علیه و آله مبعوث گشت چهارم هنگامى که فاتحة الکتاب نزول اجلال یافت و چون که از جمله حقوق قرآن اینست که قارى در حینى که قدم در حریم حرم قرآن نهد آیه کریمه فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ را منظور نظر خود ساخته ابتدا باستعاذه نماید تا از وساوس شیطانى ایمن باشد از اینجهة پیش از شروع در تفسیر فاتحه ابتدا باستعاذه نموده در معنى آن اشعارى میرود (اعوذ) پناه مى گیرم و النجا میکنم (باللّه) بمعبود یکتا و خداوند بى همتا (من الشّیطان) از شر وسوسه دیو متمرد سرکش که ابلیس پر تلبیس است و فى الصحاح (کل عات و متمرد من الانس و الجن و الدواب شیطان) پس الف لام مى تواند بود که از براى جنس باشد و شامل ابلیس و جمیع شیاطین و یا براى عهد و مراد از آن ابلیس که رأس الشیاطین است باشد و بدانکه نزد بعضى شیطان بر وزن فعلان است مأخوذ از شاط یشیط بمعنى بطل یعنى دیوى باطل و مخالف حق و اکثر بر آنند که بر وزن فیعال است بمعنى بعید کما یقال (شطنت الدار اذا بعدت و اشطنه اذا ابعده) و این قول اصح است و یؤیده قول الشاعر:
(ایما شاء عصاه عکاه
ثم یلقى فى السجن و الاغلال)
پس معنى آنست که دیوى دور مانده از رحمت یا از انواع خیر (لرحیم) مرجوم و رانده شد از ریاض جنت بتیر لعنت یا مطرود از طبقات سماوات بشهب ثاقبه که آن ستاره هاى ریزانند و درخشان چه هر شیطان هر گاه قصد آسمان میکند بجهة استماع کلام فرشتگان ستاره ها بر او ریزان میشوند و او را از آن منع میکنند و بباید دانست که لفظ اللَّه چون که مستجمع جمیع صفات کمالیه است بخلاف اسامى و صفات دیگر پس اینکه او مستعاذ به واقع شود نه غیر آن از بواقى اسماء و صفات حسنات دلالتى تمام دارد بر آنکه شیطان عدو غالبست و دفع شر او به هیچ وجه ممکن نیست مگر باستعاذه نه بکسى که غالب مطلق باشد و حکمت در عدول از باللَّه اعوذ باعوذ باللَّه با آنکه اول مفید حصر است اهتمام است بذکر تعوذ چنان که در اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ که عدم تقدیم بسمله بسبب اهتمام قراءة قرآنست و عدول از فعل ماضى که (عذت) است بفعل مضارع که اعوذ است بجهة اعتبار تجدد است و استمرار و نیز بدانکه اعوذ اگر چه خبر است اما بمعنى دعا است و در این تقدیر است که (اللهم اعذونى) و نکته در عدول از انشا بخبر آنست که تا بنده اظهار فعلى کند که مقدور ویست و در گفتار لفظ اعوذ با خداى خود چنین مناجات کند که بار خدایا من با وجود قصور و فتور بشریة از عهده عبودیت بیرون آمدم و گفتم (اعوذ باللَّه) تو با وجود جود و نهایت کرم و غایة فضل و رحمت سزاوارترى که بعهد ربوبیة وفا کنى و بگویى (اعیذک من الشیطان الرجیم) و مخفى نیست که استعاذه سبب فوز و فلاح است و موجب انجاح مرام و واسطه رفع درجات و قرب مرتبه نزد قاضى الحاجات و لهذا جمیع انبیاء بوسیله استعاذه بمقام قرب و نجاح رسیده اند و بر همه کفار غالب گشته اند چنان که نوح نجى على نبینا و علیه السّلام وقتى که گفت رَبِّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ أَنْ أَسْئَلَکَ ما لَیْسَ لِی بِهِ عِلْمٌ حق تعالى خلعت سلامت و برکت در او پوشانید و فرمود یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ و ابراهیم خلیل در وقتى که نمرود او را در آتش میانداخت استعاذه نمود بر این وجه که
(اعوذ باللَّه خَلَقَنِی فَهَدَانِی من شر ما عصاه فآذانى)
حق تعالى بآتش امر فرمود که یا نارُ کُونِی بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهِیمَ و او را بمرتبه خلت رسانید که وَ اتَّخَذَ اللَّهُ إِبْراهِیمَ خَلِیلًا و یوسف صدیق علیه السّلام فرمود که مَعاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی مرتبه عصمت و ملکت یافت چنان که او سبحانه در حق او فرمود که کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشاءَ وَ کَذلِکَ مَکَّنَّا لِیُوسُفَ و موسى کلیم علیه السّلام با حقتعالى مناجات کرد باین طریق که انى عذت بربى و ربکم ان ترجمون بمقر تکلیم رسید که و کلم اللَّه موسى تکلیما و در جاى دیگر فرمود وَ قَرَّبْناهُ نَجِیًّا و مادر مریم گفت که إِنِّی أُعِیذُها بِکَ وَ ذُرِّیَّتَها مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ حقتعالى مریم را که مادر اکثر پیغمبران بود باو عطا نمود و در حق او فرمود که فَتَقَبَّلَها رَبُّها بِقَبُولٍ حَسَنٍ وَ أَنْبَتَها نَباتاً حَسَناً و مریم علیه السّلام نیز در وقتى که گفت إِنِّی أَعُوذُ بِالرَّحْمنِ مِنْکَ إِنْ کُنْتَ تَقِیًّا
حق سبحانه عیسى علیه السّلام را باو داد و در رفع تهمت او بروح اللَّه امر نمود باین کلام که إِنِّی عَبْدُ اللَّهِ آتانِیَ الْکِتابَ وَ جَعَلَنِی نَبِیًّا وَ جَعَلَنِی مُبارَکاً أَیْنَ ما کُنْتُ وَ أَوْصانِی بِالصَّلاةِ وَ الزَّکاةِ ما دُمْتُ حَیًّا و حضرت خاتم الانبیاء صلّى اللَّه علیه و آله و سلّم وقتى که مناجات فرمود باین وجه که
رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ وَ أَعُوذُ بِکَ رَبِّ أَنْ یَحْضُرُون
حق سبحانه او را بمقام قرب رسانید و در حق او فرمود که ثُمَّ دَنا فَتَدَلَّى فَکانَ قابَ قَوْسَیْنِ أَوْ أَدْنى و او را پیشواى جمیع مخلوقات و سید کافه بریات گردانید و باو امر فرمود که قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکُمُ اللَّهُ و در حق او فرمود که وَ ما أَرْسَلْناکَ إِلَّا کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِیراً وَ نَذِیراً وَ داعِیاً إِلَى اللَّهِ بِإِذْنِهِ وَ سِراجاً مُنِیراً و زمام اختیار شفاعت به کف کفایت او داد که عَسى أَنْ یَبْعَثَکَ رَبُّکَ مَقاماً مَحْمُوداً و بجهت استعاذه بود که ذریه طاهره او را که ائمه معصومین اند از رجس مجتنب ساخت و در حق ایشان این آیه فرستاد که إِنَّما یُرِیدُ اللَّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَ یُطَهِّرَکُمْ تَطْهِیراً پس باید که بنده مؤمن اقتفا بانبیا و ائمه هدى نموده باین کلمه طیبه مترنم شود تا بمقام رَضِیَ اللَّهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ رسیده قدم بر سریر یحبهم و یحبوا که نهد و در جوار قرب الهى متمکن شود و از معقل بن یسار روایت است که حضرت رسالت (ص) فرموده که هر که در وقت صبح سه بار بگوید
أَعُوذُ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطَانِ الرَّجِیم
و سه آیه از آخر سورة الحشر بآن منضم سازد حق تعالى هفتاد هزار فرشته بر او موکل گرداند که بر او صلوات فرستد تا بشب و اگر در آن روز بمیرد شهید مرده باشد و هر که در وقت شام باین طریق استعاذه کند هم این ثواب یابد و بدانکه استعاذه بمجرد قول فایده معتد به بر او مترتب نمیشود بلکه حصول درجات عالیه و انجاح مدعیات دنیویه و مقاصد اخرویه متفرعست بر تخلیه قلب مستعیذ از اخلاق سیئه شیطانیه و تحلیه او باخلاق سنیه رحمانیه چنان که در حدیث قدسى ورود یافته که اگر کسى خواهد که ذوق محبت من دریابد و پرتو نور معرفة من بر دل بى غل او تابد باید که دامن دل را از لوث شیطنت پاک سازد و خود را از بادیه رذایل شیطانى خلاص ساخته باخلاص تمام روى بخلوت خانه خاص من آرد و از ابن عباس مرویست که حقتعالى اول رسول خود را باستعاذه امر نمود و بعد از آن فرمود که افتتاح کلام بنام نامى و باسم سامى او کند برین نهج که بِسْمِ اللَّهِ بنام خداى که بوجوب وجود و استجماع جمیع صفات کمال مستحق پرستش است و سزاوار عبودیت الرَّحْمنِ بسیار بخشنده بر خلقان در دنیا باضافه وجود حیات و ارزاق و سایر نعم تا بوسیله آن معرفة او حاصل کنند و مشغول عبادت او شوند الرَّحِیمِ نیک بخشاینده بر بندگان در عقبى بمغفرت و رسانیدن ایشان بروضه جنت و مقام قربة بدانکه بسم جار و مجرور است و هر جار و مجرور متعلق است بفعل یا شبه فعل زیرا که حروف جاره موضوعند از براى افضاى معنى افعال باسماء پس آنها را ناچار باشد از متعلق (فحینئذ) بسم را از متعلقى چاره نباشد و آن ابتداء است و تقدیر اینست که بسم اللَّه ابتداء و میتواند بود که تقدیر این باشد که ابتداء متبرکا و متیمنا بسم اللَّه یعنى آغاز کلام میکنم در حالتى که با برکت و یمنم بنام خداى و بعضى گویند که متعلق آن فعلى است که مشتق است از مصدرى که از فعل مشروع فیه مستفاد میشود یعنى اگر مشروع فیه قرأت باشد اقرء است و اگر کتابة است اکتب و اگر ذباحه است اذبح و اگر اکل است اکل و على هذا القیاس و تأخیر متعلق آن بجهت افاده اختصاص است و رد اهل شرک که بنام آلهة خود ابتدا میکردند و میگفتند بسم اللات باسم العزى پس بر موحد واجبست که در ابتداء امور قصد معنى اختصاص کند باسم حق تعالى و بر نهجى بآن قائل شود که مفید اختصاص باشد و این بتأخیر فعل میشود و تقدیم اسم مانند إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ و لهذا نوح علیه السّلام در وقت نشستن در کشتى فرمود که بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها و نگفت مجراها و مرسیها بسم اللَّه تا افاده اختصاص دهد و بر همگنان ظاهر گردد که در جمیع امور ابتدا باسم سامى حضرت عزت میباید کرد نه باسم غیر او چنان که شعار مشرکان است و نیز تقدیم اسم او سبحانه ادخل است در تعظیم و اوفق بوجود زیرا که وجود او مقدم است بر جمیع موجودات و دیگر آنکه تا در قرائت متقدم باشد چه آن آلت قرائتست از حیثیت آنکه فعل تمام نمیشود و در شرع معتد به نمیشمرند مگر که مصدر باسم سامى او سبحانه باشد
لقوله (ص) کل امر ذى بال لم یبدء فیه ببسم اللَّه فهو ابتر
پس معنى مراد از بسم اللَّه اینست که بنام معبود بحق ابتدا میکنیم نه بنام معبود باطل و عدم تأخیر فعل در اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ بجهت آنست که اینجا تقدیم فعل اوقع و اهم است زیرا که این سوره اول سوره است که نازل شده پس امر بقرائت در او اهم بوده باشد و باء یا از براى الصاق است یعنى مانند مررت بزید و یا بمعنى استعانت باشد چنان که کتب بالقلم یعنى ابتداء کلام من ملصق است باسم خداى بحق و یا باستعانة نام خداى آغاز کلام میکنم و قائل شدن حقتعالى باین کلام باعتبار آنکه مقولست بر السنه عباد هم چنان که شخصى شعر را بر لسان غیر خود خواند و الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ تا آخر و بلکه اکثر قرآن بر این منهاج واقع شده و مقصود از آن تعلیم عباد است که بچه کیفیت در ابتداء کلام متبرک و مستعین شوند باسم او بچه وجه تحمید و تمجید تعظیم او نمایند و تحریک او نمایند و تحریک حرف جر با آنکه حروف مبنى اند و اصل در بناء سکونست بجهة تعذر ابتداء است بساکن و تحریک آن بکسر نه بفتح و ضم بجهت آنست که تا حرکت آن از جنس آن چیزى باشد که احداث آن میکند و تحریک کاف تشبیه که حرف جر است بفتح نه بکسر بجهة آنست که او لازم الحرفیة نیست و غیر متمحض در آن چه گاه هست که آن اسم واقع مى شود مانند یضحکن عن کالبرد المنهم و حذف همزه در اسم بحسب لفظ بجهة آنست که همزه وصل چون بما قبل متصل میشود ساقط میگردد و بحسب خط بجهة کثرت استعمال است و عدم حذف آن در اقراء باسم ربک بجهة قلت استعمال آنست و اسم نزد بصریان از اسماء محذوفة الاعجاز است و در اصل سمو است بمعنى علو همچو ید و دم که در اصل یدو و دمو بوده حرف اخیر او را حذف کردند پس نقل حرکت سین کردند بما بعد خود تا وقت بر آن صحیح باشد و از جهة تعذر ابتدا بحرف ساکن همزه وصل مکسور در اول آن در آوردند اسم شد و چون که او رافع مسماى خود است و شعار او از اینجهة است باین اسم مسمى شد و بمذهب کوفیان مشتق است از سمه بمعنى علامة و در اصل وسمه بوده حذف و او کردند و همزه وصل مکسور بعوض آن آوردند اسم شد و چون که آن علامت مسمى است چنان که گویند (لو لا الاسم لما عرف المسمى) از اینجهت باین اسم موسوم شد لیکن قول اول اولى است زیرا که جمع او اسماء است نه اوسام و تصغیر او (سمى) است که در اصل (سمیو) بوده نه (و سیم) و جمع و تصغیر رد اشیاء میکند بر اصل خود پس معلوم میشود که اصل او (سمو) است نه (سمه) و قلب بعید است و غیر مطرد و اختیار (باسم اللَّه بر باللَّه) از جهة تنبیه است بر آنکه تبرک و استعانة بذکر اسم او سبحانه حاصل است فضلا عن الذات و دیگر آنکه تا فرق باشد میان یمین و تیمن و بعد از حذف الف از اسم سر بارا مطول ساختند جهة آنکه حسن خطى مقتضى آنست که سر با طولانى باشد و دیگر آنکه تا عوض الف محذوف باشد و یا آنکه تا افتتاح بحذف معظم واقع شده باشد چنان که بعضى از اهل تحقیق گفته اند که (طولوا الباء و مد و السین و دور المیم تعظیما للَّه) تعالى یعنى سر با را دراز کشید و سین را بکشید و میم را مدور سازید بجهة تعظیم او سبحانه و بدانکه اسم غیر مسمى است چنان که مذهب اشاعره است و بعضى از متکلمین است زیرا که اگر اسم و مسمى هر دو یکى میبودند بایستى که تلفظ بعسل مستلزم حلاوة لسان بودى و تکلم بنار مستلزم احتراق لسان و دیگر گاه هست که اسم موجود است و مسمى معدوم چون لفظ عنقا و بعکس چون حقایقى که بازاى آن لفظى موضوع نشده و بعضى بر آنند که اسم و مسمى عین همند زیرا که حقتعالى فرموده که تَبارَکَ اسْمُ رَبِّکَ و جواب آنست که هم چنان که واجبست تنزیه ذات او سبحانه از نقایض همچنین لازمست تنزیه اسم او از نقایض و نیز گاه هست که لفظ اسم را زیاده میکنند مجازا کقول الشاعر (الى الحول ثم اسم السلام علیکما) و در انوار التنزیل آورده که اگر مراد باسم لفظ است پس غیر مسمى است زیرا که مؤلف است از اصوات مقطعه غیر قاره و مختلف میشود باختلاف امم و اعصار مانند عربى قدیم و جدید و متعدد و متحد میباشد چون الفاظ مترادفه و مشترکه و مسمى اینچنین نیست و اگر مراد بآن ذات شی ء است پس عین مسمى خواهد بود لیکن به این معنى اشتهار نیافته و اگر مراد بآن صفت است هم چنان که راى ابى الحسن اشعریست منقسم میشود نزد او بآنچه آن نفس مسمى است چون وجود و بآنچه غیر مسمى است چون سلوب و اضافات و بآنچه نه مسمى است و نه غیر چون علیم و قدیر و اللَّه علم ذات مخصوصه واجب الوجودیست که بالذات مستجمع جمیع صفات کمالیه است پس جمیع اسماء و صفات حسنى در ضمن لفظ اللَّه مندرج باشد و لهذا او را از اسم اعظم شمرده اند و دلیل بر علمیت او آنست که موصوف میشود و موصوف به واقع نمیشود مانند سایر اعلام و دیگر آنکه لا بد است که ذات او سبحانه اسمى داشته باشد که صفات بر او جارى شود چه وصف بدون موصوف محال است و بغیر از اللَّه اسم دیگر صلاحیت این ندارد بدلیل اجماع و نیز اگر وصف مى بود کلمه (لا اله الا اللَّه) مفید توحید نمیبود مانند لا اله الا الرحمن که مانع شرکت نیست چه صفت مبهم میباشد و محتمل غیر و این مستلزم اشتراک است و اظهر آنست که اللَّه در اصل وصفست لیکن چون در عرف بر غیر او سبحانه اطلاق نمیکنند بمنزله علم شده چون الثریا و العیوق و جارى مجراى آن گشته در اجراى اوصاف بر او و امتناع وصف باو و عدم تطرق احتمال شرکت بآن و دلیل بر وصفیة اصلیه او آنست که ذات حقتعالى من حیث هو هو بدون اعتبار امرى دیگر در خارج که حقیقى باشد یا باعتبار غیر معقول بشر است با آنکه لفظ بازاء معنى بعد تصور آن معنى میباشد حقیقة و چون تعقل ذات او تعالى ممکن نیست پس متصور نباشد دلالت لفظ بر او و دیگر آنکه لفظ اللَّه اگر دلالت میکرد بر مجرد ذات مخصوص او پس ظاهر کریمه و هو اللَّه فى السماوات مفید معنى صحیح نمیبود زیرا که در اینهنگام معنى چنین است که او ذاتیست مشخص در آسمانها و این مستلزم آنست که سما ظرف آن ذات مشخص باشد و اینصحیح نیست بجهة تنزه او از مکان و محل و اگر صفت باشد معنى چنین خواهد بود که او معبود است در سماوات و اینحق است و صحیح زیرا که معبودیت او وصفى است از اوصاف و نیز معنى اشتقاق بودن احد لفظین است مشارک دیگرى در معنى و ترکیب و اینشرکت حاصل است میان اللَّه و اصول آن که مأخذ اشتقاق آنست چه آن یا در اصل اله بوده که حذف همزه کرده اند از جهت خفة لاه شده و چون در حین وقف کردن لات که اسم معبود باطل است مشتبه بآن میشد الف لام در اول او در آورده اند و از جهة تعظیم بتفخیم ادا کرده اند اللَّه شده و یا اشتقاق آن از (اله یا له الها و آلهة و الوهة و الوهیت) است بمعنى عبد و مصدر بمعنى مفعول زیرا که معبودیت او را سزاوار است نه غیر او را و یا ازاله است بکسر همزه بمعنى تحیر از جهت آنکه عقول متحیرند در معرفة او بکنه و یا از الهت الى شی ء اى سکنت الیه بسبب آنکه اطمینان قلوب بذکر او است و ارواح مطمئن اند بمعرفة او و یا از اله الفصیل اذا ولع بامه چه عباد مولعند بتضرع کردن بحضرت او در شداید و اهوال و یا از لاه یلیه لیها و لاها است بمعنى احتجب و ارتفع از جهة آنکه او محجوبست از ادراک ابصار و بصایر و مرتفع است بر هر شی ء و از هر چه لایق کبریاء او نیست و یا از و له اذا تحیر و تخبط عقله و اصل آن ولاه که قلب و او بهمزه شده بجهت استثقال کسره بر آن مانند اعار و اشاح که در اصل وعار وشاح بوده و اینمردود است بآنکه جمع او الهه است نه اولهه و یا از اله اذا فزع من امر نزل علیه چه بندگان در حین نزول بلوى بسوى او جزع و فزع میکنند و یا از الهه غیره اذا اجاره چه بنده از او زینهار میخواهد حقیقة چون اهل حق یا زعما مانند مشرکان و بدانکه اگر ما قبل اللَّه مکسور است بترقیق میباید خواند چون بِسْمِ اللَّهِ و اگر مضموم یا مفتوح بتفخیم چون من اللَّه و یحذرکم اللَّه و حذف الف بعد از لام لحن است و مفسد صلاة و رحمن و رحیم که صیغه مبالغه اند چون غضبان و علیم و از رحمةاند بمعنى رقة و انعطاف قلب که مقتضى تفضل و احسان است و منه الرحم لانعطافها على ما فیها و اسماء اللَّه باعتبار غایاتست که افعال است نه مبادى که انفعالاتست بجهة امتناع تطرق تغیر بذات او و رحمن ابلغ از رحیم است بجهة آنکه زیادتى بناء غالبا دلالت بزیادتى معنى میکند هم چنان که در قطع و قطع و کبار و کبار قید غالبا بجهة احتراز است از مثل حذر که مبالغه حاذر است و اینزیادتى یا باعتبار کمیة است که آن کثرت مرحومین است و یا باعتبار کیفیت که اعظم رحمت است و بنا بر اول میگویند که یا رحمن الدنیا چه رحمت او شامل جمیع افراد مؤمن و کافر است و رحیم الآخرة زیرا که رحمت او در آخرت مخصوص است بمؤمن و بنا بر ثانى میگویند یا رحمن الدنیا و الآخره و رحیم الدنیا چه همه نعم اخرویه موصوفند بجامة و عظمة و اما نعم دنیویه جلیل و حقیر هر دو میباشد و تقدیم رحمن با آنکه قیاس مقتضى ترقیست از أدنى بأعلى بجهة تقدم رحمت دنیاست و یا بجهة آنکه رحمن در حکم علم است از حیثیت آنکه موصوف بغیر او سبحانه واقع نمیشود چه معنى آن منعم حقیقى است که رحمت او بنهایت و غایت رسیده باشد و اینمعنى بر غیر او سبحانه صادق نمیاید زیرا که هر که غیر اوست مستفیض است بلطف و انعام خود چه مقصود وى از این انعام و لطف آنست که ثواب جزیل با ثناى جمیل او را حاصل شود و یا مراد وى بآن ازالة رقت قلب است یا ازالة حب مال از قلب چه انسان هر گاه ابناى جنس خود را ضعیف و فقیر مى بیند رقت قلب باعث او میشود که بر او احسان کند و یا چون میخواهد که ازاله تهمت بخل کند از خود بغیر اعطا مینماید و حقتعالى بدون عوض و غیر آن از اغراض معطى غیر است و دیگر آنکه مستفیض واسطه است در ایصال نعم زیرا که ذات نعم و وجود آن و قدرت بر ایصال آن وعله داعیه باعثه بر آن و تمکن از انتفاع بآن و قوایى که بآن انتفاع حاصل میشود و غیر آن همه از مقدورات الهى اند و کسى دیگر بر آن قدرت ندارد و دیگر آنکه چون رحمن دلالت بر جلایل نعم و اصول آن میکند پس ذکر رحیم در عقب واقع شده تا متناول هر چیزى باشد که از آن خارج میشود از دقایق و لطایف آن که متفرعست بر آن تا تتمه و ردیف آن باشد یا بجهت محافظت برءوس آیات و اظهر آنست که رحمن غیر منصرف است و اگر چه اختصاص آن باو سبحانه مانع آن است که او را مؤنثى باشد بر وزن فعلا یا فعلانه بجهت الحاق آن بفعلان غیر منصرف چه اغلب اوزان فعلان غیر منصرف است و تخصیص بسمله باین اسماء بجهة آنست که تا بنده عارف شود بآنکه کسى که مستحق آنست که مستعان به باشد در مجامع امور معبود حقیقى است که معطى جمیع نعم عاجل و اجل و جلیل و حقیر است تا من جمیع الوجوه متوجه جنات قدس شود و متمسک بحبل توفیق او شده سر او علانیة مشغول شود بذکر او و استمداد نماید باو از غیر او در جمیع مقاصد و در مجمع البیان آورده که رحمن و رحیم موضوعند از براى مبالغه مشتق از رحمة بمعنى نعمة الا آنست که مبالغه در فعلان بیشتر است از فعیل و از ابى عبیده حکایت کرده اند که رحمن بمعنى ذو الرحمة است و رحیم بمعنى راحم و تکرار آن بجهت ضربى از تاکید است و آنچه مرویست از ابن عباس که انهما اسمان رفیقان احدهما ارق من الآخر فالرحمن الرقیق و الرحیم العطاف على عباده بالرزق و النعم محمول است بآنکه حقتعالى رجاعست بر بندگان بفضلى بعد از فضلى و نعمتى بعد از نعمتى و تعبیر آن به این معنى بجهة آنست که حقتعالى موصوف برقة نمیشود چنان که گذشت و آنچه از تغلب روایت کرده اند که لفظ رحمن عربى نیست بدلیل قوله تعالى قالوا و ما الرحمن چه کفار انکار آن نموده اند و اگر لفظ عربى میبود معروف ایشان میبود غیر صحیح است بجهة آنکه این لفظ مشهور است نزد عرب و در اشعار ایشان بسیار واقع شده انتهى کلامه و نزد بعضى مبالغه رحیم از رحمن بیشتر است و دلیل ایشان آنست که از عکرمه نقلست که رحمن یک جزو رحمتست و رحیم صد جزء و این معنى مأخوذ است از قول حضرت رسالت صلّى اللَّه علیه و آله که خداى را صد جزء رحمتست و از جمله آن یک جزء را بزمین نازل ساخته و در میان خلایق قسمت نموده و هر شفقتى و مرحمتى که بندگان در حق یکدیگر میکنند از آن یک جزء است و نود و نه جزء دیگر را در خزینه احسان خود ذخیره نهاده تا در آخرت آن یک جزء پراکنده را این نود و نه جزء ضم کند و آن را صد جزء کامل ساخته بر بندگان نثار کند و از امام جعفر صادق (ع) مرویست که رحمن اسمش خاص است باین معنى که لفظ آن را بر غیر خدا اطلاق نمیکنند و لهذا در یلى لفظ اللَّه که از اسماى مختصه او سبحانه است واقع شده و صفتش عام که آن مطلق بخشش است در دنیا و رحیم اسمش عام است به این طریق که بر غیر خدا نیز اطلاق میکنند و صفتش خاص که آن بخشش است در آخرت و ابو سعید خدرى از پیغمبر (ص) روایت کرده که عیسى علیه السّلام میگفت که (الرحمن رحمن الدنیا و الرحیم رحیم الآخرة) و از تابعین صحابه منقولست که او سبحانه رحمن است نسبت بجمیع مردمان از مؤمن و کافر و بر و فاجر به این معنى که خالق و رازق همه است و رحیم است بمؤمنان باین وجه که توفیق دهنده ایشان است در طاعت و عبادت و آمرزنده ذنوب ایشان و دهنده ثواب ایشان و رساننده ایشان بدرجات جنان و فریادرس ایشان در ظلمت قبر و حسرت قیامت و فزع نامه خواندن و خوف میزان و صراط و نیران چنان که در آثار آمده که چون بنده مؤمن را بقبر در آورند و سر قبر را استوار کرده دوستان و مصاحبان همه باز گردند و او را در کنج لحد تنگ و تاریک تنها بگذارند حق سبحانه و تعالى از روى لطف و بنده نوازى خطاب کند باو که (عبدى بقیت فریدا وحیدا) اى بنده من در این کنج لحد تنها مانده آن دوستان و یاران که از براى ایشان در حق من عصیان میکردى و رضاى ایشان را برضاى من اختیار میکردى تو را اینجا تنها بگذاشتند (فانا رحمک الیوم رحمة تتعجب الخلائق منها) امروز تو را برحمت شامله خود بنوازم چنان که همه خلایق از آن تعجب نمایند پس خطاب فرماید بفرشتگان که اى ملائکه من این غریبى است بیکس و بى یار و از وطن و دیار خرد جدا افتاده و از همنشینان خود دور شده و الحال در این کنج لحد مهمان منست آنچه مقدور شما میشود بروى کرم و احسان نمائید و درى از جنت بر او گشائید و قبر او را موسع و منور سازید و انواع ریاحین و مواید نزد او حاضر کنید و بعد از آن او را بمن واگذارید که بمقتضاى (اللَّه مونس کل وحید) مونس و همنشین او خواهم بود تا روز قیامت و نیز از حضرت رسالت صلّى اللَّه علیه و آله منقول است که چون روز قیامت شود بنده را حاضر کنند فرمان آید که قبه زنید و بنده مرا در آنجا بنشانید بعد از آن او سبحانه بوى خطاب نماید که اى بنده من نعمت مرا سرمایه معصیت ساختى و چندان که نعمت را بر تو زیاده گردانیدم تو بیشتر در عصیان افزودى بنده سر خجالت در پیش افکند خطاب آید که اى بنده من سر بردار که همان ساعت که معصیت کردى من تو را آمرزیدم و قلم عفو بر سر آن کشیدم و بنده دیگر را حاضر کنند و بعتاب مذکور سرزنش نمایند و او از خجالت خود بگریه آید حقتعالى فرماید که اى بنده من آن روز که گناه میکردى و میخندیدى تو را شرمسار نساختم امروز که گناه نمى نمایى و تضرع میکنى چگونه تو را عذاب نمایم و فضیحت تو کنم گناهت آمرزیدم و رخصت دخول بهشت دادم و از اهل البیت علیه السّلام منقولست که چون روز قیامت رسد حق سبحانه جمیع مؤمنان را در یک جا جمع کند و خطاب نماید بایشان که من از سر جمیع حقوقى که در ذمه شما دارم گذشتم شما هر حقى که در ذمه یکدیگر دارید ابرأ آن کنید و بهیئت مجموعى ببهشت من درآئید و از رسول (ص) روایتست که فرمود امت مرا در روز قیامت بموقف حساب بدارند و اعمال ایشان را در میزان درآرند حسنات ایشان بر سیئات راجح آید امم سالفه گویند که امت محمد را با وجود قلة عمل چرا کفه حسنات ایشان راجح آمد پیغمبران ایشان گویند بجهت آنکه ابتداى کلام ایشان سه نام بوده از نامهاى الهى که اگر همان سه نام در کفه نهند و سایر حسنات و سیئات بنى آدم را در کفه دیگر آنسه نام راجح آید و آنسه نام بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ است و از ابو ذر غفارى روایتست که حقتعالى در روز قیامت امر نماید که گناهان بنده مؤمن را از نامه اعمال او جدا سازند و بعد از آن حساب فرماید و سیئات او را بحسنات مبدل گرداند و او را به بهشت برد و نیز در خبر است که چون بنده مؤمن قدم در صراط نهد آتش دوزخ در زیر قدم او بمثابه یخ فسرده شود و گوید
(جاوز یا مومن فان نورک اطفا لهبى)
یعنى اى مؤمن زود بگذر که نور تو شعله مرا فرو نشاند و ابو سعید خدرى از پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله روایت کرده که مؤمنان گناه کار را از روى تهدید نه بر وجه تعذیب بدوزخ برند و آتش را بر ایشان سرد سازند تا وقت بیرون آمدن ایشان آن گاه خطاب آید بفرشتگان که ایشان را بفضل و کرم و مرحمت من ببهشت درآرید که بحر رحمت من بى پایان است و فضل و احسان من بغایت افزون و از قیاس و وهم بیرون و مخفى نیست که در تعلیم بسمله و قرائت آن ثوابى بسیار و فایده بیشمار است از آن جمله ابن عباس روایت میکند که حضرت رسالت صلّى اللَّه علیه و آله فرموده که هر گاه معلمى بکودکى امر کند که بگوید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ خداى تعالى برات آزادى از دوزخ براى آن کودک و پدر و مادر و معلم او بنویسد آورده اند که رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله روزى بگورستان بقیع گذر کرد نزدیک قبرى رسید اصحاب را فرمود که بتعجیل بگذرید ایشان بتعجیل از آنجا بگذشتند و در وقت مراجعت چون بدانجا رسیدند خواستند که بتعجیل بگذرند حضرت فرمود که تعجیل مکنید گفتند یا رسول اللَّه نه در وقت رفتن بتعجیل امر فرمودى گفت بلى شخصى را عذاب میکردند من طاقت ناله و فریاد او نداشتم اکنون خداى تعالى بر وى رحمت فرموده گفتند یا رسول سبب عقوبت و رحمت او چه بود فرمود که مردى فاسق بسبب فسق تا این ساعت اینجا معذب بود کودکى از وى مانده بود در این زمان وى را بمکتب دادند معلم وى را تعلیم بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نمود و کودک آن را بر زبان راند خطاب عزت در رسید بآن فرشتگان که مأمور بودند به تعذیب او که دست از این کس بدارید و او را عذاب نکنید روا نباشد که پدر را عذاب کنیم و پسرش در یاد ما باشد و از ابن مسعود مرویست که پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمود که هر که خواهد که حقتعالى او را از زبانیه دوزخ که نوزده اند نجات دهد باید که بقرائت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اشتغال نماید زیرا که آن نوزده حرفست تا حق تعالى هر حرف از آن را سپرى و حاجبى گرداند از جهت دفع هر یک از ایشان چه آن نوزده زبانه نشانه غضب الهى اند و این نوزده حرف علامت رحمت نامتناهى بموجب (سبقت رحمتى غضبى) رحمت الهى بر غضب او غالب است و نیز از او منقولست که پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله فرمود که هر که این آیه بخواند حقتعالى بعدد هر حرفى از آن چهار هزار حسنه بنویسد چهار هزار سیئه محو نماید و چهار هزار درجه رفع نماید و در نقل صحیح آمده که هر که بِسْمِ اللَّهِ بگوید در وقت طعام خوردن شیطان از آن تناول نکند و اگر نگوید وى بطعام خوردن مشغول شود و در خبر است که هر که در وقت جامه کندن بسمله بگوید حایلى پیدا شود میان عیون جنیان و عورت او و از ضرر ایشان ایمن شود و در آثار وارد گشته که حضرت رسالت صلّى اللَّه علیه و آله فرموده که در روز قیامت ببنده امر شود که بدوزخ رود چون بکناره دوزخ رسد بگوید بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و قدم در دوزخ نهد آتش دوزخ از وى هفتاد هزار ساله راه بگریزد و در روایت آمده که در روز قیامت بنده را بحساب گاه آرند و نامه اعمال وى که مملو باشد از قبایح اعمال و فضایح افعال بدست وى دهند بنده در حین گرفتن آن نامه بر سبیل عادتى که در دنیا داشته باشد بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ بر زبان راند و نامه را بستاند چون بگشاید همه آن را سفید بیند و هیچ نوشته بنظر وى در نیاید گوید با فرشتگان که در اینجا چیزى مرقوم نیست تا بخوانم فرشتگان گویند که در همه این نامه سیئات و خطیئات تو نوشته بود اما از برکت و میمنت بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ زایل گشت و منقولست که عارفى وصیت کرد که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ را بر کفن او بنویسند تا چون قیامت قایم شود و همه مردمان از قبر برخیزند گویم بار خدایا براى ما کتابى فرستادى و در عنوان آن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ ثبت کردى امروز بعنوان کتاب خود با ما معامله فرما و در آثار صحیحه متواتره وارد گشته که حضرت رسالت صلّى اللَّه علیه و آله فرموده که هر کار بزرگى که در او ابتدا بنام خدا نکنند آن کار ضایع و ابتر شود و اتمام نیابد و از امام على بن موسى الرضا علیه و على آبائه الصلوات و السلام منقولست که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اقربست باسم اعظم از سیاهى چشم بسفیدى آن آورده اند که قیصر روم را درد سر پدید آمد و هر چند اطباء بمعالجه آن کوشیدند فایده نداد آخر الامر نامه نوشت بمکه نزد أمیر المؤمنین علیه السّلام و صورت حال را بعرض آن جناب رسانید حضرت طاقیه را نزد وى فرستاد و فرمود که آن را بر سر نهد تا شفا یابد قیصر روم چون آن را بر سر نهاد فى الحال شفا یافت وى از این متعجب شده بفرمود تا آن طاقیه را بشکافتند در آنجا کاغذى یافت در آنجا نوشته بود که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ دانست که سبب شفاى او از اینکلمه بزرگوار بود فى الحال مسلمان شد و در خبر آمده که فرعون قبل از آنکه دعوى الوهیت کند امر کرده بود تا بر در کوشک وى اینکلمه جلیله نوشته بودند و در بعضى تفاسیر وارد شده که جبرئیل آن را نوشته بود چون دعوى ربوبیت کرد و موسى علیه السّلام بعد از دعوت از ایمان او مأیوس شده با حقتعالى مناجات فرمود و شکایت او را بعرض رسانید خطاب آمد که اى موسى تو نظر بر کفر او دارى و هلاک او میطلبى و نظر من در آن کلمه جلیله است که در کوشک او مرقوم شده است سوگند بعزت و جلال من که تا آن نام مرقوم باشد او را عذاب نکنم و چون که اراده الهى تعلق گرفت بهلاک وى اول آن کتاب را از آن کوشک محو فرمود و بعد از آن او را عذاب نمود و بدانکه باتفاق جمیع فقهاى امامیه بسمله آیتى است از فاتحه و از هر سوره و دلیل بر آن مدعا آنست که بسمله از چهار وجه بیرون نیست یا براى فصل بین السورتین است و یا براى اول سوره و یا براى آخر سوره و یا آنجا که فرود آمده نوشته اند و آنجا که منزل نشده ننوشته اند اگر براى فصل است بایستى که میان انفال و توبه بودى و در سورة النمل نبودى و اگر از براى اول سوره است بایستى که در اول سوره برائة بودى و اگر براى آخر است بایستى که در آخر سوره انفال و آخر سوره ناس بودى و چون این هر سه شق باطل است پس آنجا که فرود آمده نوشته اند و آنجا که نازل نشده ننوشته اند و عبد اللَّه عباس روایت کرده که از رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله شنیدم که فرمود علامت آنکه دانستمى که سوره تمام شده آن بودى که جبرئیل آمدى و در اول آیه بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ آوردى و حدیث مشهور فاتحة الکتاب
(سبع آیات احدیهن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
صریحا دلالت میکند بر آنکه بسمله جزء فاتحه است و از ابو هریره روایتست که روزى با رسول خداى در مسجد نشسته بودیم مردى درآمد و آغاز نماز کرد و گفت اعوذ باللَّه من الشیطان الرجیم الحمد لله رب العالمین رسول صلّى اللَّه علیه و آله فرمود که
(یا هذا قطعت على نفسک الصلوات)
یعنى اى مرد نماز را بر خود قطع کردى و باطل ساختى نمیدانى که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ جزء فاتحه است و هر که آن را ترک کند آیتى از فاتحه ترک نموده و هر که آیتى از آن ترک کند ترک فاتحه نموده و هر که ترک فاتحه نماید نمازش باطل است و نیز از طرق عامه روایتست که ابن عباس گفت شیطان صد و سیزده آیه از مردمان دزدیده و آن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ است که در اوایل سورها است و در عیون الرضا از امام على بن موسى الرضا علیه الصلاة و السلام مرویست که أمیر المؤمنین علیه السّلام را پرسیدند که بسمله جزء فاتحه است فرمود نعم بسمله جزء فاتحه است و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله آن را قرائت مى فرمود و از آیات فاتحه میشمرد و میفرمود که
(هى سبع المثانى)
فاتحه هفت آیه است و از صادق علیه السّلام روایتست که فرمود لعنت خداى بر مخالفان باد چیست ایشان را که قصد عظیم ترین آیتى از کتاب خداى میکنند پس گمان میبرند که هر گاه اظهار آن کنند بدعت باشد مراد بسمله است که اظهار آن نمیکنند و نیز بلندخواندن بسمله در نمازهاى جهریه واجب است و در نمازهاى اخفاتیه سنت و دلیل بر این اجماع اهل البیت علیه السّلام است و از امام على بن موسى الرضا علیه السّلام روایتست که آن حضرت از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده که جمیع اهل البیت اتفاق نموده اند بر اظهار بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و بر قضا کردن در شب نمازى را که در روز فوت شده باشد و بر قضا نمودن در روز نمازهایى که در شب فوت شده پس بنا بر دلایل عقلى و نقلى بسمله جزء سوره باشد و بباید دانست که چون بسمله استفتاحست باسم منعم حقیقى و اعتراف بالوهیت او و التذاذ بذکر فضل و رحمت او و آن باعث نفس است باشتغال نمودن بشکر او و متلفظ شدن بحمد او از اینجهت او سبحانه بعد از ذکر بسمله طریق حمد را تلقین بندگان میکند و میگوید که الْحَمْدُ لِلَّهِ یعنى هر ثناى جمیل و وصف جلیل که از ازل تا ابد موجود بوده و هست و خواهد بود مختص است مر خداى را که موصوف است به همه اسماء حسنى و صفات علیا که از جمله آن قدرت تامه اوست بر اصول نعم و ایجاد ایشان و انشاء جمیع ممکنات و تربیت و اصلاح شأن ایشان و مخفى نماند که حمد اعم است از شکر زیرا که استعمال آن در مقابل مطلق اوصاف کمالیه اختیاریه است خواه آنکه متعدى بغیر شود یا نه بخلاف شکر که آن فعل مختص است باوصاف متعدیه و تعریف حمد که آن ثناى جمیل است بر قصد تعظیم و تبجیل و تعریف شکر که آن فعلى است منبئى از تعظیم منعم از آن حیثیت که منعم است خواه بلسان و خواه بجنان و خواه بارکان دال است بر اعمیت حمد از شکر یعنى هر حامدى شاکر است بدون عکس و لهذا او سبحانه لفظ حمد را بر شکر اختیار فرموده و دیگر آنکه حمد نزد دفع ضرر و بلا گفته میشود و شکر در مقابل نعمت و عطا است و دفع ضرر اهم است از جلب نفع پس تقدیم آن اولى باشد و چون که جمله اسمیه از براى ثبوت و استمرار است بخلاف فعلیه که او براى حدوث است و تجدد از اینجهت الْحَمْدُ لِلَّهِ را بر (احمد اللَّه) و (حمدت اللَّه) ایثار نموده تا مشعر باشد بآنکه حمد مستمر و ثابتست مرا و سبحانه را خواه حامدى حمد او کند یا نه و دیگر تا اشاره باشد بآنکه بنده عاجز است از آنکه اقدام نماید بحمدى که سزاوار و لایق او سبحانه باشد چه توفیق اداى حق هر حمد نعمتى دیگر است از جانب منعم پس ممکن نباشد جزاى نعمت حمد و اداى حق آن بنحوى که موجب حق حمدى دیگر نشود و در انوار آورده که حمد ثنائیست بر فعل جمیل اختیارى از نعمت و غیر آن و مدح ثنائیست بر فعل جمیل مطلقا تقول (حمدت زیدا على علمه و کرمه و لا تقول حمدته على حسنه و تقول مدحت اللؤلؤ و لا تقول حمدته) و نزد بعضى حمد و مدح مترادفانند و اول اصح است و شکر در مقابل نعمت است قولا و عملا و اعتقادا کما قال الشاعر (افادتکم النعماء منى ثلاثة یدى و لسانى و الضمیر المحجبا) پس شکر اعم من وجه است از حمد و مدح زیرا که متناول این امور ثلثه است و مدح و حمد مخصوص است بلسان و اخص من وجه است از ایشان زیرا که اطلاق شکر مخصوص است بر نعمة و اطلاق حمد و مدح بر نعمت است و غیر آن و چون حمد که از احد شعب ثلثه شکر است اشبع است براى نعمت و ادل بر مکانه آن بجهة خفاى اعتقاد و آنچه در اتعاب جوارح است از احتمال بخلاف عمل لسان که صریح است بر ثنا چه آن نطقى است که افصاح هر امرى خفى و تجلیه هر مشتبه میکند از اینجهت حمد رأس شکر است و عمده در آن کما
قال (ص) (الحمد راس الشکر ما شکر اللَّه من لم یحمده)
یعنى حمد سر شکر است و حقتعالى مشکور نسازد آن کس را که حمد او نکند و ذم نقیض حمد است و کفران نقیض شکر و رفع آن بابتدائیه است و خبر آن (للَّه ای الحمد ثابت للَّه) و اصل آن نصب است زیرا که مصدر است و تقدیر اینست که (حمدت اللَّه حمدا) پس حذف جمله فعلیه شده و نصب آن برفع مبدل گشته و لام اختصاص در جلاله داخلشده الْحَمْدُ لِلَّهِ شد و عدول از نصب برفع بجهت آنست که تا دلالت کند بر عموم حمد و ثبات و دوام آن نه تجدد و حدوث آن و الف لام براى جنس است و معنى آن اشارتست بآنکه حقیقة و ماهیت حمد که معروف همه کس است مخصوص است باو سبحانه و یا براى استغراقست چه همه حمد حقیقة مختص باو سبحانه است زیرا که هیچ چیزى نیست مگر که آن مولى و معطى آنست بواسطه یا بیواسطه کما قال وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ و این اشعار است بآنکه او سبحانه حى است و قادر و مرید و عالم زیرا که مستحق حمد نیست مگر کسى که حیاة و قدرت و اراده و علم از شأن او باشد انتهى کلامه و بباید دانست که تسبیح عبارتست از تنزیه او سبحانه از نقایص و معایب پس تسبیح در تحت تحمید مندرج است بدون عکس زیرا که تحمید دال است بر احسان و احسان کما هى متحقق میشود که او سبحانه بجمیع موجودات عالم باشد تا مواقع و مواضع حاجات را داند و قادر باشد بر همه مقدورات و غنى مطلق باشد تا مشغول بخود نشود و بواسطه آن از حاجت غیر باز نماند پس ثبوت احسان فرع تنزه او سبحانه باشد از نقایص ممکنات و اینکه صادق (ع) از أمیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه روایت کرده که پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله فرموده که
(سبحان اللَّه نِصْفُ الْمِیزَانِ وَ التَّحْمِیدُ یَمْلَأُ الْمِیزَان )
شاهد اینمعنى است و لهذا او سبحانه تحمید را بر تسبیح اختیار فرموده و چون کلمه الحمد للَّه دلالة تمام دارد بر ثبوت استحقاق حمد على الاطلاق پس وجوب شکر منعم عقلا باشد نه شرعا و نیز در عقب آن فرموده که رَبِّ الْعالَمِینَ و ترتب حکم بر وصف دلالة میکند بر آنکه آن حکم معلل است به این وصف پس معلوم شد که استحقاق حمد او سبحانه را ثابتست بآنکه رَبِّ الْعالَمِینَ است قبل از مجی ء شرع و بعد از آن و بدانکه قائل اینکلمه را اجرى بیشمار است سعید بن قماط از فضل روایت نموده که گفت ابى عبد اللَّه (ع) را گفتم که دعائى که جامع جمیع وسائل باشد بمن تعلیم فرماى فرمود که حمد خداى کن و او را بلفظ (الحمد للَّه) ستایش نماى و از پیغمبر (ص) مرویست که هر کلامى که او مصدر به (الحمد للَّه) نباشد مقطوع شود و باخر نرسد و نیز از آن حضرت منقولست که (سبحان اللَّه) نصف میزانست و (الحمد اللَّه) همه آن چنان که گذشت یعنى ثواب (الحمد اللَّه) ضعف ثواب (سبحان اللَّه) است و از صادق علیه السّلام روایتست که رسول (ص) فرمود که چون بنده مؤمن بگوید که
(الْحَمْدُ لِلَّهِ کَثِیراً کَمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ مُسْتَحِقُّه )
فرشتگان از نوشتن آن عاجز آیند از جانب الهى خطاب آید که چرا ثواب اینکلمه که بنده مؤمن بر زبان راند در دیوان عمل او ثبت نکردید گویند بار خدایا ما چه دانیم ثواب گفتن این کلمه که متضمن استحقاق و اهل بیت حمد تو است در چه مرتبه است تا بنویسم حق تعالى فرماید که شما این کلمه را ثبت نمائید و بر من لازم است که ثواب حمدى که سزاوار من باشد باو کرامت کنم و از حضرت رسالت (ص) منقولست که هر گاه حق سبحانه و تعالى نعمتى ببنده کرامت فرماید و او در مقابل آن الْحَمْدُ لِلَّهِ بگوید با فرشتگان خطاب کند که نظر کنید ببنده من که من او را چیزى حقیر عطا کرده ام و او بازاى آن کلمه بر زبان رانده که شامل جمیع محامد و مقابل نعمتهاى غیر متناهى است بر من لازم است که در عقبى نعمة غیر متناهى باو دهم و حذیفه یمانى از رسول (ص) روایت کرده که جماعتى از امم سالفه مستحق غضب و سخط الهى شده بودند کودکى از ایشان بر زبان راند که الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ حق تعالى بجهة میمنة اثر این کلمه چهل سال از ایشان رفع عذاب نمود و در روایت دیگر اینخبر در بسمله واقع شده چنان که در بسمله مذکور شد و ابى مسعود از ابى عبد اللَّه علیه السّلام روایت کرده که هر که در وقت صبح چهار بار بگوید الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ پس او اداى شکر آن روز بتقدیم رسانیده باشد و هر گاه که در شب بگوید شکر آن شب ادا نموده باشد آورده اند که نوح پیغمبر علیه السّلام چون از طعام خوردن فارغشدى گفتى که الْحَمْدُ لِلَّهِ و چون آب آشامیدى گفتى که الْحَمْدُ لِلَّهِ و چون جامه پوشیدى گفتى که الْحَمْدُ لِلَّهِ و چون سوار شدى گفتى الْحَمْدُ لِلَّهِ بواسطه این حق سبحانه و تعالى در حق او فرمود که إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً و چون منشأ حمد صفات جمیله و اوصاف جلیله است از این جهت او سبحانه در صدد تعداد آن در آمده میفرماید که حقیقت حمد مر خدایراست که رَبِّ الْعالَمِینَ آفریننده و پرورنده و سازنده همه عالمیان است از ملائکه و جن و انس و سایر حیوانات و غیر آن و باصلاح آرنده همه ایشان بدانکه (رب) در اصل لغت بمعنى (تربیة) است که آن عبارتست از تبلیغ شی ء بکمال آن بر سبیل تدریج و استعمال آن در صفت او جهت مبالغه است از قبیل زید عدل و نزد بعضى اسم فاعل است نه مصدر ماخوذ از (ربه یربه فهو رب) چون ثم یم فهو نم و بریبر فهو بر) و تسمیه مالک بآن بجهة آنست که حافظ و مربى آن چیزیست که مالک آنت و اطلاق آن بر غیر خدا جایز نیست مگر بقیدى کقوله (ارجع الى ربک و رب المال و رب الدار) و عالم اسم ما یعلم به الصانع است چون (خاتم و غالب) و آن عبارتست از ماسواى او سبحانه از جواهر و اعراض که بجهت افتقار و احتیاج آن بمؤثر واجب لذاته دلالت میکند بر وجود آن و جمعیت آن بجهت اشتمال آنست بما تحت آن از اجناس مختلفه و ایراد جمع سالم که موضوع است از براى ذوى العقول از ملائکه و جن و انس نه غیر او با آنکه او سبحانه مربى جمیع ممکناتست از ذوى العقول و غیر آن بنا بر تغلیب است یعنى غیر ذى عقل را در تحت عقلا داخل گردانیده و بعد از آن جمع عالم بر واو و نون کرده و گویند که عالم اسمى است موضوع از براى ذوى العلم و تناول غیر ایشان بر سبیل استتباعست و این بنا بر آنست که تنبیه باشد بر آنکه مقصود او سبحانه از ایجاد عالم معرفة او است و ایجاد غیر ذوى العقول بر سبیل استطراد و استتباعست و نزد بعضى مراد بعالمین در این مقام آدمیان اند چه هر یک از ایشان عالمند از حیثیت استمثال هر کدام بر نظایر هر چه در عالم کبیر است از جواهر و اعراض که صانع آن بآن دانسته میشود هم چنان که صانع در عالم کبیر دانسته میشود بآنچه در آن ابداع نموده و لهذا حقتعالى تسویه نظر فرمود در این هر دو و گفت وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ و در ایندلیلست بر اینکه ممکنات هم چنان که مفتقرند بمحدث در حال حدوث مفتقرند بمبقى در حال بقا زیرا که تربیت هم چنان که گذشت عبارت از تبلیغ شی ء است بر سبیل تدریج تا بحد کمال آن چنان که دانسته شد پس هم چنان که شی ء ممکن در ابتداء حدوث و وجود خود مفتقر بمحدث است همچنین در دوام وجود آن تا رسیدن بحد کمال مفتقر بمبقى بوده باشد پس هم چنان که او سبحانه علة حدوثست علة بقا نیز باشد بخلاف مذهب بعضى از اشاعره که قائلند بآنکه معلول در حالت وجود محتاج است بعلة نه در حالت بقا از وهب بن منبه روایتست که حقتعالى را هیجده هزار عالم است که دنیا یکى از آن است و آنها مساکن روحانیانست و عدد عصر ایشان بغیر از خداى کسى نداند و از ابن کعب روایتست که مراد بهیجده هزار عالم هیجده هزار فرشته اند چهار هزار و پانصد بطرف مشرق و چهار هزار و پانصد بمغرب و چهار هزار و پانصد بطرف شمال و چهار هزار و پانصد بجانب جنوب و با هر یکى از ایشان چندان فرشتگان باشند که عدد ایشان غیر از خداى کسى دیگر نداند از ابو ذر غفارى رضوان اللَّه علیه مرویست که (رب) از اسماء الهى است و اطلاق آن على الاطلاق بر غیر او سبحانه جایز نیست چنان که گذشت و مرویست از حضرت رسالت (ص) که هر هفت بار بگوید یا (رب) هر دعائى که بعد از آن کند بدرجه قبول رسد و نیز در آثار وارد شده که چون بنده مؤمن گوید یا رب و بعد از آن هر حاجت که داشته باشد بر خداى تعالى عرض نماید باجابت مقرون گردد و نیز در خبر دیگر آمده که هر که پنج بار بگوید هر دعایى که بعد از آن بکند بدرجه قبول رسد و نیز در آثار آمده که چون بنده مؤمن گوید که (یا رب) خداى تعالى گوید (لبیک) و چون بار دوم و سیم باین لفظ تکلم نماید از جانب عزت ندا آید که (سل نعط) طلب حاجة کن تا بدهیم و او سبحانه بوسیله این کلمه بزرگوار دعاى جمیع پیغمبران و مؤمنان را باجابة مقرون ساخته چه آدم و حوا علیه السّلام چون ترک مندوب نمودند گفتند رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا حق تعالى توبه ایشان را قبول کرد و نوح علیه السّلام چون از دست کفار عاجز و مضطر گشت گفت رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً خداى تعالى دعاى او را اجابت کرده دمار از کفار بر آورد و از ایشان دیارى باقى نگذاشت و ابراهیم علیه السّلام در حین طلب حاجت گفت که رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ دعاى او مستجاب شد و موسى علیه السّلام چون قبطى را بکشت و گفت رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی در جوابش فَغَفَرَ لَهُ نازل گشت و سلیمان علیه السّلام طلب مغفرة و پادشاهى باین نام کرد و گفت رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی حقتعالى دعاى او را بسر حد اجابت رسانید و زکریا علیه السّلام چون از خدا طلب فرزند کرد گفت رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ دعاى وى بدرجه قبول رسید و یوسف علیه السّلام نیز خداى را باین نام خواند که رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ پس جبرئیل نازل شد و گفت چه حاجت دارى گفت رب تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ و عیسى علیه السّلام نیز بوسیله این نام از خداى تعالى طلب مائده نمود و گفت رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ حق سبحانه و تعالى از براى او انزال مائده نمود و ایوب علیه السّلام در حینى که رب أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ گفت خداى تعالى زحمت و نقمة او را برحمت و نعمت بدل فرمود و سید انبیاء (ص) طلب مغفرت امة را باین نام کرد و گفت رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ در جوابش نازل شد لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ و صلحاى امت حضرت رسالت (ص) چون خداى را باین نام خواندند و گفتند رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا تا آخر توقیع اجابت ایشان چنین آمد که فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ و شیطان رجیم با کمال طغیان و عدوان نیز خداى را باین نام خواند و گفت رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ خداى تعالى او را مهلت داد تا روز قیامت و فرمود فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ و در ثواب گفتن یا (ربنا) و یا (سیدنا) که در دعاى بزرگوار (یا من اظهر الجمیل) واقع شده پیغمبر (ص) از جبرئیل خبر داده که چون بنده مؤمن این کلمه را بگوید حقتعالى بملائکه گوید که اى فرشتگان من گواه باشید بر اینکه من آمرزیدم این بنده را و او را اجر عظیم کرامة فرمودم بعدد هر چه آفریده ام در بهشت و در دوزخ و در هفت آسمان و هفت زمین و بعدد مرور و کرور شمس و قمر و بعدد جمیع ستارگان و قطرهاى باران و انواع خلقان و کوه ها و سنگریزها و غیرها و بعدد هر چه آفریده ام در عرش و کرسى و غیر آن و بواسطه شرافت و عظمة این نام است که آن را در یلى اسم بزرگوار خود ثبت نمود و بعد از آن متذکر صفات دیگر شد و فرمود که الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یعنى خداى که بخشنده نعمة است بر خلقان و آمرزنده عاصیان در آن جهان تکرار این دو صفة با وجود قرب عهد بذکر آن جهت مبالغه است و گفته اند که ایراد این دو صفت در اول بعد از ذکر معبودیة بجهت ذکر نعمتى است که بسبب آن یعنى اى مرد نماز را بر خود قطع کردى و باطل ساختى نمیدانى که بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ جزء فاتحه است و هر که آن را ترک کند آیتى از فاتحه ترک نموده و هر که آیتى از آن ترک کند ترک فاتحه نموده و هر که ترک فاتحه نماید نمازش باطل است و نیز از طرق عامه روایتست که ابن عباس گفت شیطان صد و سیزده آیه از مردمان دزدیده و آن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ است که در اوایل سورها است و در عیون الرضا از امام على بن موسى الرضا علیه الصلاة و السلام مرویست که أمیر المؤمنین علیه السّلام را پرسیدند که بسمله جزء فاتحه است فرمود نعم بسمله جزء فاتحه است و رسول خدا صلّى اللَّه علیه و آله آن را قرائت مى فرمود و از آیات فاتحه میشمرد و میفرمود که
(هى سبع المثانى)
فاتحه هفت آیه است و از صادق علیه السّلام روایتست که فرمود لعنت خداى بر مخالفان باد چیست ایشان را که قصد عظیم ترین آیتى از کتاب خداى میکنند پس گمان میبرند که هر گاه اظهار آن کنند بدعت باشد مراد بسمله است که اظهار آن نمیکنند و نیز بلندخواندن بسمله در نمازهاى جهریه واجب است و در نمازهاى اخفاتیه سنت و دلیل بر این اجماع اهل البیت علیه السّلام است و از امام على بن موسى الرضا علیه السّلام روایتست که آن حضرت از امام جعفر صادق علیه السّلام روایت کرده که جمیع اهل البیت اتفاق نموده اند بر اظهار بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ و بر قضا کردن در شب نمازى را که در روز فوت شده باشد و بر قضا نمودن در روز نمازهایى که در شب فوت شده پس بنا بر دلایل عقلى و نقلى بسمله جزء سوره باشد و بباید دانست که چون بسمله استفتاحست باسم منعم حقیقى و اعتراف بالوهیت او و التذاذ بذکر فضل و رحمت او و آن باعث نفس است باشتغال نمودن بشکر او و متلفظ شدن بحمد او از اینجهت او سبحانه بعد از ذکر بسمله طریق حمد را تلقین بندگان میکند و میگوید که الْحَمْدُ لِلَّهِ یعنى هر ثناى جمیل و وصف جلیل که از ازل تا ابد موجود بوده و هست و خواهد بود مختص است مر خداى را که موصوف است به همه اسماء حسنى و صفات علیا که از جمله آن قدرت تامه اوست بر اصول نعم و ایجاد ایشان و انشاء جمیع ممکنات و تربیت و اصلاح شأن ایشان و مخفى نماند که حمد اعم است از شکر زیرا که استعمال آن در مقابل مطلق اوصاف کمالیه اختیاریه است خواه آنکه متعدى بغیر شود یا نه بخلاف شکر که آن فعل مختص است باوصاف متعدیه و تعریف حمد که آن ثناى جمیل است بر قصد تعظیم و تبجیل و تعریف شکر که آن فعلى است منبئى از تعظیم منعم از آن حیثیت که منعم است خواه بلسان و خواه بجنان و خواه بارکان دال است بر اعمیت حمد از شکر یعنى هر حامدى شاکر است بدون عکس و لهذا او سبحانه لفظ حمد را بر شکر اختیار فرموده و دیگر آنکه حمد نزد دفع ضرر و بلا گفته میشود و شکر در مقابل نعمت و عطا است و دفع ضرر اهم است از جلب نفع پس تقدیم آن اولى باشد و چون که جمله اسمیه از براى ثبوت و استمرار است بخلاف فعلیه که او براى حدوث است و تجدد از اینجهت الْحَمْدُ لِلَّهِ را بر (احمد اللَّه) و (حمدت اللَّه) ایثار نموده تا مشعر باشد بآنکه حمد مستمر و ثابتست مرا و سبحانه را خواه حامدى حمد او کند یا نه و دیگر تا اشاره باشد بآنکه بنده عاجز است از آنکه اقدام نماید بحمدى که سزاوار و لایق او سبحانه باشد چه توفیق اداى حق هر حمد نعمتى دیگر است از جانب منعم پس ممکن نباشد جزاى نعمت حمد و اداى حق آن بنحوى که موجب حق حمدى دیگر نشود و در انوار آورده که حمد ثنائیست بر فعل جمیل اختیارى از نعمت و غیر آن و مدح ثنائیست بر فعل جمیل مطلقا تقول (حمدت زیدا على علمه و کرمه و لا تقول حمدته على حسنه و تقول مدحت اللؤلؤ و لا تقول حمدته) و نزد بعضى حمد و مدح مترادفانند و اول اصح است و شکر در مقابل نعمت است قولا و عملا و اعتقادا کما قال الشاعر (افادتکم النعماء منى ثلاثة یدى و لسانى و الضمیر المحجبا) پس شکر اعم من وجه است از حمد و مدح زیرا که متناول این امور ثلثه است و مدح و حمد مخصوص است بلسان و اخص من وجه است از ایشان زیرا که اطلاق شکر مخصوص است بر نعمة و اطلاق حمد و مدح بر نعمت است و غیر آن و چون حمد که از احد شعب ثلثه شکر است اشبع است براى نعمت و ادل بر مکانه آن بجهة خفاى اعتقاد و آنچه در اتعاب جوارح است از احتمال بخلاف عمل لسان که صریح است بر ثنا چه آن نطقى است که افصاح هر امرى خفى و تجلیه هر مشتبه میکند از اینجهت حمد رأس شکر است و عمده در آن کما
قال (ص) (الْحَمْدُ رَأْسُ الشُّکْرِ وَ مَا شَکَرَ اللَّهَ عَبْدٌ لَمْ یَحْمَدْهُ )
یعنى حمد سر شکر است و حقتعالى مشکور نسازد آن کس را که حمد او نکند و ذم نقیض حمد است و کفران نقیض شکر و رفع آن بابتدائیه است و خبر آن (للَّه ای الحمد ثابت للَّه) و اصل آن نصب است زیرا که مصدر است و تقدیر اینست که (حمدت اللَّه حمدا) پس حذف جمله فعلیه شده و نصب آن برفع مبدل گشته و لام اختصاص در جلاله داخلشده الْحَمْدُ لِلَّهِ شد و عدول از نصب برفع بجهت آنست که تا دلالت کند بر عموم حمد و ثبات و دوام آن نه تجدد و حدوث آن و الف لام براى جنس است و معنى آن اشارتست بآنکه حقیقة و ماهیت حمد که معروف همه کس است مخصوص است باو سبحانه و یا براى استغراقست چه همه حمد حقیقة مختص باو سبحانه است زیرا که هیچ چیزى نیست مگر که آن مولى و معطى آنست بواسطه یا بیواسطه کما قال وَ ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَةٍ فَمِنَ اللَّهِ و این اشعار است بآنکه او سبحانه حى است و قادر و مرید و عالم زیرا که مستحق حمد نیست مگر کسى که حیاة و قدرت و اراده و علم از شأن او باشد انتهى کلامه و بباید دانست که تسبیح عبارتست از تنزیه او سبحانه از نقایص و معایب پس تسبیح در تحت تحمید مندرج است بدون عکس زیرا که تحمید دال است بر احسان و احسان کما هى متحقق میشود که او سبحانه بجمیع موجودات عالم باشد تا مواقع و مواضع حاجات را داند و قادر باشد بر همه مقدورات و غنى مطلق باشد تا مشغول بخود نشود و بواسطه آن از حاجت غیر باز نماند پس ثبوت احسان فرع تنزه او سبحانه باشد از نقایص ممکنات و اینکه صادق (ع) از أمیر المؤمنین صلوات اللَّه علیه روایت کرده که پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله فرموده که
(سبحان اللَّه نِصْفُ الْمِیزَانِ وَ التَّحْمِیدُ یَمْلَأُ الْمِیزَان )
شاهد اینمعنى است و لهذا او سبحانه تحمید را بر تسبیح اختیار فرموده و چون کلمه الحمد للَّه دلالة تمام دارد بر ثبوت استحقاق حمد على الاطلاق پس وجوب شکر منعم عقلا باشد نه شرعا و نیز در عقب آن فرموده که رَبِّ الْعالَمِینَ و ترتب حکم بر وصف دلالة میکند بر آنکه آن حکم معلل است به این وصف پس معلوم شد که استحقاق حمد او سبحانه را ثابتست بآنکه رَبِّ الْعالَمِینَ است قبل از مجی ء شرع و بعد از آن و بدانکه قائل اینکلمه را اجرى بیشمار است سعید بن قماط از فضل روایت نموده که گفت ابى عبد اللَّه (ع) را گفتم که دعائى که جامع جمیع وسائل باشد بمن تعلیم فرماى فرمود که حمد خداى کن و او را بلفظ (الحمد للَّه) ستایش نماى و از پیغمبر (ص) مرویست که هر کلامى که او مصدر به (الحمد للَّه) نباشد مقطوع شود و باخر نرسد و نیز از آن حضرت منقولست که (سبحان اللَّه) نصف میزانست و (الحمد اللَّه) همه آن چنان که گذشت یعنى ثواب (الحمد اللَّه) ضعف ثواب (سبحان اللَّه) است و از صادق علیه السّلام روایتست که رسول (ص) فرمود که چون بنده مؤمن بگوید که
(الحمد للَّه کَمَا هُوَ أَهْلُهُ وَ مُسْتَحِقُّه )
فرشتگان از نوشتن آن عاجز آیند از جانب الهى خطاب آید که چرا ثواب اینکلمه که بنده مؤمن بر زبان راند در دیوان عمل او ثبت نکردید گویند بار خدایا ما چه دانیم ثواب گفتن این کلمه که متضمن استحقاق و اهل بیت حمد تو است در چه مرتبه است تا بنویسم حق تعالى فرماید که شما این کلمه را ثبت نمائید و بر من لازم است که ثواب حمدى که سزاوار من باشد باو کرامت کنم و از حضرت رسالت (ص) منقولست که هر گاه حق سبحانه و تعالى نعمتى ببنده کرامت فرماید و او در مقابل آن الْحَمْدُ لِلَّهِ بگوید با فرشتگان خطاب کند که نظر کنید ببنده من که من او را چیزى حقیر عطا کرده ام و او بازاى آن کلمه بر زبان رانده که شامل جمیع محامد و مقابل نعمتهاى غیر متناهى است بر من لازم است که در عقبى نعمة غیر متناهى باو دهم و حذیفه یمانى از رسول (ص) روایت کرده که جماعتى از امم سالفه مستحق غضب و سخط الهى شده بودند کودکى از ایشان بر زبان راند که الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ حق تعالى بجهة میمنة اثر این کلمه چهل سال از ایشان رفع عذاب نمود و در روایت دیگر اینخبر در بسمله واقع شده چنان که در بسمله مذکور شد و ابى مسعود از ابى عبد اللَّه علیه السّلام روایت کرده که هر که در وقت صبح چهار بار بگوید الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ پس او اداى شکر آن روز بتقدیم رسانیده باشد و هر گاه که در شب بگوید شکر آن شب ادا نموده باشد آورده اند که نوح پیغمبر علیه السّلام چون از طعام خوردن فارغشدى گفتى که الْحَمْدُ لِلَّهِ و چون آب آشامیدى گفتى که الْحَمْدُ لِلَّهِ و چون جامه پوشیدى گفتى که الْحَمْدُ لِلَّهِ و چون سوار شدى گفتى الْحَمْدُ لِلَّهِ بواسطه این حق سبحانه و تعالى در حق او فرمود که إِنَّهُ کانَ عَبْداً شَکُوراً و چون منشأ حمد صفات جمیله و اوصاف جلیله است از این جهت او سبحانه در صدد تعداد آن در آمده میفرماید که حقیقت حمد مر خدایراست که رَبِّ الْعالَمِینَ آفریننده و پرورنده و سازنده همه عالمیان است از ملائکه و جن و انس و سایر حیوانات و غیر آن و باصلاح آرنده همه ایشان بدانکه (رب) در اصل لغت بمعنى (تربیة) است که آن عبارتست از تبلیغ شی ء بکمال آن بر سبیل تدریج و استعمال آن در صفت او جهت مبالغه است از قبیل زید عدل و نزد بعضى اسم فاعل است نه مصدر ماخوذ از (ربه یربه فهو رب) چون ثم یم فهو نم و بریبر فهو بر) و تسمیه مالک بآن بجهة آنست که حافظ و مربى آن چیزیست که مالک آنت و اطلاق آن بر غیر خدا جایز نیست مگر بقیدى کقوله (ارجع الى ربک و رب المال و رب الدار) و عالم اسم ما یعلم به الصانع است چون (خاتم و غالب) و آن عبارتست از ماسواى او سبحانه از جواهر و اعراض که بجهت افتقار و احتیاج آن بمؤثر واجب لذاته دلالت میکند بر وجود آن و جمعیت آن بجهت اشتمال آنست بما تحت آن از اجناس مختلفه و ایراد جمع سالم که موضوع است از براى ذوى العقول از ملائکه و جن و انس نه غیر او با آنکه او سبحانه مربى جمیع ممکناتست از ذوى العقول و غیر آن بنا بر تغلیب است یعنى غیر ذى عقل را در تحت عقلا داخل گردانیده و بعد از آن جمع عالم بر واو و نون کرده و گویند که عالم اسمى است موضوع از براى ذوى العلم و تناول غیر ایشان بر سبیل استتباعست و این بنا بر آنست که تنبیه باشد بر آنکه مقصود او سبحانه از ایجاد عالم معرفة او است و ایجاد غیر ذوى العقول بر سبیل استطراد و استتباعست و نزد بعضى مراد بعالمین در این مقام آدمیان اند چه هر یک از ایشان عالمند از حیثیت استمثال هر کدام بر نظایر هر چه در عالم کبیر است از جواهر و اعراض که صانع آن بآن دانسته میشود هم چنان که صانع در عالم کبیر دانسته میشود بآنچه در آن ابداع نموده و لهذا حقتعالى تسویه نظر فرمود در این هر دو و گفت وَ فِی أَنْفُسِکُمْ أَ فَلا تُبْصِرُونَ و در ایندلیلست بر اینکه ممکنات هم چنان که مفتقرند بمحدث در حال حدوث مفتقرند بمبقى در حال بقا زیرا که تربیت هم چنان که گذشت عبارت از تبلیغ شی ء است بر سبیل تدریج تا بحد کمال آن چنان که دانسته شد پس هم چنان که شی ء ممکن در ابتداء حدوث و وجود خود مفتقر بمحدث است همچنین در دوام وجود آن تا رسیدن بحد کمال مفتقر بمبقى بوده باشد پس هم چنان که او سبحانه علة حدوثست علة بقا نیز باشد بخلاف مذهب بعضى از اشاعره که قائلند بآنکه معلول در حالت وجود محتاج است بعلة نه در حالت بقا از وهب بن منبه روایتست که حقتعالى را هیجده هزار عالم است که دنیا یکى از آن است و آنها مساکن روحانیانست و عدد عصر ایشان بغیر از خداى کسى نداند و از ابن کعب روایتست که مراد بهیجده هزار عالم هیجده هزار فرشته اند چهار هزار و پانصد بطرف مشرق و چهار هزار و پانصد بمغرب و چهار هزار و پانصد بطرف شمال و چهار هزار و پانصد بجانب جنوب و با هر یکى از ایشان چندان فرشتگان باشند که عدد ایشان غیر از خداى کسى دیگر نداند از ابو ذر غفارى رضوان اللَّه علیه مرویست که (رب) از اسماء الهى است و اطلاق آن على الاطلاق بر غیر او سبحانه جایز نیست چنان که گذشت و مرویست از حضرت رسالت (ص) که هر هفت بار بگوید یا (رب) هر دعائى که بعد از آن کند بدرجه قبول رسد و نیز در آثار وارد شده که چون بنده مؤمن گوید یا رب و بعد از آن هر حاجت که داشته باشد بر خداى تعالى عرض نماید باجابت مقرون گردد و نیز در خبر دیگر آمده که هر که پنج بار بگوید هر دعایى که بعد از آن بکند بدرجه قبول رسد و نیز در آثار آمده که چون بنده مؤمن گوید که (یا رب) خداى تعالى گوید (لبیک) و چون بار دوم و سیم باین لفظ تکلم نماید از جانب عزت ندا آید که (سل نعط) طلب حاجة کن تا بدهیم و او سبحانه بوسیله این کلمه بزرگوار دعاى جمیع پیغمبران و مؤمنان را باجابة مقرون ساخته چه آدم و حوا علیه السّلام چون ترک مندوب نمودند گفتند رَبَّنا ظَلَمْنا أَنْفُسَنا حق تعالى توبه ایشان را قبول کرد و نوح علیه السّلام چون از دست کفار عاجز و مضطر گشت گفت رَبِّ لا تَذَرْ عَلَى الْأَرْضِ مِنَ الْکافِرِینَ دَیَّاراً خداى تعالى دعاى او را اجابت کرده دمار از کفار بر آورد و از ایشان دیارى باقى نگذاشت و ابراهیم علیه السّلام در حین طلب حاجت گفت که رَبِّ هَبْ لِی حُکْماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ دعاى او مستجاب شد و موسى علیه السّلام چون قبطى را بکشت و گفت رَبِّ إِنِّی ظَلَمْتُ نَفْسِی فَاغْفِرْ لِی در جوابش فَغَفَرَ لَهُ نازل گشت و سلیمان علیه السّلام طلب مغفرة و پادشاهى باین نام کرد و گفت رَبِّ اغْفِرْ لِی وَ هَبْ لِی مُلْکاً لا یَنْبَغِی لِأَحَدٍ مِنْ بَعْدِی حقتعالى دعاى او را بسر حد اجابت رسانید و زکریا علیه السّلام چون از خدا طلب فرزند کرد گفت رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ دعاى وى بدرجه قبول رسید و یوسف علیه السّلام نیز خداى را باین نام خواند که رَبِّ قَدْ آتَیْتَنِی مِنَ الْمُلْکِ وَ عَلَّمْتَنِی مِنْ تَأْوِیلِ الْأَحادِیثِ پس جبرئیل نازل شد و گفت چه حاجت دارى گفت رب تَوَفَّنِی مُسْلِماً وَ أَلْحِقْنِی بِالصَّالِحِینَ و عیسى علیه السّلام نیز بوسیله این نام از خداى تعالى طلب مائده نمود و گفت رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ حق سبحانه و تعالى از براى او انزال مائده نمود و ایوب علیه السّلام در حینى که رب أَنِّی مَسَّنِیَ الضُّرُّ گفت خداى تعالى زحمت و نقمة او را برحمت و نعمت بدل فرمود و سید انبیاء (ص) طلب مغفرت امة را باین نام کرد و گفت رَبِّ اغْفِرْ وَ ارْحَمْ وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّاحِمِینَ در جوابش نازل شد لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ ما تَقَدَّمَ مِنْ ذَنْبِکَ وَ ما تَأَخَّرَ و صلحاى امت حضرت رسالت (ص) چون خداى را باین نام خواندند و گفتند رَبَّنا ما خَلَقْتَ هذا باطِلًا تا آخر توقیع اجابت ایشان چنین آمد که فَاسْتَجابَ لَهُمْ رَبُّهُمْ و شیطان رجیم با کمال طغیان و عدوان نیز خداى را باین نام خواند و گفت رَبِّ فَأَنْظِرْنِی إِلى یَوْمِ یُبْعَثُونَ خداى تعالى او را مهلت داد تا روز قیامت و فرمود فَإِنَّکَ مِنَ الْمُنْظَرِینَ إِلى یَوْمِ الْوَقْتِ الْمَعْلُومِ و در ثواب گفتن یا (ربنا) و یا (سیدنا) که در دعاى بزرگوار (یا من اظهر الجمیل) واقع شده پیغمبر (ص) از جبرئیل خبر داده که چون بنده مؤمن این کلمه را بگوید حقتعالى بملائکه گوید که اى فرشتگان من گواه باشید بر اینکه من آمرزیدم این بنده را و او را اجر عظیم کرامة فرمودم بعدد هر چه آفریده ام در بهشت و در دوزخ و در هفت آسمان و هفت زمین و بعدد مرور و کرور شمس و قمر و بعدد جمیع ستارگان و قطرهاى باران و انواع خلقان و کوه ها و سنگریزها و غیرها و بعدد هر چه آفریده ام در عرش و کرسى و غیر آن و بواسطه شرافت و عظمة این نام است که آن را در یلى اسم بزرگوار خود ثبت نمود و بعد از آن متذکر صفات دیگر شد و فرمود که الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ یعنى خداى که بخشنده نعمة است بر خلقان و آمرزنده عاصیان در آن جهان تکرار این دو صفة با وجود قرب عهد بذکر آن جهت مبالغه است و گفته اند که ایراد این دو صفت در اول بعد از ذکر معبودیة بجهت ذکر نعمتى است که بسبب آن مستحق عبادت شده و در این مقام ذکر آن مستحق عبادت شده و در این مقام ذکر آن بجهة استحقاق حمد است پس تکرار نباشد یعنى ذکر رحمت در بسمله نظر بمبدء فطرتست که بیماده و مده از کتم عدم بفضاى وجود آورده بواسطه آن مستحق عبودیت گشته و در غیر بسمله نظر با بقاى وجود است در دنیا و اعاده آن در آخرت تا هر کسى را بمجازات خود رساند عالمان را بجانب قدس و عارفان را بمکان قرب و رفع درجات و این موجب حمد الهى و سبب ستایش پادشاهیست و ذکر مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ که در یلى آنست مؤید این معنى است تا آنکه ذکر این دو صفت در این مقام بجهت بیان ربوبیة باشد چه تربیت عالمیان برحمانیتست باین وجه که خلق را در دنیا روزى مى دهد و برحیمیة که در آخرت ایشان را میامرزد و بعد از آن بجهت ترک کفران و طغیان بندگان اختیار صفت مالکیت که مشعر بر سیاست است نموده میفرماید که مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ یعنى خدایى که خداوند روز جزا دادنست و جمیع بندگان را در آن روز بسزاى و جزاى کردار خودشان رساند باین وجه که مطیع را ثواب دهد و عاصى را عقاب نماید و مالکیت او اگر چه عامست نسبت دنیا و آخرت اما تخصیص آن بآخرت جهة تعظیم و تفخیم شان آن روز است از قبیل رَبُّ الْعَرْشِ الْعَظِیمِ و یا بجهت تفرد او سبحانه بآن در آخرت چه در آن روز هیچ منازعى نخواهد داشت که دعوى مالکیت کند بخلاف دنیا که این دعوى بى معنى مى کنند و بدانکه عاصم و کسایى باثبات الف مالک خوانده اند که بمعنى متصرفست در اعیان مملوکه بهر وجهى که خواهد و مشتق منه آن ملک است بکسر میم و نافع و ابن کثیر و ابو عمرو و حمزه ملک بحذف الف که بمعنى متصرف است بامر و نهى در مامورین مشتق از ملک بضم میم و این ابلغ است در مدح از اول و دین بمعنى جزاست و منه (کما تدین تدان) و قوله (و لم یبق سوى العدوان دناهم کما دانوا) و اضافه اسم فاعل بطرف بجهت اجراء ظرف است در مجراى مفعول به بر سبیل اتساء کقولهم یا سارق اللیلة که بمعنى سارق المال فى اللیلة است پس تقدیر کلام اینست که (مالک الامور یا ملک الاوامر و النواهى یوم الدین) یعنى متصرف و خداوند همه اشیاء یا پادشاه جمیع امرها و نهى ها در روز جزا و مالک میتواند بود که بمعنى ملک باشد که فعل ماضى است بجهت تحقق وقوع آن بر طریقه وَ نادى أَصْحابُ الْجَنَّةِ که نادى بمعنى ینادیست و بمعنى اینکه (له الملک له الملک فِی هَذَا الْیَوْمِ عَلَى وجه الاستمرار) تا اضافه بر حقیقت باشد و معد وقوع صفت براى معرفت یعنى تا لازم نیاید که اضافه اسم فاعل غیر حقیقى باشد و غیر معطى معنى تعریف که مقتضى عدم جواز وقوع آنست صفت معرفت چه اضافه غیر حقیقیه در صورتیست که اسم فاعل بمعنى حال یا استقبال باشد که در تقدیر انفصال است کقولک (مالک الساعة و مالک غدا) و اما هر گاه از آن قصد ماضى کنند کقولک (هو مالک عبده امس) یا زمان مستمر کقولک (زید مالک العبید) چنان که باین مفسر شد اضافه حقیقة خواهد بود از قبیل مولى العبید و نزد بعضى مراد از دین شریعتست و یا طاعت و تقدیر این است که (مالک یوم جزاء الدین) و مؤید قول اول است روایت ماثوره از امام محمد باقر علیه السّلام که (الدین هو الحساب) یعنى او حاکم روز حساب است که میان بندگان بحق حکم کند و از حساب در نگذرد و مقوى قول ثانى اینکه محمد بن کعب گفته که تقدیر اینست که (مالک یوم لا ینفع فیه الا الدین) یعنى او خداوند روزیست که نفع ندهد مردمان را در آن روز مگر دین اسلام و قول جبائى که مراد اینست که (یوم الجزاء على الدین) یعنى او پادشاه روز پاداش دادنست بر دین و بنا بر این قول مراد مطلق دین است خواه دین حق و خواه باطل یعنى حق سبحانه و تعالى بر دین حق ثواب میدهد و بر دین باطل عقاب مترتب میسازد و (یوم) اگر چه حقیقة عبارتست از طلوع آفتاب تا غروب اما در این مقام استعاره است از براى وقتى که (مغرا) از ظلمة باشد و بمثابه روز روشن بود چه در آخرت روز و شب نخواهد بود چنان که در اخبار صحیحه ثابت گشته پس اطلاق (یوم) بر او بر سبیل تشبیه باشد و در (انوار) گفته که اجراى این صفات بر او سبحانه از (ربوبیة) و (موجدیة) و (منعمیة) نعم ظاهره و باطنه و عاجله و آجله و مالکیة امور در روز ثواب و عقاب بجهت دلالت است بر آنکه او است که حقیق (حمد) است نه غیر او زیرا که ترتب حکم بر وصف (مشعر) است بعلیت آن و (ایذان) بر آنکه کسى که متصف باین صفات نباشد مستاهل (حمد) نیست چه جاى آنکه لیاقت معبودیت داشته باشد پس وصف (اول) براى بیان موجبیة (حمد) است که آن ایجاد و ربوبیت است و وصف (ثانى و ثالث) براى دلالت بر آنکه متفضل نعم قادر مختار است در ایصال نعم نه موجب بالذات چه (حمد) در مقابل افعال جمیله اختیاریه است نه غیر اختیاریه و لهذا میگویند که (مدحت اللؤلؤ) و نمیگویند که (حمدته) چنان که گذشت و وصف (چهارم) که متضمن وعد حامدانست و وعید مغرضان از براى تحقیق اختصاص است چه وصف مالکیت در آن روز قابل شرکت نیست و مخفى نیست که این آیه دلالتى تمام دارد بر اثبات معاد و ترغیب و ترهیب عباد زیرا که هر گاه مکلفان تصور معنى این آیه نمودند رجا و خوف را صفحه روزگار خود گردانیده بجانب جناب او روى میآورند و مایل عبودیت او میشوند از این جهت او سبحانه چون بندگان خود را بوسیله این آیه شریفه باین مرتبه رسانید در عقب آن ایشان را کیفیت اعتراف بعبودیت تعلیم فرمود و گفت اى بندگان من روى دل بجانب من آورید و بر وجه خطاب بگوئید که اى آن کسى که متصفى بصفات عظام مذکوره إِیَّاکَ نَعْبُدُ تو را میپرستیم و بس و غیر تو را در این امر شریک نمیسازیم زیرا که غیر از تو هیچ کس دیگر مستحق عبادت نیست وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ و همین از تو یارى مى خواهیم در دوام پرستش تو و در جمیع مقاصد و حوائج نه از غیر تو و نزد بعضى معنى آنست که تو را میپرستیم بجهت دخول جنان و از تو یارى میخواهیم بجهت خلاصى از نیران و در انوار گفته که حقتعالى اول کلام خود را مبتنى ساخته بر آنچه مبادى حال عارفست از ذکر و فکر و تأمل در اسماء او و نظر در آلاء و نعماء او و استدلال بصنایع او بر عظم شأن او و غلبیة سلطنت او و بعد از آن نفقیه او نموده به ذکر آنچه منتهاى امر او است که آن خوض بنده است در لجه وصول و دخول او در اهل مشاهده بر وجهى که گویا عیانا وى را مى بینند و با او مناجات مى کنند و از عادة عربست تفنن در کلام و عدول از اسلوبى باسلوبى دیگر جهت تجدید کلام و تنشیط سامع پس از خطاب بغیبت عدول میکنند و از غیبت بتکلم و بعکس کقوله تعالى حَتَّى إِذا کُنْتُمْ فِی الْفُلْکِ وَ جَرَیْنَ بِهِمْ و قوله وَ اللَّهُ الَّذِی أَرْسَلَ الرِّیاحَ فَتُثِیرُ سَحاباً فَسُقْناهُ و قول امرء لقیس (تطاول لیلک بالاثمد) (و نام الخلى و لم ترقد) (و بات و باتت له لیلة) (کلیة ذى العائر الارمد) (و ذلک من نبأ جاءنی) (و خبرته عن ابى الاسود) که در این سه بیت سه التفات است و ایا ضمیر منصوب منفصل است و آنچه ملحق است باو از یا و کاف و ها حروفند که از براى بیان تکلم و خطاب و غیبت زیاده گردانیده اند و محلى از اعراب ندارند مانند تاء انت و کاف أ رأیتک و نزد خلیل ایا مضاف است به حروف مذکوره و احتجاج او بچیزیست که از بعضى عرب حکایت کرده که (إِذَا بَلَغَ السِّتِّین فَإِیَّاه و ایا الشواب) اى احذر من جماع الشواب و اگر ضمیر میبود مضاف واقع نمیشد و جواب از این آنست که این شاذ است و غیر معتمد علیه و نزد بعضى حروف مذکوره ضمایرند و (ایا) ما یعتمد به چه آن حروف چون از عوامل منفصل شدند متعذر است نطق بآنها پس (ایا) را بآن منظم مى سازند تا بجهت آن مستقل شوند و نزد جمعى دیگر ضمیر مجموع آنست و عبادة عبارت است از اقصاى غایت خضوع و تذلل و منه طریق (معبد اى مذلل و ثوب ذو عبدة اذا کان فى غایت الصفاقة) و لهذا مستعمل نیست مگر در خضوعى که از براى او سبحانه است و استعانت طلب معونة است و آن یا ضروریة است یا غیر ضروریة ضروریة آنست که فعل بدون آن حاصل نشود مانند اقتدار فاعل بفعل و تصور او آن را و حصول آلت و مادة که فاعل بآن آلت در مادة عمل کند و نزد اجتماع این امور فاعل متصف باستطاعت میشود و صحیح است که مکلف بآن فعل شود و غیر ضروریه تحصیل آن چیزیست که بواسطه آن فعل بر وجه سهولت و یسیر باشد مانند راحله در سفر مر کسى را که قادر بر مشى باشد و یا تحصیل آن چیزى که مقرب فاعل باشد بفعل و حث او نماید بر آن و این قسم صحت تکلیف موقوف بر آن نیست و مراد باستعانت یا طلب معونة است در همه مهمات و یا در اداء عبادات و ضمیر مستکن در این دو فعل راجع است بقارى و کسانى که باویند از حفظه و اهل جماعت یا راجع باو و سایر موحدین و درج کردن قارى عبادت خود را در تضاعیف عبادت ایشان و خلط حاجت خود بحاجت ایشان بجهت امیدوارى ویست بآنکه عبادت او ببرکت عبادات ایشان مقبول گردد و حاجت او بجهت اندراج در حاجات ایشان بحد اجابت رسد و لهذا جماعة مشروع گشته و تقدیم مفعول بجهت تعظیم و اهتمام است بآن و دلالت آن بر حصر و لهذا ابن عباس در تفسیر آن فرموده (لا نعبد غیرک) و یا بجهت تقدیم آن چیزى که مقدمست در وجود و تنبیه بر آنکه عابد باید که نظر او اولا و بالذات بمعبود باشد و از جانب او بعبادت خود نظر نماید نه از آن حیثیت که آن عبادت از او صادر شده بلکه از حیثیة آنکه او را نسبت شریفه هست باو تعالى و وصله میان عابد و میان حق است چه وصول عارف گاهى متحقق میشود که مستغرق شود در ملاحظه جناب قدس و از ما عداى او زاهل گردد بمرتبه که ملاحظه نفس خود نکند و بهیچ حالى از احوال خود نپردازد مگر از آن حیثیت که نفس او ملاحظه او سبحانه است و منتسب باو و لهذا اتفاق امت شده به اینکه (ان اللَّه معنا) که مقول قول حضرت خاتمیت است (ص) مزیة فضل دارد بر قول موسى که إِنَّ مَعِی رَبِّی سَیَهْدِینِ و تکریر ضمیر براى تنصیص است زیرا که او است که مستعان به است نه غیر او و بدانکه اگر چه اصل عبادت بدون اعانت متصور نیست و واجب است تقدم آن بر آن زیرا که حصول عبادت موقوفست بر وجود بنده و قدرت و کمال عقل وى و این عین اعانتست اما تقدیم استعانة بر عبادت لازم نیست چه اتیان عبادت بدون استعانت ممکنست هم چنان که میتواند بود که عبادت حاصل شود پیش از طلب اعانت و بعد از آن طلب اعانت بجهت دوام عبادت باشد نه اصل عبادت پس تقدیم إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ بر إِیَّاکَ نَعْبُدُ واجب نباشد و نزد بعضى آنست که استعانت براى عبادت مستأنفه است نه عبادت ماضیه پس واجب التقدیم نباشد و یا تقدیم عبادت بجهت توافق رؤس آیات باشد و یا تنبیه بر آنکه تقدیم وسیله بر طلب حاجت ادعى است باجابت و یا آنکه چون متکلم نسبت عبادت بنفس خود داد و این موهم تبحج و نشاط ویست و مظنه آنکه آنچه از او صادر شده معتد به است و این مستلزم عجب است که هادم عبادتست از این جهة در عقب آن إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ واقع شده تا دلالت کند بر آنکه عبادت نیز از قسم آن چیزى که اتمام نمى پذیرد مگر بمعونة از او سبحانه و توفیق او و نزد بعضى واو از براى حالیه است و تقدیر اینکه نعبدک مستعینین بک یعنى تو را میپرستیم در حالتى که استعانت نماینده ایم بتو و چون حال مقارن ذى الحال است پس مجوز استعانت باشد از براى اصل عبادت و استمرار آن و این قول بنا بر مذهب کسى است که مضارع مثبت به واو فقط بدون ایراد ضمیر با آن حال واقع میتواند شد و اطلاق استعانت بجهت آنست که تا متناول جمیع مستعان فیه باشد و در گفتن کلمات مذکور نفع و فایده بسیار است ابو طلحه روایت کند که من با رسول خدا (ص) بودم در بعضى غزوات چون کار حرب سخت شد و کارزار گرم گشت رسول (ص) سر برداشت و گفت
یا مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ
سرها را دیدم که میافتاد و کسى را نمى دیدم که شمشیر زند و کافران روى بهزیمت نهادند چون حرب تمام شد صورت اینحال را از پیغمبر (ص) پرسیدم فرمود که فرشتگان گردن ایشان میزدند و شما نمى دیدید و در روایة واقع شده که هر گاه کارى بر بنده مؤمن تنگ شود و او باین کلمات شریفه مواظبت نماید آنکار بر او آسان گردد و چون که تخلیص عبادت و تخصیص استعانت باو سبحانه موجب انقطاع است از ما سوى و توجه تام بحضرت مولى و آن باعث استجابت جمیع دعوات و سبب انجاح همه مدعیاتست از اینجهت او را توطیه طلب هدایت بندگان ساخته در عقب آن ایشان را امر مینماید که بگوئید از روى نیاز که اى آن کسى که عبادت مخصوص است بتو و استعانت روا نیست از غیر تو اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ بنما بما راه راست را که آن سبب وصول است بجنان و رسیدن بروضه رضوان بدانکه این کلام بیان معونة مطلوبه است فکانه قال کیف اعینکم فقالوا اهدنا و افراد این بذکر با آنکه طرق اعانت متعدد است بجهة آنست که این مقصود اعظم است و هدایت دلالت است بلطف و لهذا در خیر مستعمل است نه در غیر آن و قوله تعالى فَاهْدُوهُمْ إِلى صِراطِ الْجَحِیمِ بر وجه تهکم است و هدیه از این مأخوذ است و کسى که مقدم قومیست او را هادى میگویند بجهت آنکه قوم باو مهتدى میشوند و هوادى وحش که بمعنى اعضاى مقدمه و اوایل آنست نیز از این ماخوذ است چه اهتداى ایشان بآنست و هادى که بمعنى عنق است کما یقال و اقبلت هو ادى الخیل اذا بدت اعناقها نیز مشتق است از این و فعل از این هدى یهدى است و آن در اصل متعدى بلام است یا الى و بعد از آن نزع حرف جر نموده اند و مجرور آن را منصوب ساخته مانند کریمه و اختار موسى قومه که تقدیر من قومه است و این را منصوب بنزع خافض میگویند و هدایت حقتعالى متنوع است بانواع غیر محصوره لیکن منحصر است در اجناس اربعه مترتبه اول افاضه قوى که بسبب آن بنده متمکن میشود بر مهتدى شدن بمصالح خود چون قوة عقلیه و حواس باطنه و مشاعر ظاهره دویم نصب دلایل فارقه میان حق و باطل و صلاح و فساد و الیه اشار بقوله وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ و قوله فَهَدَیْناهُمْ فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى سیم هدایت بارسال رسل و انزال کتب و (ایاها) عنى بقوله وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا و قوله إِنَّ هذَا الْقُرْآنَ یَهْدِی لِلَّتِی هِیَ أَقْوَمُ چهارم کشف سرایر است بر قلوب عباد و ارائه اشیاء کما هى بایشان بطریق وحى یا الهام و منامات صادقه و این قسم مختص است بانبیاء و اولیاء و عنى ذلک بقوله أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ و قوله تعالى وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا و چون اصل هدایة حاصل است مر اهل ایمان را پس مطلوب از طلب هدایت زیادتى آنست و یا ثبات و دوام بر آن و یا حصول مزیة مرتبة برایشان پس عارف هر گاه گوید که اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ مراد وى بآن این خواهد بود که (ارشدنا طریق السیر فیک لتمحو عنا ظلمات احوالنا و تمیط غواشى ابدالنا لنستضی ء بنور قدسک فنراک بنورک) و از أمیر المؤمنین علیه السّلام مرویست که معنى آیه آنست که ما را براه راستى که نموده ثابت قدم دار تا دایم مطیع امر و نهى تو باشیم و یک لحظه بپرستش غیر تو نپردازیم و بعضى از اهل تحقیق گفته اند که بنما ما را راه راست به این وجه که ما را بمحبت ذاتى خود مشرف دار تا از التفات بخود و بغیر تو آزاد گشته بتمامى گرفتار تو گردیم جز تو ندانیم و جز تو نبینیم و جز تو نیاندیشیم یا بنما بما راهى که حضرت تراست نسبت بهر موجودى که آن موجود بى آن پیدایى ندارد و بغایت کمال خود بآن نمیرسد تا در همه جز تو نبینیم و از توجه بغیر تو آزاد گردیم و بدانکه امر و دعا متشارکند لفظا و معنى و متفاوت باستعلا و تسفل و یا بر تبهکاران و صراط در اصل سراط است بسین ماخوذ از (سرط الطعام اذا تبلعه فکانه یسرط السابلة) و لهذا آن را (لقم) نیز میگویند بجهة آنکه التقام سابله میکند و قلب (سین بصاد) بجهت آنست که تا مطابق طا شود در اطباق و (قنبل) که از راویان ابن کثیر است آن را بر اصل خود خوانده و بواقى به صاد محض مگر حمزه که اشمام صاد بزا میکند و مراد از آن طریق اسلام است چنان که از ابن عباس و جابر نقل کرده اند که راه راست دین اسلام است و از محمد بن حنفیه منقولست که (انه دین اللَّه الذى لا یقبل عن العباده غیره) یعنى صراط مستقیم دین خدا است که حقتعالى غیر آن را قبول نمیکند از بندگان و حارث اعور از أمیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده که آن کتاب خدا است و بنا بر حدیث مشهور که از آن حضرت منقولست که
(انا کِتَابُ اللَّهِ النَّاطِق )
مراد طریق آن حضرت و اولاد اطهار او باشد و مؤید اینست که اعز محدث حنبلى روایت کرده از ابو بریده اسلمى که از اصحاب حضرت نبویست که
(الصراط المستقیم هو صِرَاطَ مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد)
یعنى صراط مستقیم طریق محمد است و آل محمد که مبتنى بر اصول دینست که توحید است و عدل و نبوة و امامت و معاد و شکى نیست که طریق اهل البیت علیهم السلام صراط مستقیم و طریق قویمست که سلوک نمودن در آن موجب نجات و رستگاریست و اختیار غیر آن سبب خسران و زیانکارى هم چنان که در اخبار صحیحه بطریق اهل البیت علیهم السلام از پیغمبر (ص) مرویست که
(مَثَلُ أَهْلِ بَیْتِی کَمَثَلِ سَفِینَةِ نُوحٍ مَنْ رَکِبَهَا نَجَا وَ مَنْ تَخَلَّفَ عَنْهَا غَرِق )
یعنى مثل و داستان اهل بیت من مثل و داستان کشتى نوح است هر که در آن کشتى نشست از غرق و هلاکت نجات یافت و هر که از آن تخلف کرد و ننشست غرق و هلاک شد و بعذاب آخرت گرفتار گشت و نیز حدیث مشهور که عامه و خاصه از پیغمبر (ص) نقل کرده اند که
انى تارک فیکم الثقلین ان تمسکتم بها لن تضلوا کتاب اللَّه و عترتى اهل بیتى
نیز شاهد عدل است بر این و ترجمه اینحدیث در ما تقدم مذکور شد و اولى حمل آیتست بر عموم چه (صراط مستقیم) باتفاق دینى است که حقتعالى بآن امر فرموده از توحید و عدل و نبوة انبیا و امامت ائمه هدى علیه السّلام که ایمان عبارت از این مجموعست پس ملخص معنى کلام آنست که ما را ثابت دار بر راه ایمان یعنى صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ راه کسانى که بفضل شامل خود انعام کردى بر ایشان نعمة هدایت و طریق طاعت خود را مراد پیغمبران و صدیقان و شهدا و صلحااند چنان که فرموده که وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ یعنى بنما بما راه آنها که اهل قربند و بکمال نعمت ظاهره که قبول شریعة است و بجمال نعمت باطنه که اطلاع بر دقایق اسرار حقیقه است ایشان را معزز و مکرم ساخته بدانکه این کلام بدل کل است از اول در حکم تکریر عامل و فایده آن توکید است و تنصیص بر آنکه طریق اهل اسلام مشهود علیه است باستقامت بر اکد وجه و ابلغ آن که اصلا مشوب بشایبه خفا نیست زیرا که صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ بمثابه تفسیر و بیان صراط مستقیم است بجهة آنکه بدل مقصود بالنسبه و مبین مبدل منه پس گوئیا که فرط ظهور اینکه طریق مستقیم طریق اهل ایمانست بحیثیتى است که هیچ اثر خفایى در آن نیست و احتمال آن دارد که صفت صراط مستقیم باشد یعنى راه راستى که راه کسانیست که بر ایشان انعام کرده و انعام عبارتست از ایصال نعمت و نعمت در اصل حالتى است که انسان بآن مستلذ میشود و بعد از آن اطلاق آن کرده اند بر هر چه بآن استلذاذ مینماید و آن ماخوذ است از نعمت بفتح نون که بمعنى لین است و انواع و افراد نعم الهى اگر چه غیر محصور است کمال قال وَ إِنْ تَعُدُّوا نِعْمَةَ اللَّهِ لا تُحْصُوها اما منحصر است در دو جنس دنیوى و اخروى اول بر دو قسم است موهبى و کسبى و موهبى بر دو نوع است روحانى چون نفخ روح در انسان و اشراق آن بنور عقل و آنچه تابع آن است از قوى چون فهم و فکر و نطق و جسمانى چون تخلیق بدن و قواى حاله در آن و هیأت عارضه آن از صحت و کمال اعضا و کسبى چون تزکیه نفس از رذایل و تخلیه آن باخلاق و ملکات فاضله و تزیین بدن بهیئات مطبوعه و حلى مستحسنه و حصول جاه و مال و جنس ثانى عفو او است از فرطات انسان و رضاى او از ایشان و تمکین ایشان در اعلا علیین با ملائکه مقربین ابد الآبدین و مراد از نعمت مذکوره در آیه قسم اخیر است و آنچه وسیله رسیدن است بسوى آن از آن قسم دیگر چه ما عداى این مؤمن و کافر در آن مشترکند از عبد اللَّه عباس نقلکرده اند که مراد از الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ جماعتى اند که تابع موسى و عیسى بودند و مطیع امر و نهى ایشان یعنى بنما بما راه کسانى که تبدیل نعمت نکردند و از جاده شریعت پیغمبر خود منحرف نگشتند که آن طریق اهل بیت پیغمبر است (ص) غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ نه طریق کسانى که غضب و خشم واقع شده بر ایشان و این جماعت نزد اکثر مفسران جهودانند که بسبب عناد و طغیان و قتل پیغمبران و تحریف کتاب توریة و تبدیل الفاظ آن او سبحانه بر ایشان خشم گرفته و در حق ایشان فرموده که غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ لَا الضَّالِّینَ و نه راه جماعتى که گمراهند از طریق حق مراد ترسایانند که بواسطه افراط و تفریط در شأن عیسى و سید انبیا گمراه گشتند و از راه راست که جاده ایمان و تصدیق بجمیع پیغمبران و کتابهاى ایشان است گردیده میل بوادى ضلالت و گمراهى کرده اند کما قال و لا تتبعوا اهواء قوم قد ضلوا من قبل و اضلوا کثیرا و ضلوا عن سواء السبیل روایتست که رسول (ص) در وادى القرى با جهودان و ترسایان کارزار میکرد یکى از اصحاب اشاره بیهودان کرد و گفت یا رسول اللَّه ایشان چه کسانند که با تو محاربه میکنند فرمود: هم المغضوب علیهم
و بعد از آن اشاره بترسایان نمود و گفت ایشان چه طایفه اند فرمود
هم الضالون
و بدانکه جز غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ بر بدلیة است و مبدل منه ان الذین انعمت علیهم و معنى اینکه منعم علیهم کسانیند که سالمند از غضب و ضلال و یا بر آنکه صفة اسم موصول است مبینه یا مقیده و معنى اینکه منعم علیهم کسانیند که جامع نعمة مطلقه اند که آن نعمة ایمانست و جامع نعمة سلامة از غضب و ضلال و چون میان صفت و موصوف مطابقه در تعریف و تنکیر شرط است پس یا آنست که اسم موصول در اینمقام جارى مجراى نکره است و مراد از آن جماعت غیر معهوده از قبیل و لقد امر على اللئیم یسبنى و قولهم انى لامر على الرجل مثلک فیکرمنى و یا آنکه غیر کسب تعریف کرده باشد از مضاف الیه چه آن مضافست بآنچه او را ضد واحد است که آن منعم علیه است پس تعین آن چون تعین هى الحرکة غیر السکون باشد و چون که غضب عبارت از ثوران نفس است بجهة اراده انتقام و این از خداى تعالى منتفى است پس مراد از آن منتهى و غایت آن باشد که اراده انزال عقاب و عذاب است و علیهم در محل رفع است زیرا که نایب مناب مفعول (ما لم یسم) فاعله است بخلاف اول چه آن در محل نصب است بر مفعولیت و لفظ لا زایده است براى تأکید معنى نفى که در ضمن غیر است فکانه قال لا المغضوب علیهم و لا الضالین و از اینجهة است که جایز است (انا زیدا غیر ضارب) هم چنان که جایز است (انا زیدا لا ضارب) چه غیر بمعنى لاست و اگر چه ممتنع است انا زیدا مثل ضارب و ضلال عدول است از طریق سوى عمدا یا خطا و آن را عرضى عریض است و تفاوت در ما بین ادنى و اقصاى او بسیار است و اضافه مغضوبیت بیهود و ضلالت بنصارى دلالت نمیکند بر برائت یهودان از صفة ضلالت و ترسایان از سمة مغضوبیت بلکه هر یک از این دو طایفه متصفند بصفت مغضوبیت و ضلالت الا آنست که او سبحانه بجهة امتیاز ایشان از یکدیگر یکى را متصف ساخت بمغضوبیت و دیگرى را بضلالت و مخفى نیست که سوق کلام اگر چه مقتضى آنست که بر این منوال باشد که الذین انعمت علیهم غیر الذین غضب علیهم تا بین الکلامین توافق و تناسب باشد اما مراعات ادب در خطاست و ایراد لفظ مستطاب اقتضاى آن میکند که لفظ غضب بصیغه مجهول واقع شود و بطریقه تخاطب تصریح بفاعل آن نشود و در مجمع آورده که مراد (بمغضوب علیهم و ضالین) همه کفارند و در انوار گفته که متجه آنست که الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ مطلق عصاب باشد و الضَّالِّینَ کسانى که جاهلند بخدا چه منعم علیه کسى است که موفق شده باشد بجمع میان معرفة حق لذاته و میان عمل خیر بر وفق آن پس مقابل اینکسى است که مختل باشد یکى از قوه عاقله و عامله او چه مخل بعمل فاسق است و (مغضوب علیه) لقوله تعالى (فى القاتل عمدا و غضب اللَّه علیه) و مخل بعلم جاهل ضال لقوله تعالى (فما ذا بعد الحق الا الضلال) انتهى کلامه و بباید دانست که نزد امامیه قول آمین در آخر فاتحه مبطل نماز است و طریق احتیاط در مذهب مخالف نیز مقتضى عدم جواز آنست زیرا که ایشان قائل نیستند بوجوب آن و نماز را بترک آن باطل نمیدانند و مع هذا میدانند که نزد امامیه اتیان بآن مبطل صلواتست پس احوط نزد ایشان ترک آن باشد و دلیل علماء امامیه بر تحریم (آمین) قول حضرت رسالت است (ص) (و لهذه الصلاة لا یصلح فیها شی ء من کلام الآدمیین) یعنى این نماز صلاحیة آن ندارد که در او کلام آدمیان مذکور شود و باتفاق جمیع امة این از کلام آدمیانست و از قرآن و ذکر و دعا نیست بلکه اسم دعا است که آن (استجب) است و اسم مغایر مسماى وضعى آنست پس چون که نهى در عبادت مستلزم فساد عبادتست پس مبطل صلاة باشد و ترک آن واجب در آخر فاتحه و در غیر آن از مواضع دیگر از نماز چون آخر سوره و یا وسط آن و یا در قنوط و تشهد و غیر آن از حالات صلاة و فرقى نیست در بطلان صلاة بآنکه سرا بگویند یا جهرا و حلبى نیز روایت کرده که از صادق علیه السّلام پرسیدم که (اقول آمین اذا فرغت من فاتحة الکتاب) یعنى آمین بگویم در وقتى که از فاتحة
الکتاب فارغ شوم فرمود لا و این نهى بجهت اطلاق شامل و عدم جواز آنست در سر و در جهر چه اطلاق نهى مقتضى تحریمست مطلقا هم چنان که در اصول مقرر شده و شیخ طوسى رحمه اللَّه علیه فرموده که (قول آمین مبطل للصلاة عندنا سواء وقع بعد الحمد او فى اثنائها او فى السورة او الرکوع او السجود او القنوت و ان کان بعد دعاء و فى جمیع حالات الصلاة لعموم النهى عن فعلها و لانها من کلام الآدمیین و هؤلاء یصح فى الصلاة لقوله علیه السّلام ان صلوتنا هذه لا یصح فیها کلام الآدمیین نعم لو فعل حال التقیة لا یبطل صلوته اجماعا) و اینکه صاحب معتبر گفته که احتمال دارد که قول آمین مکروه باشد غیر صحیح است زیرا که اکثر اصحاب ما قائلند بتحریم آن بدلائل مذکوره بلکه قول بتحریم آن قریب بحد اجماع رسیده و بدانکه در نماز قول الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ بعد از فراغ امام از فاتحه سنتست چنان که جمیل از ابى عبد اللَّه علیه السّلام روایت کرده که آن حضرت فرمود که
(اذا کنت خلف امام ففرغ من قراءة الفاتحة فقل انت من خلفه الحمد للَّه رب العالمین)
یعنى هر گاه در پس امام نماز گذارى و امام از فاتحه فارغ شود تو در عقب آن بگو الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ و فضل بن یسار نیز از ابى عبد اللَّه علیه السّلام نقل نموده که
(فاذا قرأت الفاتحة ففرغت من قراءتها و انت فى الصلاة فقل الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ
یعنى چون در نماز از قرائت فاتحه فارغ گشتى بگو الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِین (1)
1) تفسیر منهج الصادقین فى الزام المخالفین، ملا فتح الله کاشانى، ج1، ص 20-49، کتابفروشى محمد حسن علمى، تهران، 1336 ش.