//تفسیر:
1- بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ
میان همه مردم جهان رسم است که هر کار مهم و پر ارزشى را به نام بزرگى از بزرگان آغاز مى کنند، و نخستین کلنگ هر مؤسسه ارزنده اى را به نام کسى که مورد علاقه آنها است بر زمین مى زنند، یعنى آن کار را با آن شخصیت مورد نظر از آغاز ارتباط مى دهند.
ولى آیا بهتر نیست که براى پاینده بودن یک برنامه و جاوید ماندن یک تشکیلات، آن را به موجود پایدار و جاویدانى ارتباط دهیم که فنا در ذات او راه ندارد، چرا که همه موجودات این جهان به سوى کهنگى و زوال مى روند، تنها چیزى باقى مى ماند که با آن ذات لا یزال بستگى دارد.
اگر نامى از پیامبران و انبیاء باقى است به علت پیوندشان با خدا و عدالت و حقیقت است که کهنگى در آن راه ندارد، و اگر فى المثل اسمى از «حاتم» بر سر زبانها است به خاطر همبستگیش با سخاوت است که زوال ناپذیر است.
از میان تمام موجودات آنکه ازلى و ابدى است تنها ذات پاک خدا است و به همین دلیل باید همه چیز و هر کار را با نام او آغاز کرد و در سایه او قرار داد و از او استمداد نمود لذا در نخستین آیه قرآن مى گوئیم «بنام خداوند بخشنده بخشایشگر» (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ).
این کار نباید تنها از نظر اسم و صورت باشد، بلکه باید از نظر واقعیت و معنى با او پیوند داشته باشد، چرا که این ارتباط آن را در مسیر صحیح قرار مى دهد و از هر گونه انحراف باز مى دارد و به همین دلیل چنین کارى حتما به پایان مى رسد و پر برکت است.
به همین دلیل در حدیث معروفى از پیامبر ص مى خوانیم:
کل امر ذى بال لم یذکر فیه اسم اللَّه فهو ابتر:
” هر کار مهمى که بدون نام خدا شروع شود بى فرجام است” (1).
امیر مؤمنان على ع پس از نقل این حدیث اضافه مى کند” انسان هر کارى را مى خواهد انجام دهد باید بسم اللَّه بگوید یعنى با نام خدا این عمل را شروع مى کنم، و هر عملى که با نام خدا شروع شود خجسته و مبارک است”.
و نیز مى بینیم امام باقر ع مى فرماید: ” سزاوار است هنگامى که کارى را شروع مى کنیم، چه بزرگ باشد چه کوچک، بسم اللَّه بگوئیم تا پر برکت و میمون باشد”.
کوتاه سخن اینکه پایدارى و بقاء عمل بسته به ارتباطى است که با خدا دارد.
به همین مناسبت خداوند بزرگ در نخستین آیات که به پیامبر وحى شد دستور مى دهد که در آغاز شروع تبلیغ اسلام این وظیفه خطیر را با نام خدا شروع کند: اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ (2).
و مى بینیم حضرت نوح ع در آن طوفان سخت و عجیب هنگام سوار شدن بر کشتى و حرکت روى امواج کوه پیکر آب که هر لحظه با خطرات فراوانى روبرو بود براى رسیدن به سر منزل مقصود و پیروزى بر مشکلات به یاران خود دستور مى دهد که در هنگام حرکت و در موقع توقف کشتى” بِسْمِ اللَّهِ” بگویند (وَ قالَ ارْکَبُوا فِیها بِسْمِ اللَّهِ مَجْراها وَ مُرْساها) (سوره هود آیه 41).
و آنها این سفر پر مخاطره را سرانجام با موفقیت و پیروزى پشت سر گذاشتند و با سلامت و برکت از کشتى پیاده شدند چنان که قرآن مى گوید: قِیلَ یا نُوحُ اهْبِطْ بِسَلامٍ مِنَّا وَ بَرَکاتٍ عَلَیْکَ وَ عَلى أُمَمٍ مِمَّنْ مَعَکَ (سوره هود آیه 48).
و نیز سلیمان در نامه اى که به ملکه سبا مى نویسد سر آغاز آن را “بسم اللَّه” قرار مى دهد (إِنَّهُ مِنْ سُلَیْمانَ وَ إِنَّهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ …) (سوره نحل آیه 30).
و باز روى همین اصل، تمام سوره هاى قرآن- با بسم اللَّه آغاز مى شود تا هدف اصلى که همان هدایت و سوق بشر به سعادت است از آغاز تا انجام با موفقیت و پیروزى و بدون شکست انجام شود.
تنها سوره توبه است که بسم اللَّه در آغاز آن نمى بینیم چرا که سوره توبه با اعلان جنگ به جنایتکاران مکه و پیمان شکنان آغاز شده، و اعلام جنگ با توصیف خداوند به “رحمان و رحیم” سازگار نیست.
در اینجا توجه به یک نکته لازم است و آن اینکه ما در همه جا بسم اللَّه مى گوئیم چرا نمى گوئیم بسم الخالق یا بسم الرازق و مانند آن؟! نکته این است که “اللَّه” چنان که به زودى خواهیم گفت، جامعترین نامهاى خدا است و همه صفات او را یک جا بازگو مى کند، اما نامهاى دیگر اشاره به بخشى از کمالات او است، مانند خالقیت و رحمت او و مانند آن.
از آنچه گفتیم این حقیقت نیز روشن شد که گفتن “بسم اللَّه” در آغاز هر کار هم به معنى” استعانت جستن” به نام خدا است، و هم” شروع کردن به نام او” و این دو یعنى” استعانت” و” شروع” که مفسران بزرگ ما گاهى آن را از هم تفکیک کرده اند و هر کدام یکى از آن دو را در تقدیر گرفته اند به یک ریشه باز مى گردد، خلاصه این دو لازم و ملزوم یکدیگرند یعنى هم با نام او شروع مى کنم و هم از ذات پاکش استمداد مى طلبم.
به هر حال هنگامى که کارها را با تکیه بر قدرت خداوند آغاز مى کنیم خداوندى که قدرتش ما فوق همه قدرتها است، سبب مى شود که از نظر روانى نیرو و توان بیشترى در خود احساس کنیم، مطمئنتر باشیم، بیشتر کوشش کنیم، از عظمت مشکلات نهراسیم و مایوس نشویم، و ضمنا نیت و عملمان را پاکتر و خالصتر کنیم.
و این است رمز دیگر پیروزى به هنگام شروع کارها به نام خدا.
گر چه هر قدر در تفسیر این آیه سخن بگوئیم کم گفته ایم چرا که معروف است” على ع از سر شب تا به صبح براى” ابن عباس” از تفسیر” بِسْمِ اللَّهِ” سخن مى گفت، صبح شد در حالى که از تفسیر” با” بِسْمِ اللَّهِ فراتر نرفته بود” ولى با حدیثى از همان حضرت این بحث را همین جا پایان مى دهیم، و در بحثهاى آینده مسائل دیگرى در این رابطه خواهیم داشت.
” عبد اللَّه بن یحیى” که از دوستان امیر مؤمنان على ع بود به خدمتش آمد و بدون گفتن بسم اللَّه بر تختى که در آنجا بود نشست، ناگهان بدنش منحرف شد و بر زمین افتاد و سرش شکست، على ع دست بر سر او کشید و زخم او التیام یافت بعد فرمود: آیا نمى دانى که پیامبر از سوى خدا براى من حدیث کرد که هر کار بدون نام خدا شروع شود بى سرانجام خواهد بود، گفتم پدر و مادرم به فدایت باد مى دانم و بعد از این ترک نمى گویم، فرمود: در این حال بهره مند و سعادتمند خواهى شد.
امام صادق ع هنگام نقل این حدیث فرمود: بسیار مى شود که بعضى از شیعیان ما بسم اللَّه را در آغاز کارشان ترک مى گویند و خداوند آنها را با ناراحتى مواجه مى سازد تا بیدار شوند و ضمنا این خطا از نامه اعمالشان شسته شود” (3).
نکته ها:
1- آیا بسم اللَّه جزء سوره است؟!
در میان دانشمندان و علماء شیعه اختلافى در این مساله نیست، که بِسْمِ اللَّهِ جزء سوره حمد و همه سوره هاى قرآن است، اصولا ثبت” بِسْمِ اللَّهِ” در متن قرآن مجید در آغاز همه سوره ها، خود گواه زنده این امر است، زیرا مى دانیم در متن قرآن چیزى اضافه نوشته نشده است، و ذکر” بِسْمِ اللَّهِ” در آغاز سوره ها از زمان پیامبر ص تا کنون معمول بوده است.
و اما از نظر دانشمندان اهل تسنن، نویسنده تفسیر المنار جمع آورى جامعى از اقوال آنها به شرح زیر کرده است:
در میان علما گفتگو است که آیا بِسْمِ اللَّهِ در آغاز هر سوره اى جزء سوره است یا نه؟ دانشمندان پیشین از اهل مکه اعم از فقهاء و قاریان قرآن از جمله ابن کثیر و اهل کوفه از جمله عاصم و کسایى از قراء، و بعضى از صحابه و تابعین از اهل مدینه، و همچنین شافعى در کتاب جدید، و پیروان او و ثورى و احمد در یکى از دو قولش معتقدند که جزء سوره است، همچنین علماى امامیه و از صحابه- طبق گفته آنان على ع و ابن عباس و عبد اللَّه بن عمر و ابو هریره، و از علماى تابعین سعید بن جبیر و عطا و زهرى و ابن المبارک این عقیده را برگزیده اند.
سپس اضافه مى کند مهمترین دلیل آنها اتفاق همه صحابه و کسانى که بعد از آنها روى کار آمدند بر ذکر “بِسْمِ اللَّهِ” در قرآن در آغاز هر سوره اى- جز سوره برائت- است، در حالى که آنها متفقا توصیه مى کردند که قرآن را از آنچه جزء قرآن نیست پیراسته دارند، و به همین دلیل “آمین” را در آخر سوره فاتحه ذکر نکرده اند …
سپس از مالک و پیروان ابو حنیفه و بعضى دیگر نقل مى کند که آنها بِسْمِ اللَّهِ را یک آیه مستقل مى دانستند که براى بیان آغاز سوره ها و فاصله میان آنها نازل شده است.
و از احمد (فقیه معروف اهل تسنن) و بعضى از قاریان کوفه نقل مى کند که آنها بِسْمِ اللَّهِ را جزء سوره حمد مى دانستند نه جزء سایر سوره ها (4).
از مجموع آنچه گفته شده چنین استفاده مى شود که حتى اکثریت قاطع اهل تسنن نیز بِسْمِ اللَّهِ را جزء سوره مى دانند.
در اینجا بعضى از روایاتى را که از طرق شیعه و اهل تسنن در این زمینه نقل شده یادآور مى شویم: (و اعتراف مى کنیم که ذکر همه آنها از حوصله این بحث خارج، و متناسب با یک بحث فقهى تمام عیار است).
” معاویة بن عمار” از دوستان” امام صادق ع مى گوید از امام پرسیدم هنگامى که به نماز بر مى خیزم “بِسْمِ اللَّهِ” را در آغاز حمد بخوانم؟ فرمود بلى مجددا سؤال کردم هنگامى که حمد تمام شد و سوره اى بعد از آن مى خوانم” بسم اللَّه” را با آن بخوانم؟ باز فرمود آرى (5):
2- دارقطنى از علماى سنت به سند صحیح از على ع نقل مى کند که مردى از آن حضرت پرسید “السبع المثانى” چیست؟ فرمود: سوره حمد است، عرض کرد: سوره حمد شش آیه است فرمود: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ نیز آیه اى از آن است” (6) .
3- بیهقى محدث مشهور اهل سنت با سند صحیح از طریق ابن جبیر از ابن عباس چنین نقل مى کند: استرق الشیطان من الناس، اعظم آیة من القرآن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ:” مردم شیطان صفت، بزرگترین آیه قرآن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ را سرقت کردند” (اشاره به اینکه در آغاز سوره ها آن را نمى خوانند) (7).
گذشته از همه اینها سیره مسلمین همواره بر این بوده که هنگام تلاوت قرآن بِسْمِ اللَّهِ را در آغاز هر سوره اى مى خواندند، و متواترا نیز ثابت شده که پیامبر ص آن را نیز تلاوت مى فرمود، چگونه ممکن است چیزى جزء قرآن نباشد و پیامبر و مسلمانان همواره آن را ضمن قرآن بخوانند و بر آن مداومت کنند.
و اما اینکه بعضى احتمال داده اند که بسم اللَّه آیه مستقلى باشد که جزء قرآن است اما جزء سوره ها نیست، احتمال بسیار سست و ضعیفى به نظر مى رسد، زیرا مفهوم و محتواى بِسْمِ اللَّهِ نشان مى دهد که براى ابتدا و آغاز کارى است، نه اینکه خود یک مفهوم و معنى جدا و مستقل داشته باشد، در حقیقت این جمود و تعصب شدید است که ما بخواهیم براى ایستادن روى حرف خود هر احتمالى را مطرح کنیم و آیه اى همچون بِسْمِ اللَّهِ را که مضمونش فریاد مى زند سر آغازى است براى بحثهاى بعد از آن، آیه مستقل و بریده از ما قبل بعد بپنداریم.
تنها ایراد قابل ملاحظه اى که مخالفان در این رابطه دارند این است که مى گویند در شمارش آیات سوره هاى قرآن (بجز سوره حمد) معمولا بِسْمِ اللَّهِ را یک آیه حساب نمى کنند، بلکه آیه نخست را بعد از آن قرار مى دهند.
پاسخ این سؤال را “فخر رازى” در تفسیر کبیر به روشنى داده است آنجا که مى گوید: هیچ مانعى ندارد که بِسْمِ اللَّهِ در سوره حمد به تنهایى یک آیه باشد و در سوره هاى دیگر قرآن جزئى از آیه اول محسوب گردد. (بنا بر این مثلا در سوره کوثر “بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ إِنَّا أَعْطَیْناکَ الْکَوْثَرَ” همه یک آیه محسوب مى شود).
به هر حال مساله آن قدر روشن است که مى گویند: یک روز معاویه در دوران حکومتش در نماز جماعت بِسْمِ اللَّهِ را نگفت، بعد از نماز جمعى از مهاجران و انصار فریاد زدند أ سرقت ام نسیت؟:” آیا بِسْمِ اللَّهِ را دزدیدى یا فراموش کردى”؟ (8).
2- اللَّه جامعترین نام خداوند.
در جمله “بِسْمِ اللَّهِ” نخست با کلمه” اسم” روبرو مى شویم که به گفته علماى ادبیات عرب اصل آن از “سمو” (بر وزن غلو) گرفته شده که به معنى بلندى و ارتفاع است، و اینکه به هر نامى” اسم” گفته مى شود به خاطر آنست که مفهوم آن بعد از نامگذارى از مرحله خفا و پنهانى به مرحله بروز و ظهور و ارتفاع مى رسد، و یا به خاطر آنست که لفظ با نامگذارى، معنى پیدا مى کند و از مهمل و بى معنى بودن در مى آید و علو و ارتفاع مى یابد. (9)
به هر حال بعد از کلمه” اسم”، به کلمه” اللَّه” برخورد مى کنیم که جامعترین نامهاى خدا است، زیرا بررسى نامهاى خدا که در قرآن مجید و یا سایر منابع اسلامى آمده نشان مى دهد که هر کدام از آن یک بخش خاص از صفات خدا را منعکس مى سازد، تنها نامى که اشاره به تمام صفات و کمالات الهى، یا به تعبیر دیگر جامع صفات جلال و جمال است همان” اللَّه” مى باشد.
به همین دلیل اسماء دیگر خداوند غالبا به عنوان صفت براى کلمه” اللَّه” گفته مى شود به عنوان نمونه:
” غفور” و” رحیم” که به جنبه آمرزش خداوند اشاره مى کند (فَإِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِیمٌ- بقره-226).
” سمیع” اشاره به آگاهى او از مسموعات، و “علیم” اشاره به آگاهى او از همه چیز است (فَإِنَّ اللَّهَ سَمِیعٌ عَلِیمٌ- بقره- 227).
” بصیر”، علم او را به همه دیدنیها بازگو مى کند (وَ اللَّهُ بَصِیرٌ بِما تَعْمَلُونَ حجرات- 18).
” رزاق”، به جنبه روزى دادن او به همه موجودات اشاره مى کند و” ذو القوه” به قدرت او، و” مبین” به استوارى افعال و برنامه هاى او (إِنَّ اللَّهَ هُوَ الرَّزَّاقُ ذُو الْقُوَّةِ الْمَتِینُ- زاریات- 58).
و بالاخره” خالق” و” بارء” اشاره به آفرینش او و “مصور” حاکى از صورتگریش مى باشد (هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى حشر- 24).
آرى تنها” اللَّه” است که جامعترین نام خدا مى باشد، لذا ملاحظه مى کنیم در یک آیه بسیارى از این اسماء، وصف” اللَّه” قرار مى گیرند هُوَ اللَّهُ الَّذِی لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْمَلِکُ الْقُدُّوسُ السَّلامُ الْمُؤْمِنُ الْمُهَیْمِنُ الْعَزِیزُ الْجَبَّارُ الْمُتَکَبِّرُ:
” او است اللَّه که معبودى جز وى نیست، او است حاکم مطلق، منزه از ناپاکیها، از هر گونه ظلم و بیدادگرى، ایمنى بخش، نگاهبان همه چیز، توانا و شکست ناپذیر، قاهر بر همه موجودات و با عظمت”.
یکى از شواهد روش جامعیت این نام آنست که ابراز ایمان و توحید تنها با جمله لا اله الا اللَّه مى توان کرد، و جمله” لا اله الا العلیم، الا الخالق، الا الرازق” و مانند آن به تنهایى دلیل بر توحید و اسلام نیست، و نیز به همین جهت است که در مذاهب دیگر هنگامى که مى خواهند به معبود مسلمین اشاره کنند” اللَّه” را ذکر مى کنند، زیرا توصیف خداوند به اللَّه مخصوص مسلمانان است.
3- رحمت عام و خاص خدا.
مشهور در میان گروهى از مفسران این است که صفت” رحمان”، اشاره به رحمت عام خدا است که شامل دوست و دشمن، مؤمن و کافر و نیکوکار و بدکار مى باشد، زیرا مى دانیم” باران رحمت بى حسابش همه را رسیده، و خوان نعمت بى دریغش همه جا کشیده” همه بندگان از مواهب گوناگون حیات بهره مندند، و روزى خویش را از سفره گسترده نعمتهاى بى پایانش بر مى گیرند، این همان رحمت عام او است که پهنه هستى را در بر گرفته و همگان در دریاى آن غوطه ورند.
ولى” رحیم” اشاره به رحمت خاص پروردگار است که ویژه بندگان مطیع و صالح و فرمانبردار است، زیرا آنها به حکم ایمان و عمل صالح، شایستگى این را یافته اند که از رحمت و بخشش و احسان خاصى که آلودگان و تبهکاران از آن سهمى ندارند، بهره مند گردند.
تنها چیزى که ممکن است اشاره به این مطلب باشد آنست که” رحمان” در همه جا در قرآن به صورت مطلق آمده است که نشانه عمومیت آنست، در حالى که” رحیم” گاهى به صورت مقید ذکر شده که دلیل بر خصوصیت آن است مانند وَ کانَ بِالْمُؤْمِنِینَ رَحِیماً:” خداوند نسبت به مؤمنان رحیم است” (احزاب- 43) و گاه به صورت مطلق مانند سوره حمد.
در روایتى نیز از امام صادق ع مى خوانیم که فرمود:
و اللَّه اله کل شی ء، الرحمن بجمیع خلقه، الرحیم بالمؤمنین خاصة:
” خداوند معبود همه چیز است، نسبت به تمام مخلوقاتش رحمان، و نسبت به خصوص مؤمنان رحیم است” (10) از سویى دیگر “رحمان” را صیغه مبالغه دانسته اند که خود دلیل دیگرى بر عمومیت رحمت او است، و “رحیم” را صفت مشبهه که نشانه ثبات و دوام است و این ویژه مؤمنان مى باشد.
شاهد دیگر اینکه رحمان از اسماء مختص خداوند است و در مورد غیر او به کار نمى رود، در حالى که رحیم صفتى است که هم در مورد خدا و هم در مورد بندگان استعمال مى شود، چنان که درباره پیامبر ص در قرآن مى خوانیم عَزِیزٌ عَلَیْهِ ما عَنِتُّمْ حَرِیصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمِنِینَ رَؤُفٌ رَحِیمٌ:” ناراحتیهاى شما بر پیامبر گران است، و نسبت به هدایت شما سخت علاقمند است، و نسبت به مؤمنان مهربان و رحیم مى باشد” (توبه- 128).
لذا در حدیث دیگرى از امام صادق ع نقل شده:
الرحمن اسم خاص، بصفة عامة، و الرحیم اسم عام بصفة خاصة:
” رحمان اسم خاص است اما صفت عام دارد” (نامى است مخصوص خدا ولى مفهوم رحمتش همگان را در بر مى گیرد) ولى” رحیم” اسم عام است به صفت خاص (نامى است که بر خدا و خلق هر دو گفته مى شود اما اشاره به رحمت ویژه مؤمنان دارد) (11).
با این همه گاه مى بینیم که رحیم نیز به صورت یک وصف عام استعمال مى شود البته هیچ مانعى ندارد که تفاوتى که گفته شد در ریشه این دو لغت باشد، اما استثناهایى نیز در آن راه یابد.
در دعاى بسیار ارزنده و معروف امام حسین ع بنام دعاى عرفه مى خوانیم:
یَا رَحْمَانَ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ وَ رَحِیمَهُمَا:
” اى خدایى که رحمان دنیا و آخرت تویى و رحیم دنیا و آخرت نیز تویى”!
سخن خود را در این بحث با حدیث پر معنى و گویایى از پیامبر اکرم ص پایان مى دهیم آنجا که فرمود: ان اللَّه عز و جل مائة رحمة، و انه انزل منها واحدة الى الارض فقسمها بین خلقه بها یتعاطفون و یتراحمون، و اخر تسع و تسعین لنفسه یرحم بها عباده یوم القیامة!:
” خداوند بزرگ صد باب رحمت دارد که یکى از آن را به زمین نازل کرده است، و در میان مخلوقاتش تقسیم نموده و تمام عاطفه و محبتى که در میان مردم است از پرتو همان است، ولى نود و نه قسمت را براى خود نگاه داشته و در قیامت بندگانش را مشمول آن میسازد” (11).
4- چرا صفات دیگر خدا در “بِسْمِ اللَّهِ” نیامده است؟!
این موضوع قابل توجه است که تمام سوره هاى قرآن با بسم اللَّه شروع مى شود (بجز سوره برائت آن هم به دلیلى که سابقا گفتیم) و در بِسْمِ اللَّهِ پس از نام ویژه “اللَّه” تنها روى صفت “رحمانیت و رحیمیت” او تکیه مى شود، و این سؤال انگیز است که چرا سخنى از بقیه صفات در این موضع حساس به میان نیامده؟
اما با توجه به یک نکته، پاسخ این سؤال روشن مى شود و آن اینکه در آغاز هر کار لازم است از صفتى استمداد کنیم که آثارش بر سراسر جهان پرتوافکن است، همه موجودات را فرا گرفته و گرفتاران را در لحظات بحرانى نجات بخشیده است.
بهتر است این حقیقت را از زبان قرآن بشنوید آنجا که مى گوید: وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ:” رحمت من همه چیز را فرا گرفته است” (اعراف- 156).
و در جاى دیگر از زبان حاملان عرش خدا مى خوانیم رَبَّنا وَسِعْتَ کُلَّ شَیْ ءٍ رَحْمَةً: ” خدایا رحمت خود را بر همه چیز گسترده اى” (مؤمن- 7).
از سوى دیگر مى بینیم پیامبران براى نجات خود از چنگال حوادث سخت و طاقت فرسا و دشمنان خطرناک، دست به دامن رحمت خدا مى زدند: قوم “موسى” براى نجات از چنگال فرعونیان مى گویند و نجنا برحمتک: ” خدایا ما را به رحمت خود رهایى بخش” (یونس- 86).
در مورد” هود” و پیروانش چنین مى خوانم: فَأَنْجَیْناهُ وَ الَّذِینَ مَعَهُ بِرَحْمَةٍ مِنَّا: ” هود و پیروانش را به وسیله رحمت خویش (از چنگال دشمنان) رهایى بخشیدیم” (اعراف- 72).
اصولا هنگامى که حاجتى از خدا مى طلبیم مناسب است او را با صفاتى که پیوند با آن حاجت دارد توصیف کنیم، مثلا عیسى مسیح ع به هنگام درخواست مائده آسمانى (غذاى مخصوص) چنین مى گوید: اللَّهُمَّ رَبَّنا أَنْزِلْ عَلَیْنا مائِدَةً مِنَ السَّماءِ … وَ ارْزُقْنا وَ أَنْتَ خَیْرُ الرَّازِقِینَ: ” بار الها مائده اى از آسمان بر ما نازل گردان … و ما را روزى ده و تو بهترین روزى دهندگانى” (مائده- 114).
” نوح” پیامبر بزرگ خدا نیز این درس را به ما مى آموزد، آنجا که براى پیاده شدن از کشتى در یک جایگاه مناسب، چنین دعا کند رَبِّ أَنْزِلْنِی مُنْزَلًا مُبارَکاً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْمُنْزِلِینَ: ” پروردگارا! مرا به طرز مبارکى فرود آر که تو بهترین فرود آورندگانى” (مؤمنون- 29).
و نیز” زکریا” به هنگام درخواست فرزندى از خدا که جانشین و وارث او باشد خدا را با صفت خیر الوارثین توصیف مى کند و مى گوید رَبِّ لا تَذَرْنِی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثِینَ:” خداوندا! مرا تنها مگذار که تو بهترین وارثانى” (انبیاء- 89).
بنا بر این در مورد آغاز کارها به هنگامى که مى خواهیم با نام خداوند شروع کنیم باید دست به دامن رحمت واسعه او بزنیم، هم رحمت عام و هم رحمت خاصش آیا براى پیشرفت در کارها و پیروزى بر مشکلات، صفتى مناسبتر از این صفات مى باشد؟!
جالب اینکه نیرویى که همچون نیروى جاذبه، جنبه عمومى دارد و دلها را به هم پیوند مى دهد همین صفت رحمت است، براى پیوند خلق با خالق نیز از این صفت رحمت باید استفاده کرد.
مؤمنان راستین با گفتن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ در آغاز کارها دل از همه جا بر مى کنند و تنها به خدا دل مى بندند، و از او استمداد و یارى مى طلبند، خداوندى که رحمتش فراگیر است، و هیچ موجودى از آن، بى نصیب نیست.
این درس را نیز از” بسم اللَّه” به خوبى مى توان آموخت که اساس کار خداوند بر رحمت است و مجازات جنبه استثنایى دارد که تا عوامل قاطعى براى آن پیدا نشود تحقق نخواهد یافت، چنان که در دعا مى خوانیم
یَا مَنْ سَبَقَتْ رَحْمَتُهُ غَضَبَهُ:
” اى خدایى که رحمتت بر غضبت پیشى گرفته است” (12).
انسانها نیز باید در برنامه زندگى چنین باشند، اساس و پایه کار را بر رحمت و محبت قرار دهند و توسل به خشونت را براى مواقع ضرورت بگذارند، قرآن 114 سوره دارد، 113 سوره با” رحمت” آغاز مى شود، تنها سوره توبه که با اعلان جنگ و خشونت آغاز مى شود و بدون بسم اللَّه است!
سوره الفاتحة (1): آیات 2 تا 3
الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ «2» الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «3»
ترجمه:
2- ستایش مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است.
3- خداوندى که بخشنده و بخشایشگر است (و رحمت عام و خاصش همگان را فرا گرفته است).
تفسیر:
جهان غرق رحمت او است
بعد از” بِسْمِ اللَّهِ” که آغازگر سوره بود، نخستین وظیفه بندگان آنست که به یاد مبدء بزرگ عالم هستى و نعمتهاى بى پایانش بیفتند، همان نعمتهاى فراوانى که سراسر وجود ما را احاطه کرده و راهنماى ما در شناخت پروردگار و هم انگیزه ما در راه عبودیت است.
اینکه مى گوئیم: انگیزه، به خاطر آنست که هر انسانى به هنگامى که نعمتى به او مى رسد فورا مى خواهد، بخشنده نعمت را بشناسد، و طبق فرمان فطرت به سپاسگزارى برخیزد و حق شکر او را ادا کند.
به همین جهت علماى علم کلام (عقائد) در نخستین بحث این علم، که سخن از انگیزه هاى خداشناسى به میان مى آید” وجوب شکر منعم” را که یک فرمان فطرى و عقلى است به عنوان انگیزه خداشناسى، یادآور مى شوند.
و اینکه مى گوئیم: راهنماى ما در شناخت پروردگار نعمتهاى او است، به خاطر آن است که بهترین و جامعترین راه براى شناخت مبدء، مطالعه در اسرار آفرینش و رازهاى خلقت و مخصوصا وجود نعمتها در رابطه با زندگى انسانها است.
به این دو دلیل سوره فاتحة الکتاب با این جمله شروع مى شود (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ).
براى پى بردن به عمق و عظمت این جمله لازم است، به تفاوت میان “حمد” و “مدح” و “شکر” و نتایج آن توجه شود:
1- “حمد” در لغت عرب به معنى ستایش کردن در برابر کار یا صفت نیک اختیارى است، یعنى هنگامى که کسى آگاهانه کار خوبى انجام دهد، و یا صفتى را براى خود برگزیند که سرچشمه اعمال نیک اختیارى است، ما او را حمد و ستایش مى گوئیم.
ولى” مدح” به معنى هر گونه ستایش است، خواه در برابر یک امر اختیارى باشد یا غیر اختیارى، فى المثل تعریفى را که از یک گوهر گرانبها مى کنیم، عرب آن را “مدح” مى نامد، و به تعبیر دیگر مفهوم مدح، عام است در حالى که مفهوم حمد خاص مى باشد.
ولى مفهوم “شکر” از همه اینها محدودتر است، تنها در برابر نعمتهایى شکر و سپاس مى گوئیم که از دیگرى با میل و اراده او به ما رسیده است (13) و اگر به این نکته توجه کنیم که الف و لام “الحمد” به اصطلاح “الف و لام جنس” است و در اینجا معنى عمومیت را مى بخشد، چنین نتیجه مى گیریم که هر گونه حمد و ستایش مخصوص خداوندى است که پروردگار جهانیان است.
حتى هر انسانى که سرچشمه خیر و برکتى است، و هر پیامبر و رهبر الهى که نور هدایت در دلها مى پاشد، هر معلمى که تعلیم مى دهد، هر شخص سخاوتمندى که بخشش مى کند، و هر طبیبى که مرهمى بر زخم جانکاهى مى نهد، ستایش آنها از ستایش خدا سرچشمه مى گیرد، چرا که همه این مواهب در اصل از ناحیه ذات پاک او است، و یا به تعبیر دیگر حمد اینها، حمد خدا، و ستایش اینها ستایشى براى او است.
و نیز اگر خورشید نورافشانى مى کند، ابرها باران مى بارند، و زمین برکاتش را به ما تحویل مى دهد، اینها نیز همه از ناحیه او است، بنا بر این تمام حمدها به او بر مى گردد.
و به تعبیر دیگر جمله “الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ”، اشاره اى است هم به توحید ذات و هم صفات و هم افعال (دقت کنید).
2- اصولا توصیف “اللَّه” در اینجا به “رَبِّ الْعالَمِینَ”، در واقع از قبیل ذکر دلیل بعد از بیان مدعا است، گویى کسى سؤال مى کند چرا همه حمدها مخصوص خدا است، در پاسخ گفته مى شود: براى اینکه او “رَبِّ الْعالَمِینَ” و پروردگار جهانیان است.
قرآن مجید مى گوید الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ: “خداوند کسى است که آفرینش هر چیزى را به بهترین صورت انجام داد” (سجده- 7) و نیز مى گوید: وَ ما مِنْ دَابَّةٍ فِی الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُها: “هر جنبنده اى در زمین است روزیش بر خدا است” (هود- 6).
3- از کلمه “حمد” این نکته نیز به خوبى استفاده مى شود که خداوند همه این مواهب و نیکیها را با اراده و اختیار خود، ایجاد کرده است، بر ضد گفته آنان که خدا را همانند خورشید یک مبدء مجبور فیض بخش مى دانند.
4- جالب اینکه “حمد” تنها در آغاز کار نیست، بلکه پایان کارها نیز چنان که قرآن به ما تعلیم مى دهد با حمد خدا خواهد بود.
در مورد بهشتیان مى خوانیم دَعْواهُمْ فِیها سُبْحانَکَ اللَّهُمَّ وَ تَحِیَّتُهُمْ فِیها سَلامٌ وَ آخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ: “سخن آنها در بهشت نخست منزه شمردن خداوند از هر عیب و نقص، و تحیت آنها سلام، و آخرین سخنشان الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ است” (یونس- 10).
5- اما کلمه “رب” در اصل به معنى مالک و صاحب چیزى است که به تربیت و اصلاح آن مى پردازد و کلمه “ربیبه” که به دختر همسر انسان گفته مى شود از همین جا گرفته شده است، زیرا او هر چند از شوهر دیگرى است ولى زیر نظر پدر خوانده اش پرورش مى یابد.
این کلمه بطور مطلق تنها به خدا گفته مى شود، و اگر به غیر خدا اطلاق گردد حتما به صورت اضافه است مثلا مى گوئیم “رب الدار” (صاحب خانه) “رب السفینة” (صاحب کشتى) (14).
در تفسیر “مجمع البیان” معنى دیگرى نیز بر آن افزوده است و آن شخص بزرگى است که فرمان او مطاع مى باشد، اما بعید نیست که هر دو معنى بیک اصل باز گردد (15).
6- کلمه “عالمین” جمع “عالم” است و عالم به معنى مجموعه اى است از موجودات مختلف که داراى صفات مشترک و یا زمان و مکان مشترک هستند، مثلا مى گوییم عالم انسان و عالم حیوان و عالم گیاه، و یا مى گوئیم عالم شرق و عالم غرب عالم امروز و عالم دیروز، بنا بر این “عالم” خود به تنهایى معنى جمعى دارد و هنگامى که به صورت “عالمین” جمع بسته مى شود اشاره به تمام مجموعه هاى این جهان است.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که جمع با “ین” معمولا براى جمع عاقل است در حالى که همه عالمهاى این جهان صاحبان عقل نیستند، بهمین دلیل بعضى از مفسران کلمه “عالمین” را در اینجا اشاره به گروه ها و مجموعه هایى از صاحبان عقل میدانند مانند فرشتگان و انسانها و جن.
این احتمال نیز وجود دارد که این جمع بخاطر تغلیب باشد (منظور از تغلیب این است که مجموعه اى از صاحبان صفات مختلف را با وصف صنف برتر توصیف کنیم).
7- نویسنده تفسیر” المنار” میگوید: از جد ما امام صادق ع که رضوان خدا بر او باد چنین نقل شده که مراد از “عالمین” تنها انسانها هستند.
سپس اضافه مى کند در قرآن نیز “عالمین” بهمین معنا آمده است مانند “لِیَکُونَ لِلْعالَمِینَ نَذِیراً”: خداوند قرآن را بر بنده اش فرستاد تا جهانیان را انذار کند (سوره فرقان آیه 1) (16).
ولى اگر موارد استعمال عالمین را در قرآن در نظر بگیریم خواهیم دید که هر چند کلمه “عالمین” در بسیارى از آیات قرآن به معنى انسانها آمده است ولى در پاره اى از موارد معنى وسیعترى دارد، و انسانها و موجودات دیگر جهان را در بر مى گیرد، مانند “فَلِلَّهِ الْحَمْدُ رَبِّ السَّماواتِ وَ رَبِّ الْأَرْضِ رَبِّ الْعالَمِینَ”: “ستایش مخصوص خدا است که مالک و پروردگار آسمانها و زمین، مالک و پروردگار جهانیان است” (جاثیه آیه 36).
و مانند “قالَ فِرْعَوْنُ وَ ما رَبُّ الْعالَمِینَ قالَ رَبُّ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ ما بَیْنَهُمَا”: “فرعون گفت پروردگار عالمیان چیست؟ موسى در پاسخ گفت پروردگار آسمانها و زمین و آنچه میان این دو است” (آیه 23 و 24 سوره شعراء).
جالب اینکه در روایتى که صدوق در کتاب “عیون الاخبار” از حضرت على (ع) نقل کرده چنین مى خوانیم:” که امام ع در ضمن تفسیر آیه “الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ “فرمود: رَبِّ الْعالَمِینَ هم الجماعات، من کل مخلوق من الجمادات و الحیوانات: ” رَبِّ الْعالَمِینَ اشاره به مجموع همه مخلوقات است اعم از موجودات بیجان و جاندار” (17).
اما اشتباه نشود که در میان این روایات تضادى وجود ندارد، زیرا اگر چه کلمه “عالمین” مفهومش گسترده و وسیع است، ولى از آنجا که گل سر سبد مجموعه موجودات جهان “انسان” مى باشد، گاهى انگشت مخصوصا روى او گذارده مى شود، و بقیه را تابع و در سایه او مى بیند، بنا بر این اگر در روایت امام سجاد ع تفسیر به انسانها شده بخاطر آن است که هدف اصلى در این مجموعه بزرگ انسانها هستند.
8- این نکته نیز قابل توجه است که بعضى عالم را به دو گونه تقسیم کرده اند:
عالم کبیر و عالم صغیر، و منظورشان از عالم صغیر وجود یک انسان است، چرا که وجود یک انسان خود به تنهایى مجموعه اى است از نیروهاى مختلفى که حاکم بر این عالم بزرگ مى باشد، و در حقیقت انسان نمونه بردارى از همه جهان است.
آنچه سبب مى شود که مخصوصا ما روى مفهوم وسیع عالم تکیه کنیم آن است که بعد از جمله “الْحَمْدُ لِلَّهِ” آمده در این جمله همه حمد و ستایش را مخصوص خدا میشمریم، سپس رَبِّ الْعالَمِینَ را به منزله دلیلى بر آن ذکر مى کنیم، مى گوئیم:
همه ستایشها مخصوص او است چرا که هر کمالى و هر نعمتى و هر موهبتى که در جهان وجود دارد مالک و صاحب و پروردگارش او مى باشد.
نکته ها:
1- خط سرخ بر همه رب النوعها
مطالعه تاریخ ادیان و مذاهب نشان مى دهد که منحرفان از خط توحید راستین، همواره براى این جهان رب النوعهایى قائل بودند، سرچشمه این تفکر غلط این بوده که گمان مى کردند هر یک از انواع موجودات نیاز به رب النوع مستقلى دارد که آن نوع را تربیت و رهبرى کند، گویا خدا را کافى براى تربیت این انواع نمى دانستند!
حتى براى امورى همانند عشق، عقل، تجارت، جنگ و شکار رب النوعى قائل بودند، از جمله یونانیان دوازده خداى بزرگ (رب النوع) را پرستش مى کردند که به پندار آنها بر فراز قله آلپ بزم خدایى دائر ساخته، و هر یک مظهر یکى از صفات آدمى بودند! (18).
در” کلده” پایتخت کشور” آشور” رب النوع آب، رب النوع ماه، رب النوع خورشید و رب النوع زهره قائل بودند، و هر کدام را بنامى مى نامیدند، و ما فوق همه اینها “ماردوک” را رب الارباب میشمردند.
در “روم” نیز خدایان متعدد رواج داشت و بازار شرک و تعدد خدایان و ارباب انواع شاید از همه جا داغتر بود.
آنها مجموع خدایان را به دو دسته تقسیم مى کردند: خدایان خانوادگى و خدایان حکومت، که مردم زیاد به آنها علاقه نشان نمى دادند (چرا که دل خوشى از حکومتشان نداشتند!).
عده این خدایان فوق العاده زیاد بود، زیرا هر یک از این خدایان یک پست مخصوص داشت، و در امور محدودى مداخله مى کرد، تا آنجا که “در خانه” داراى خداى مخصوص بود! بلکه پاشنه و آستانه خانه نیز هر یک رب النوعى داشتند! به گفته یکى از مورخان جاى تعجب نیست که رومیها 30 هزار خدا داشته باشند، آن چنان که یکى از بزرگان آنها به شوخى گفته بود تعداد خدایان کشور ما به حدى است که در معابر و محافل فراوانتر از افراد ملت مى باشند!
از این خدایان مى توان رب النوع کشاورزى، رب النوع آشپزخانه، و رب النوع انبار غذا، رب النوع خانه، رب النوع شعله گاز، رب النوع آتش، رب النوع میوه ها، رب النوع درو، رب النوع درخت تاک، رب النوع جنگل، رب النوع حریق و رب النوع دروازه بزرگ رم و رب النوع آتشکده ملى را نام برد (19).
کوتاه سخن اینکه بشر در گذشته با انواع خرافات دست به گریبان بوده است همانطور که الان هم خرافات بسیارى از آن عصر به یادگار مانده.
در عصر نزول قرآن نیز بتهاى متعدد مورد پرستش و ستایش قرار داشته و شاید همه یا قسمتى از آنها جانشین رب النوعهاى پیشین بودند.
از همه گذشته گاهى بشر را نیز عملا رب خود قرار مى دادند، چنان که قرآن در نکوهش مردمى که احبار (دانشمندان یهود) و رهبانان (مردان و زنان تارک دنیا) را ارباب خود مى دانستند میگوید” اتَّخَذُوا أَحْبارَهُمْ وَ رُهْبانَهُمْ أَرْباباً مِنْ دُونِ اللَّهِ”:” آنها احبار و رهبانهایشان را ارباب بجاى خدا مى دانستند” (توبه- 31).
به هر حال از آنجا که این خرافات علاوه بر اینکه انسان را به انحطاط عقلى مى کشانید، مایه تفرقه و تشتت و پراکندگى است، پیامبران الهى به مبارزه شدید با آن برخاستند، تا آنجا که مى بینیم بعد از بِسْمِ اللَّهِ نخستین آیه اى که در قرآن نازل شده، در همین رابطه است “الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ” همه ستایش ها مخصوص خداوندى است که “رب” همه جهانیان است.
و به این ترتیب قرآن خط سرخى بر تمام رب النوع ها مى کشد و آنها را به وادى عدم- همانجا که جاى اصلیشان است مى فرستد، و گل هاى توحید و یگانگى و همبستگى و اتحاد را به جاى آن مى نشاند.
قابل توجه اینکه همه مسلمانان موظفند در نمازهاى روزانه هر شبانه روز لا اقل ده بار این جمله را بخوانند و به سایه “اللَّه” خداوند یگانه اى که مالک و رب و سرپرست و پرورش دهنده همه موجودات است پناه برند، تا هرگز توحید را فراموش نکنند و در بیراهه هاى شرک سرگردان نشوند.
2- پرورش الهى راه خداشناسى!
گرچه کلمه “رب” همانگونه که گفتیم در اصل به معنى مالک و صاحب است، ولى نه هر صاحبى، صاحبى که عهده دار تربیت و پرورش مى باشد، و بهمین جهت در فارسى به عنوان پروردگار ترجمه مى شود.
دقت در سیر تکاملى موجودات زنده، و تحول و دگرگونى هاى موجودات بى جان، و فراهم آمدن زمینه هاى تربیت موجودات، و ریزه کارى هایى که در هر یک از این قسمت ها نهفته شده است یکى از بهترین طرق خداشناسى است.
هماهنگى هایى که در میان اعضاء بدن ماست که غالبا بدون آگاهى ما بر قرار مى باشد، یکى از نمونه هاى زنده آن است.
فى المثل هنگامى که حادثه مهمى در زندگى ما رخ مى دهد، و باید با تمام توان در برابر آن بپاخیزیم، در یک لحظه کوتاه فرمانى هماهنگ به تمام ارگان هاى بدن ما- به صورت ناآگاه- صادر مى شود، بلافاصله، ضربان قلب بالا مى رود، تنفس شدید مى شود، تمام نیروهاى بدن بسیج مى گردند، مواد غذایى و اکسیژن هوا از طریق خون به طور فراوان به تمام سلول ها مى رسند، اعصاب آماده کار، و عضلات آماده حرکت بیشتر مى شوند، نیروى تحمل انسان بالا مى رود، احساس درد کمتر مى شود، خواب از چشم مى پرد، خستگى از اعضاء فرار مى کند، احساس گرسنگى بکلى فراموش مى شود.
چه کسى این هماهنگى عجیب را در این لحظه حساس، با این سرعت، در میان تمام ذرات وجود انسان، ایجاد مى کند؟ آیا این پرورش جز از ناحیه خداوند عالم و قادر ممکن است؟! آیات قرآن پر است از نمونه هاى این پرورش الهى که بخواست خدا هر کدام در جاى خود خواهد آمد و هر کدام دلیل روشنى براى شناخت خدا هستند.
سوره الفاتحة (1): آیه 3
الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ «3»
ترجمه:
3- خداوندى که بخشنده و بخشایشگر است (و رحمت عام و خاصش همه را رسیده).
تفسیر:
معنى “رحمن” و “رحیم” و گسترش مفهوم آنها و همچنین تفاوت میان این دو کلمه را در تفسیر” بسم اللَّه” مشروحا خواندیم، و نیازى به تکرار نیست.
نکته اى که در اینجا باید اضافه کنیم این است که این دو صفت که از مهم ترین اوصاف الهى است در نمازهاى روزانه ما حد اقل 30 بار تکرار مى شوند (دو مرتبه در سوره حمد و یک مرتبه در سوره اى بعد از آن مى خوانیم) و به این ترتیب 60 مرتبه خدا را به صفت رحمتش مى ستائیم.
این در حقیقت درسى است براى همه انسانها که خود را در زندگى بیش از هر چیز به این اخلاق الهى متخلق کنند، بعلاوه اشاره اى است به این واقعیت که اگر ما خود را عبد و بنده خدا مى دانیم مبادا رفتار مالکان بى رحم نسبت به بردگانشان در نظرها تداعى شود.
در تاریخ بردگى مى خوانیم:
“صاحبان آنها با قساوت و بى رحمى عجیبى با آنها رفتار مى کردند، چنان که مى گویند اگر بنده اى در انجام خدمات اندک قصورى مى ورزید مجازات هاى سخت مى دید: شلاق مى خورد، او را به زنجیر مى کشیدند، به آسیابش مى بستند به حفر معادن مى گماشتند، در زیر زمینها و سیاه چال هاى هولناک حبس مى کردند و اگر گناهش بزرگتر بود به دارش مى آویختند”! (20).
در جاى دیگر مى خوانیم:” غلامان محکوم را در قفس درندگان مى انداختند و اگر جان سالم به در مى بردند درنده دیگرى را داخل قفس او مى کردند”.
این بود نمونه اى از رفتار مالکان با بردگان خویش، اما خداوند جهان در قرآن کرارا تذکر مى دهد که اگر بندگانم بر خلاف دستورم عمل کردند و پشیمان شدند مى بخشم، مى آمرزم، رحیم و مهربانم آنجا که مى فرماید:
قُلْ یا عِبادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلى أَنْفُسِهِمْ لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعاً (21)” اى کسانى که از حریم بندگى سرباز زده اید از رحمت خدا مایوس نشوید، خداوند همه گناهان را مى آمرزد” (توبه کنید و از دریاى بى پایان رحمت خدا بهره مند شوید).
بنا بر این آوردن” رحمان و رحیم” بعد از” رَبِّ الْعالَمِینَ” اشاره به این نکته است که ما در عین قدرت نسبت به بندگان خویش، با مهربانى و لطف رفتار مى کنیم این بنده نوازى و لطف خدا، بندگان را شیفته او مى سازد: که با یک دنیا علاقه بگویند” الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ”.
اینجا است که انسان متوجه مى شود چقدر فاصله است بین رفتار خداوند بزرگ با بندگان خویش، و روش مالکان با زیردستان خود، مخصوصا در عصر شوم، بردگى.
سوره الفاتحة (1): آیه 4
مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ «4»
ترجمه:
4- خدایى که مالک روز جزاست.
تفسیر: ایمان به رستاخیز دومین پایگاه
در اینجا به دومین اصل مهم اسلام یعنى قیامت و رستاخیز توجه مى کند و مى گوید:” خداوندى که مالک روز جزا است” (مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ).
و به این ترتیب محور مبدء و معاد که پایه هر گونه اصلاح اخلاقى و اجتماعى است در وجود انسان تکمیل مى گردد.
جالب اینکه در اینجا تعبیر به” مالکیت خداوند” شده است، که نهایت سیطره و نفوذ او را بر همه چیز و همه کس در آن روز مشخص مى کند، روزى که همه انسانها در آن دادگاه بزرگ براى حساب حاضر مى شوند، و در برابر مالک حقیقى خود قرار مى گیرند، تمام گفته ها و کارها و حتى اندیشه هاى خود را حاضر مى بینند، هیچ چیز حتى به اندازه سر سوزنى نابود نشده و به دست فراموشى نیفتاده است، و اکنون این انسان است که باید بار همه مسئولیتهاى اعمال خود را بر دوش کشد!.
حتى در آنجا که خود فاعل نبوده، بلکه بنیانگذار سنت و برنامه اى بوده است، باز باید سهم خویش را از مسئولیت بپذیرد.
بدون شک مالکیت خداوند در آن روز یک مالکیت اعتبارى، نظیر مالکیت ما نسبت به آنچه در این جهان ملک ما است، نمى باشد، چرا که این یک مالکیت قراردادى است با تشریفات و اسنادى مى آید و با تشریفات و اسناد دیگرى از میان مى رود، ولى مالکیت خدا نسبت به جهان هستى مالکیت حقیقى است، و آن پیوند و ارتباط خاص موجودات با خدا است که اگر یک لحظه از او بریده شوند نابود مى شوند، همانگونه که اگر رابطه لامپهاى برق با کارخانه اصلى بریده شود روشنایى در همان لحظه محو و نابود خواهد شد.
و تعبیر دیگر این مالکیت نتیجه خالقیت و ربوبیت است، آن کس که موجودات را آفریده و تحت حمایت خود پرورش مى دهد، و لحظه به لحظه فیض وجود و هستى به آنها مى بخشد، مالک حقیقى موجودات است.
نمونه ضعیفى از مالکیت حقیقى را در خودمان نسبت به اعضاء پیکرمان مى توانیم پیدا کنیم، ما مالک چشم و گوش و قلب و اعصاب خویش هستیم، نه به معنى مالکیت اعتبارى، بلکه یک نوع مالکیت حقیقى که از ارتباط و پیوند و احاطه سرچشمه مى گیرد.
در اینجا این سؤال پیش مى آید که مگر خداوند مالک تمام این جهان نیست که ما از او تعبیر به” مالک روز جزا” مى کنیم؟
پاسخ این سؤال با توجه به یک نکته روشن مى شود و آن اینکه مالکیت خداوند گر چه شامل” هر دو جهان” مى باشد، اما بروز و ظهور این مالکیت در قیامت بیشتر است، چرا که در آن روز همه پیوندهاى مادى و مالکیتهاى اعتبارى بریده مى شود، و هیچکس در آنجا چیزى از خود ندارد، حتى اگر شفاعتى صورت گیرد باز به فرمان خدا است، یَوْمَ لا تَمْلِکُ نَفْسٌ لِنَفْسٍ شَیْئاً وَ الْأَمْرُ یَوْمَئِذٍ لِلَّهِ:” روزى که هیچکس مالک هیچ چیز براى کمک بدیگرى نیست، و همه کارها به دست خدا است” (سوره انفطار، آیه 19).
به تعبیر دیگر انسان در این دنیا گاه به کمک دیگرى مى شتابد، با زبانش از او دفاع مى کند، با اموالش از او حمایت مى نماید، با نفرات و قدرتش به کمکش برمى خیزد، و گاه با طرحها و نقشه هاى گوناگون، او را زیر پوشش حمایت خود قرار مى دهد.
ولى آن روز هیچیک از این امور وجود ندارد، و به همین دلیل هنگامى که از مردم سؤال شود لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ” حکومت امروز از آن کیست”؟! مى گویند:
لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ:” براى خداوند یگانه پیروز است!” (سوره مؤمن(غافر)، آیه 16).
اعتقاد به روز رستاخیز، و ایمان به آن دادگاه بزرگ که همه چیز در آن بطور دقیق مورد محاسبه قرار مى گیرد، اثر فوق العاده نیرومندى در کنترل انسان در برابر اعمال نادرست و ناشایست دارد، و یکى از علل جلوگیرى کردن نماز از فحشاء و منکرات همین است که نماز انسان را هم بیاد مبدئى مى اندازد که از همه کار او با خبر است و هم بیاد دادگاه بزرگ عدل خدا.
تکیه بر مالکیت خداوند نسبت به روز جزا این اثر را نیز دارد که با اعتقاد مشرکان و منکران رستاخیز به مبارزه بر مى خیزد، زیرا از آیات قرآن به خوبى استفاده مى شود که ایمان به “اللَّه” یک عقیده عمومى حتى براى مشرکان عصر جاهلى بوده، لذا هنگامى که از آنها مى پرسیدند: آفریدگار آسمانها و زمین کیست؟ مى گفتند: خدا! وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ (لقمان- 25) در حالى که آنها با گفتار پیامبر ص در زمینه معاد با ناباورى عجیبى روبرو مى شدند وَ قالَ الَّذِینَ کَفَرُوا هَلْ نَدُلُّکُمْ عَلى رَجُلٍ یُنَبِّئُکُمْ إِذا مُزِّقْتُمْ کُلَّ مُمَزَّقٍ إِنَّکُمْ لَفِی خَلْقٍ جَدِیدٍ أَفْتَرى عَلَى اللَّهِ کَذِباً أَمْ بِهِ جِنَّةٌ:
” کافران گفتند آیا مردى را به شما معرفى بکنیم که مى گوید هنگامى که خاک شدید و پراکنده گشتید، بار دیگر آفرینش جدیدى خواهید داشت! آیا او بر خدا دروغ بسته یا دیوانه است؟!” (سبا آیه 8).
در حدیثى از امام سجاد ع مى خوانیم: هنگامى که به آیه “مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ” مى رسید، آن قدر آن را تکرار مى کرد که نزدیک بود روح از بدنش پرواز کند.
کان على بن الحسین اذا قرء مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ یکررها حتى یکادان یموت (22).
اما کلمه “یَوْمِ الدِّینِ” این تعبیر در تمام مواردى که در قرآن استعمال شده به معنى قیامت آمده است چنان که در قرآن در آیه 17 و 18 و 19 سوره انفطار با صراحت به این معنى اشاره شده است (این تعبیر متجاوز از ده بار در قرآن مجید به همین معنى آمده).
و اینکه چرا آن روز، روز دین معرفى شده؟ به خاطر این است که آن روز روز جزا است و” دین” در لغت به معنى” جزا” مى باشد، و روشنترین برنامه اى که در قیامت اجرا مى شود همین برنامه جزا و کیفر و پاداش است، در آن روز پرده از روى کارها کنار مى رود، و اعمال همه دقیقا مورد محاسبه قرار مى گیرد و هر کس جزاى اعمال خویش را اعم از خوب و بد مى بیند.
در حدیثى از امام صادق ع مى خوانیم که فرمود: یَوْمِ الدِّینِ، روز حساب است (23).
اما طبق این روایت” دین” به معنى” حساب” است، شاید این تعبیر از قبیل ذکر علت و اراده معلول باشد، زیرا همیشه حساب مقدمه اى براى جزا است.
بعضى از مفسران نیز عقیده دارند که علت نامگذارى رستاخیز به” یَوْمِ الدِّینِ” این است که در آن روز هر کسى در برابر دین و آئین خود جزا مى بیند.
ولى معنى اول (حساب و جزا) صحیحتر به نظر مى رسد.
سوره الفاتحة (1): آیه 5
إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ «5»
ترجمه:
5- تنها تو را مى پرستیم و تنها از تو یارى مى جوئیم.
تفسیر انسان در پیشگاه خدا:
اینجا سر آغازى است براى نیازهاى بنده و تقاضاهاى او از خدا، و در حقیقت لحن سخن از اینجا عوض مى شود، زیرا آیات قبل حمد و ثناى پروردگار و اظهار ایمان به ذات پاک او و اعتراف به روز قیامت بود.
اما از اینجا گویى” بنده” با این پایه محکم عقیدتى و معرفت و شناخت پروردگار، خود را در حضور او، و در برابر ذات پاکش مى بیند، او را مخاطب ساخته نخست از عبودیت خویش در برابر او، و سپس از امدادها و کمکهاى او سخن مى گوید:” تنها ترا مى پرستم و تنها از تو یارى مى جویم” (إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ).
به تعبیر دیگر: هنگامى که مفاهیم آیات گذشته در جان انسان جاى گیرد، و اعماق وجودش به نور اللَّه پرورش دهنده جهانیان روشن مى شود، و رحمت عام و خاص او و مالکیتش در روز جزا را درک مى کند، انسان به صورت یک فرد کامل از نظر عقیده در مى آید، این عقیده عمیق توحیدى نخستین ثمره اش از یک سو بنده خالص خدا بودن، و از بندگى بتها و جباران و شهوات در آمدن، و از سوى دیگر، دست استمداد به ذات پاک او دراز کردن است.
در واقع آیات گذشته سخن از توحید ذات و صفات مى گفت و در اینجا سخن از توحید عبادت، و توحید افعال است.
توحید عبادت آنست که هیچکس و هیچ چیز را شایسته پرستش جز ذات خدا ندانیم تنها به فرمان او گردن نهیم، تنها قوانین او را به رسمیت بشناسیم و از هر نوع بندگى و تسلیم در برابر غیر ذات پاک او بپرهیزیم.
توحید افعال آنست که تنها مؤثر حقیقى را در عالم او بدانیم (لا مؤثر فى الوجود الا اللَّه) نه اینکه عالم اسباب را انکار کنیم و به دنبال سبب نرویم بلکه معتقد باشیم که هر سببى هر تاثیرى دارد، آن هم به فرمان خدا است، او است که به آتش سوزندگى، و به خورشید روشنایى و به آب حیاتبخشى داده است.
ثمره این عقیده آنست که انسان تنها متکى به” اللَّه” خواهد بود، تنها قدرت و عظمت را مربوط به او مى داند، و غیر او در نظرش فانى، زوال پذیر، و فاقد قدرت مى باشد.
تنها ذات اللَّه قابل اعتماد و ستایش است، و لیاقت این دارد که انسان او را تکیه گاه خود در همه چیز قرار دهد.
این تفکر و اعتقاد انسان را از همه کس و همه موجودات بریده و تنها به خدا پیوند مى دهد، حتى اگر به دنبال عالم اسباب مى رود نیز به فرمان او است یعنى در لابلاى اسباب، قدرت خدا را که” مسبب الاسباب” است مشاهده مى کند.
این عقیده آن قدر روح انسان را وسیع و افق فکر او را بالا مى برد که به بى نهایت و ابدیت مى پیوندد و از محیطهاى محدود آزاد و رها مى سازد.
نکته ها:
1- نقطه اتکاء فقط او است
– طبق آنچه در ادبیات عرب خوانده ایم هنگامى که” مفعول” بر” فاعل” مقدم شود، معنى حصر از آن استفاده مى گردد، و در اینجا مقدم شدن کلمه” ایاک” بر” نعبد” و” نستعین” دلیل بر انحصار است و نتیجه آن همان توحید عبادت و توحید افعالى است که در بالا بیان کردیم.
حتى در عبودیت و بندگى خود نیز احتیاج به کمک او داریم، و در این راه نیز باید از او استعانت جست، مبادا گرفتار انحراف و عجب و ریا و امورى مانند اینها بشویم که عبودیت ما را پاک در هم مى ریزد.
به تعبیر دیگر در جمله اول که مى گوئیم تنها تو را مى پرستیم کمى بوى استقلال دارد، بلافاصله با جمله” إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ” آن را اصلاح مى کنیم و آن حالت” بین الامرین” (نه جبر و نه تفویض) را در عبارت خود مجسم مى سازیم و الگویى خواهد بود براى همه کارهاى ما.
2- ذکر صیغه جمع در” نعبد” و” نستعین”
و همچنین آیات بعد که همه به صورت جمع است نشان مى دهد که اساس عبادت مخصوصا نماز بر پایه جمع و جماعت است، حتى به هنگامى که بنده در برابر خدا به راز و نیاز بر مى خیزد باید خود را میان جمع و جماعت ببیند، تا چه رسد به سایر کارهاى زندگیش.
به این ترتیب هر گونه فردگرایى، و تک روى، انزواطلبى و مانند اینها مفاهیمى مردود از نظر قرآن و اسلام شناخته مى شود.
مخصوصا نماز، از اذان و اقامه که دعوت به اجتماع براى نماز است گرفته (حى على الصلاة- بشتاب به سوى نماز …) تا سوره حمد که آغازگر نماز است، السلام علیکم که پایان آن است همه دلیل بر این است که این عبادت در اصل جنبه اجتماعى دارد، یعنى باید به صورت جماعت انجام شود، درست است که نماز فرادى نیز در اسلام صحیح است اما عبادت فردى جنبه فرعى و درجه دوم را دارد.
3- در برخورد نیروها از او کمک مى گیریم،
بشر در این جهان با نیروهاى مختلفى روبرو است، هم از نظر نیروهاى طبیعى، و هم از نظر نیروهاى درون ذاتى خود. براى اینکه بتواند در برابر عوامل مخرب و ویرانگر و منحرف کننده، مقاومت کند احتیاج به یار و مدد کارى دارد، اینجا است که خود را در زیر چتر حمایت پروردگار قرار مى دهد، همه روز از خواب بر مى خیزد، و با تکرار جمله” إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ” اعتراف به عبودیت پروردگار کرده و از ذات پاک او براى پیروزى در این مبارزه بزرگ کمک مى گیرد، و شامگاهان نیز با تکرار همین جمله سر به بستر مى نهد، با یاد او بر مى خیزد و با یاد و استمداد از وجود او بخواب مى رود و خوشا به حال کسى که به چنین مرحله اى از ایمان برسد، در برابر هیچ گردنکشى و زورمندى سر تعظیم فرود نمى آورد، در مقابل جاذبه مادیات خود را نمى بازد، همچون پیامبر اسلام مى گوید: إِنَّ صَلاتِی وَ نُسُکِی وَ مَحْیایَ وَ مَماتِی لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ:” نماز و عبادتم، مرگ و حیاتم همه از آن خداوند است که پروردگار جهانیان است” (انعام- 162).
سوره الفاتحة (1): آیه 6
اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ «6»
ترجمه:
6- ما را به راه راست هدایت فرما.
تفسیر:
پیمودن صراط مستقیم
پس از اظهار تسلیم در برابر پروردگار و وصول به مرحله عبودیت و استعانت و استمداد از ذات پاک او نخستین تقاضاى بنده این است که او را به راه راست، راه پاکى و نیکى، راه عدل و داد، و راه ایمان و عمل صالح هدایت فرماید، تا خدایى که همه نعمتها را به او ارزانى داشته، نعمت هدایت را نیز بر آن بیفزاید.
گر چه این انسان در چنین شرائط مؤمن است، و با خداى خود آشنا، ولى امکان دارد که هر آن این نعمت به خاطر عواملى از او سلب گردد، و از صراط مستقیم منحرف و گمراه شود.
پس باید هر شبانه روز لا اقل ده بار از خداى خود بخواهد که لغزش و انحرافى براى او پیش نیاید.
بعلاوه این” صراط مستقیم” که همان آئین حق است مراتب و درجاتى دارد که همه افراد در پیمودن این درجات یکسان نیستند، هر مقدار از این درجات را انسان طى نماید، باز درجات بالاتر و والاترى وجود دارد که انسان با ایمان باید از خدا بخواهد تا او را به آن درجات هدایت کند.
در اینجا این سؤال معروف که چرا ما همواره درخواست هدایت به صراط مستقیم از خدا مى کنیم مگر ما گمراهیم؟ مطرح مى شود.
وانگهى بفرضى که این سخن از ما زیبنده باشد از پیامبر و امامان که نمونه انسان کامل بودند چه معنى دارد؟! در پاسخ این ایراد مى گوئیم:
اولا: همانطور که اشاره شد انسان در مسیر هدایت هر لحظه بیم لغزش و انحراف درباره او مى رود، به همین دلیل باید خود را در اختیار پروردگار بگذارد و تقاضا کند که او را بر راه راست ثابت نگهدارد.
ما نباید فراموش کنیم که وجود و هستى و تمام مواهب الهى، لحظه به لحظه از آن مبدء بزرگ به ما میرسد.
سابقا گفتیم مثل ما و همه موجودات (از یک نظر) مثل لامپهاى برق است، اگر مى بینیم نور لامپ، متصل و یک نواخت پخش مى شود به خاطر آنست که لحظه به لحظه نیرو از منبع برق به او میرسد، منبع برق هر لحظه نور جدیدى تولید مى کند و بوسیله سیمهاى ارتباطى به لامپ تحویل مى گردد.
هستى ما نیز همانند نور این لامپها است گر چه به صورت یک وجود ممتد جلوه گر است، ولى در حقیقت لحظه به لحظه وجود تازه اى از منبع هستى آفریدگار فیاض، به ما میرسد.
بنا بر این همانگونه که هر لحظه وجود تازه اى به ما میرسد، به هدایت جدیدى نیز نیازمندیم، بدیهى است اگر موانعى در سیمهاى معنوى ارتباطى ما با خدا ایجاد شود، کژیها، ظلمها، ناپاکیها و … پیوند ما را از آن منبع هدایت قطع مى کند، و همان لحظه از صراط مستقیم منحرف خواهیم شد.
ما از خدا طلب مى کنیم که این موانع پیش نیاید و ما بر صراط مستقیم ثابت بمانیم.
ثانیا: هدایت همان پیمودن طریق تکامل است که انسان تدریجا مراحل نقصان را پشت سر بگذارد و به مراحل بالاتر برسد.
این را نیز مى دانیم که طریق تکامل نامحدود است و به سوى بى نهایت هم چنان پیش مى رود.
بنا بر این جاى تعجب نیست که حتى پیامبران و امامان از خدا تقاضاى هدایت” صراط مستقیم” کنند، چه اینکه کمال مطلق تنها خدا است، و همه بدون استثناء در مسیر تکاملند چه مانع دارد که آنها نیز تقاضاى درجات بالاترى را از خدا بنمایند.
مگر ما بر پیامبر ص صلوات و درود نمى فرستیم؟ مگر مفهوم صلوات، تقاضاى رحمت تازه پروردگار براى محمد و آل محمد نیست؟
مگر خود پیامبر ص نمى فرمود: رَبِّ زِدْنِی عِلْماً:” خدایا علم (و هدایت) مرا بیشتر کن!” مگر قرآن نمى گوید: وَ یَزِیدُ اللَّهُ الَّذِینَ اهْتَدَوْا هُدىً:” خداوند هدایت هدایت یافتگان را افزون مى کند” (مریم- 76).
و نیز مى گوید: وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً وَ آتاهُمْ تَقْواهُمْ:” آنها که هدایت یافته اند خداوند بر هدایتشان مى افزاید، و تقوا به آنها مى دهد” (محمد- 17).
و از اینجا پاسخ سؤالى که مربوط به درود بر پیامبر ص و امامان است نیز روشن مى شود که این درود و صلوات در حقیقت تقاضاى مقام بالاتر و والاتر براى آن بزرگواران است.
براى روشن شدن آنچه گفتیم به دو حدیث زیر توجه فرمائید:
1- امیر مؤمنان على ع در تفسیر جمله اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ مى فرماید، یعنى
ادم لنا توفیقک الذى اطعناک به فى ماضى ایامنا، حتى نطیعک کذلک فى مستقبل اعمارنا:
” خداوندا توفیقاتى را که در گذشته بر ما ارزانى داشتى و به برکت آن تو را اطاعت کردیم، هم چنان ادامه ده تا در آینده عمرمان نیز تو را اطاعت کنیم” (24).
2- امام صادق ع مى فرماید: یعنى
أَرْشِدْنَا لِلُزُومِ الطَّرِیقِ الْمُؤَدِّی إِلَى مَحَبَّتِکَ، وَ الْمُبَلِّغِ إِلَى جَنَّتِکَ وَ الْمَانِعِ مِنْ أَنْ نَتَّبِعَ أَهْوَاءَنَا فَنَعْطَبَ، أَوْ أَنْ نَأْخُذَ بِآرَائِنَا فَنَهْلِک
” یعنى: خداوندا ما را بر راهى که به محبت تو مى رسد و به بهشت واصل مى گردد، و مانع از پیروى هوسهاى کشنده و آراء انحرافى و هلاک کننده است، ثابت بدار (25).
صراط مستقیم چیست؟
آن گونه که از بررسى آیات قرآن مجید بر مى آید” صراط مستقیم” همان آئین خدا پرستى و دین حق و پایبند بودن به دستورات خدا است، چنان که در سوره انعام آیه 161 مى خوانیم: قُلْ إِنَّنِی هَدانِی رَبِّی إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ دِیناً قِیَماً مِلَّةَ إِبْراهِیمَ حَنِیفاً وَ ما کانَ مِنَ الْمُشْرِکِینَ: ” بگو خداوند مرا به صراط مستقیم هدایت کرده: به دین استوار، آئین ابراهیم که هرگز به خدا شرک نورزید”.
در اینجا “دین ثابت و پا بر جا و آئین توحیدى ابراهیم و نفى هر گونه شرک” به عنوان صراط مستقیم معرفى شده که این جنبه عقیدتى را مشخص مى کند.
اما در سوره یس آیه 61 و 62 چنین مى خوانیم: أَ لَمْ أَعْهَدْ إِلَیْکُمْ یا بَنِی آدَمَ أَنْ لا تَعْبُدُوا الشَّیْطانَ إِنَّهُ لَکُمْ عَدُوٌّ مُبِینٌ وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ:
” اى فرزندان آدم مگر با شما پیمان نبستم که شیطان را پرستش نکنید (بدستورات او عمل ننمائید) و مرا پرستش کنید این همان صراط مستقیم است”.
در اینجا به جنبه هاى عملى آئین حق اشاره شده که نفى هر گونه کار شیطانى و عمل انحرافى است.
و به گفته قرآن در سوره آل عمران آیه 101 راه رسیدن به صراط مستقیم پیوند و ارتباط با خدا است (وَ مَنْ یَعْتَصِمْ بِاللَّهِ فَقَدْ هُدِیَ إِلى صِراطٍ مُسْتَقِیمٍ).
ذکر این نکته نیز لازم به نظر مى رسد که راه مستقیم همیشه یک راه بیشتر نیست، زیرا میان دو نقطه تنها یک خط مستقیم وجود دارد که نزدیکترین راه را تشکیل مى دهد.
بنا بر این اگر قرآن مى گوید صراط مستقیم، همان دین و آئین الهى در جنبه هاى عقیدتى و عملى است به این دلیل است که نزدیکترین راه ارتباط با خدا همانست.
و نیز به همین دلیل است که دین واقعى یک دین بیشتر نیست إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلامُ:” دین در نزد خدا اسلام است” (آل عمران آیه 19).
به خواست خدا بعدا خواهیم دید که اسلام معنى وسیعى دارد که هر آئین توحیدى را در آن عصر و زمان که رسمیت داشته و با آئین جدید نسخ نشده است شامل مى شود و از اینجا روشن مى شود تفسیرهاى مختلفى که مفسران در این زمینه نقل کرده اند همه در واقع به یک چیز باز مى گردد:
بعضى آن را به معنى اسلام.
بعضى به معنى قرآن.
بعضى به پیامبر و امامان راستین.
و بعضى آن را به آئین” اللَّه” که جز آن را قبول نمى کند، تفسیر نموده اند.
تمام این معانى بازگشت به همان دین و آئین الهى در جنبه هاى اعتقادى و عملى مى کند.
همچنین روایاتى که در منابع اسلامى در این زمینه وارد شده و هر کدام به زاویه اى از این مساله اشاره کرده همه به یک اصل باز مى گردد، از جمله:
از پیامبر ص چنین نقل شده:
الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ صراط الانبیاء و هم الذین انعم اللَّه علیهم:
” صراط مستقیم راه پیامبران است و همانها هستند که مشمول نعمتهاى الهى شده اند” (26).
از امام صادق ع مى خوانیم که در تفسیر آیه” اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ” فرمود:
الطریق و معرفة الامام:
” منظور راه و شناخت امام است” (26).
و نیز در حدیث دیگرى از همان امام نقل شده:
و اللَّه نحن الصراط المستقیم:
” به خدا سوگند مائیم صراط مستقیم” (26).
در حدیث دیگرى باز از همان امام مى خوانیم که فرمود: صراط مستقیم، امیر مؤمنان على ع است (26).
مسلم است که پیامبر ص و على ع و ائمه اهل بیت علیهم السلام همه به همان آئین توحیدى خدا دعوت مى کردند، دعوتى که جنبه هاى اعتقادى و عملى را در بر مى گرفت.
جالب اینکه” راغب” در کتاب” مفردات” در معنى صراط مى گوید:” صراط” راه مستقیم است، بنا بر این مستقیم بودن در مفهوم صراط افتاده، و ذکر آن به صورت توصیف، براى تاکید هر چه بیشتر روى این مساله است.
سوره الفاتحة (1): آیه 7
صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لا الضَّالِّینَ «7»
ترجمه:
7- راه آنها که بر آنان نعمت دادى نه آنها که بر ایشان غضب کردى و نه گمراهان!
تفسیر: دو خط انحرافى!
این آیه در حقیقت تفسیر روشنى است براى” صراط مستقیم” که در آیه قبل خواندیم، مى گوید: مرا به راه کسانى هدایت فرما که آنان را مشمول انواع نعمتهاى خود قرار دادى (نعمت هدایت، نعمت توفیق، نعمت رهبرى مردان حق و نعمت علم و عمل و جهاد و شهادت) نه آنها که بر اثر اعمال زشت، و انحراف عقیده غضب تو دامنگیرشان شد و نه آنها که جاده حق را رها کرده و در بیراهه ها گمراه و سرگردان شده (صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ).
در حقیقت چون ما آشنایى کامل به راه و رسم هدایت نداریم، خدا به ما دستور مى دهد که در این آیه طریق و خط پیامبران و نیکوکاران و آنها که مشمول نعمت و الطاف او شده اند را بخواهیم.
و نیز به ما هشدار مى دهد که در برابر شما همیشه دو خط انحرافى قرار دارد، خط” مغضوب علیهم” و خط” ضالین” که به زودى به تفسیر این دو آشنا خواهیم شد.
نکته ها:
1-” الذین انعمت علیهم” کیانند؟
سوره نساء آیه 69 این گروه را تفسیر کرده است: وَ مَنْ یُطِعِ اللَّهَ وَ الرَّسُولَ فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً.”: کسانى که دستورات خدا و پیامبر را اطاعت کنند، خدا آنها را با کسانى قرار مى دهد که مشمول نعمت خود ساخته، از پیامبران و رهبران صادق و راستین و جانبازان و شهیدان راه خدا و افراد صالح، و اینان رفیقان خوبى هستند”.
همانگونه که ملاحظه مى کنیم این آیه افراد مورد نعمت خدا را چهار گروه معرفى مى کند: پیامبران، صدیقین، شهداء، و صالحین.
این مراحل چهارگانه شاید اشاره به این معنى باشد که براى ساختن یک جامعه انسانى سالم و مترقى و مؤمن، نخست باید رهبران حق و انبیاء وارد میدان شوند.
و به دنبال آنها مبلغان صدیق و راستگو که گفتار و کردارشان با یکدیگر هماهنگ است، تا اهداف پیامبران را از این طریق در همه جا گسترش دهند.
به دنبال این دوران سازندگى فکرى، طبیعتا عناصر آلوده و آنها که مانع راه حقند سر بر دارند، جمعى باید در مقابل آنها قیام کنند و عده اى شهید شوند و با خون پاکشان درخت توحید آبیارى گردد.
در مرحله چهارم محصول این کوششها و تلاشها به وجود آمدن” صالحان” است، اجتماعى پاک و شایسته و آکنده از معنویت.
بنا بر این ما در سوره حمد در شبانه روز پى در پى از خدا مى خواهیم که در خط این چهار گروه قرار گیریم، خط انبیاء خط صدیقین، خط شهدا و صالحین و روشن است که در هر مقطع زمانى باید در یکى از این خطوط، انجام وظیفه کنیم و رسالت خویش را ادا نمائیم.
2- ” مغضوب علیهم” و” ضالین” کیانند؟
جدا کردن این دو از هم در آیات فوق نشان مى دهد که هر کدام اشاره به گروه مشخصى است.
در اینکه فرق میان این دو چیست سه تفسیر وجود دارد:
1- از موارد استعمال این دو کلمه در قرآن مجید چنین استفاده مى شود که “مغضوب علیهم” مرحله اى سخت تر و بدتر از “ضالین” است، و به تعبیر دیگر “ضالین” گمراهان عادى هستند، و مغضوب علیهم، گمراهان لجوج و یا منافق، و به همین دلیل در بسیارى از موارد، غضب و لعن خداوند در مورد آنها ذکر شده.
در آیه 106 سوره نحل مى خوانیم وَ لکِنْ مَنْ شَرَحَ بِالْکُفْرِ صَدْراً فَعَلَیْهِمْ غَضَبٌ مِنَ اللَّهِ: ” آنهایى که سینه خود را براى کفر گسترده ساختند غضب پروردگار بر آنها است”.
و در آیه 6 سوره فتح آمده است، وَ یُعَذِّبَ الْمُنافِقِینَ وَ الْمُنافِقاتِ وَ الْمُشْرِکِینَ وَ الْمُشْرِکاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ عَلَیْهِمْ دائِرَةُ السَّوْءِ وَ غَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَ لَعَنَهُمْ وَ أَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ:” خداوند مردان و زنان منافق و مردان و زنان مشرک و آنها را که درباره خدا گمان بد مى برند مورد غضب خویش قرار مى دهد، و آنها را لعن مى کند، و از رحمت خویش دور مى سازد، و جهنم را براى آنان آماده ساخته است”.
به هر حال” مغضوب علیهم” آنها هستند که علاوه بر کفر، راه لجاجت و عناد و دشمنى با حق را مى پیمایند و حتى از اذیت و آزار رهبران الهى و پیامبران در صورت امکان فروگذار نمى کنند آیه 112 سوره آل عمران مى گوید: وَ باؤُ بِغَضَبٍ مِنَ اللَّهِ … ذلِکَ بِأَنَّهُمْ کانُوا یَکْفُرُونَ بِآیاتِ اللَّهِ وَ یَقْتُلُونَ الْأَنْبِیاءَ بِغَیْرِ حَقٍّ ذلِکَ بِما عَصَوْا وَ کانُوا یَعْتَدُونَ : “غضب خداوند شامل حال آنها (یهود) شد چرا که به خدا کفر مى ورزیدند و پیامبران الهى را به ناحق مى کشتند”.
2- جمعى از مفسران عقیده دارند که مراد از “ضالین” منحرفین نصارى و منظور از” مغضوب علیهم” منحرفان یهودند.
این برداشت به خاطر موضع گیریهاى خاص این دو گروه در برابر دعوت اسلام مى باشد، زیرا همانگونه که قرآن هم صریحا در آیات مختلف بازگو مى کند، منحرفان یهود، کینه و عداوت خاصى نسبت به دعوت اسلام نشان مى دادند، هر چند در آغاز، دانشمندان آنها از مبشران اسلام بودند، اما چیزى نگذشت که به جهاتى که اینجا جاى شرح آن نیست از جمله به خطر افتادن منافع مادیشان سرسختترین دشمن شدند، و از هر گونه کار شکنى در پیشرفت اسلام و مسلمین فروگذار نکردند (همانگونه که امروز نیز موضع گروه صهیونیست در برابر اسلام و مسلمانان همین است).
و با این حال تعبیر از آنها به” مغضوب علیهم” بسیار صحیح به نظر مى رسد ولى باید توجه داشت که این تعبیر در حقیقت از قبیل تطبیق کلى بر فرد است، نه انحصار مفهوم مغضوب علیهم در این دسته از یهود.
اما منحرفان از نصارى که موضعشان در برابر اسلام تا این حد سرسختانه نبود، تنها در شناخت آئین حق گرفتار گمراهى شده بودند، از آنها تعبیر به” ضالین” شده که آن هم از قبیل تطبیق کلى بر فرد است.
در احادیث اسلامى نیز کرارا” مغضوب علیهم” به یهود و” ضالین” به منحرفان نصارى تفسیر شده است و نکته اش همانست که در بالا اشاره شد (27).
3- این احتمال نیز وجود دارد که” ضالین” به گمراهانى اشاره مى کند که اصرارى بر گمراه ساختن دیگران ندارند در حالى که” مغضوب علیهم” کسانى هستند که هم گمراهند و هم گمراهگر، و با تمام قوا مى کوشند دیگران را همرنگ خود سازند!.
شاهد این معنى آیاتى است که سخن از کسانى مى گوید که مانع هدایت دیگران به راه راست بودند و به عنوان” یَصُدُّونَ عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ” از آنها یاد شده در آیه 16 سوره شورى مى خوانیم: وَ الَّذِینَ یُحَاجُّونَ فِی اللَّهِ مِنْ بَعْدِ ما اسْتُجِیبَ لَهُ حُجَّتُهُمْ داحِضَةٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ وَ عَلَیْهِمْ غَضَبٌ وَ لَهُمْ عَذابٌ شَدِیدٌ:” آنها که بعد از پذیرش دعوت اسلام از ناحیه مؤمنان، در برابر پیامبر ص به مخاصمه و بحثهاى انحرافى بر مى خیزند، حجت و دلیلشان در پیشگاه خدا باطل و بى اساس است و غضب خدا بر آنها است و عذاب شدید در انتظارشان خواهد بود.
اما با این همه چنین به نظر مى رسد که جامعترین این تفاسیر همان تفسیر اول است تفسیرى که بقیه تفسیرها در آن جمع است و در حقیقت مصداقى از مصادیق آن محسوب مى شود بنا بر این دلیلى ندارد که ما مفهوم وسیع آیه را محدود کنیم. (28)
1) بحار، ج 16، باب 58 (طبق تفسیر البیان، ج 1، ص 461).
2) سوره علق، آیه 1.
3) سفینة البحار، ج1، ص 633.
4) تفسیر المنار، ج1، ص 39- 40.
5) کافى، ج 3، ص 312.
6) الاتقان، ج1، ص 136.
7) بیهقى، ج 2، ص 50.
8) بیهقى، جزء دوم، ص 49- حاکم نیز در مستدرک جزء اول صفحه 233 این حدیث را آورده و آن را حدیث صحیح شمرده.
9) بعضى” اسم” را از” سمه” (بر وزن هبه) از ماده” وسم” که به معنى علامتگذارى است گرفته اند، زیرا اسم در حقیقت علامت معنى است، ولى محققان این نظر را مردود دانسته اند، زیرا مى دانیم به هنگام جمع بستن و تصغیر ریشه اصلى لغت ظاهر مى شود، و در مورد اسم، جمعش اسماء و تصغیرش” سمى” و” سمیه” است، از اینجا روشن مى شود که اسم در واقع از قبیل ناقص واوى است نه مثال واوى (دقت کنید).
10) کافى و توحید صدوق و معانى الاخبار (طبق نقل المیزان).
11) مجمع البیان، ج 1، ص 21.
12) جوشن کبیر، بند 20.
13) البته” شکر” از یک نظر، عمومیت بیشترى دارد، چرا که شکر گاهى با زبان است و گاه با عمل، در حالى که حمد و مدح معمولا با زبان است.
14) قاموس اللغه، و مفردات راغب، و تفسیر مجمع البیان، و تفسیر البیان.
15) باید توجه داشت که” رب” از ماده” ربب” است نه از ماده” ربو” و به اصطلاح مضاعف است نه ناقص ولى در معنى اصلى رب مفهوم پرورش و تربیت افتاده است و لذا در فارسى معمولا آن را به عنوان پروردگار ترجمه مى کنند (دقت کنید).
16) تفسیر المنار، ج 1، ص 51.
17) تفسیر نور الثقلین، ج 1، ص 17.
18) اعلام قرآن، ص 202.
19) تاریخ” آلبر ماله”، ج1، فصل چهارم، تاریخ رم.
20) تاریخ آلبر ماله تاریخ مردم، ج 1، ص 150، جیبى.
21) زمر، آیه 53.
22) تفسیر نور الثقلین، ج1، ص 19.
23) مجمع البیان، ذیل آیه مورد بحث.
24) معانى الاخبار و تفسیر امام حسن عسکرى، طبق نقل تفسیر صافى ذیل آیه فوق.
25) معانى الاخبار و تفسیر امام حسن عسکرى، طبق نقل تفسیر صافى.
26) تفسیر نور الثقلین، ج1، ص 20-21.
27) به تفسیر نور الثقلین، ج1، ص 23-24 مراجعه فرمائید.
28) تفسیر نمونه، ناصر مکارم شیرازى ، ج1، ص 14-61، دار الکتب الإسلامیة، چاپ: اول، تهران، 1374 ش.