جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر (1)

زمان مطالعه: 14 دقیقه

//سوره فاتحة الکتاب

سوره فاتحه مکى.

مشتمل بر: 7 آیه.

25 کلمه.

123 حرف.

(تفسیر ابو الفتوح رازى) داراى تعالیق.

مقدّمه

1- طبق تحقیقات مذکور درج اول مقدمه همین تفسیر (ص 10 و 19 و 46) اولین سوره تام قرآن که نازل شده سوره «فاتحة الکتاب» است.

2- چون نماز در آغاز بعثت واجب شده است سوره فاتحه قبل از نماز نازل شده است زیرا نماز بدون فاتحه نماز نیست چه آنکه پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم فرموده: «لا صلاة الا بفاتحة الکتاب» بنابراین فاتحه مقدم بر نماز نازل شده است.

3- سوره «فاتحه» مشتمل بر فهرس اصول مطالب قرآن کریم است.

4- اصول و کلیات قرآن کریم طى یک کلمه خلاصه شده است و آن، کلمه «اللّه» یعنى خداست:

دل گفت: مرا علم لدنى هوس است

تعلیمم کن اگر تو را دسترس است

گفتم که: «الف» (1) گفت: دگر هیچ مگو

در خانه اگر کس است یک حرف بس است

5- گفتیم: اصول و کلیات قرآن کریم در یک کلمه خلاصه شده است، و آن کلمه، «اللّه» یعنى «خدا» (خداى عادل) است. قرآن کریم در سوره انعام آیه 91 فرموده: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ». و ارسال پیامبر و انتخاب امامان و برپا کردن معاد، ناشى از عدل خداست زیرا کار پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم رسانیدن پیام و برنامه از طرف خداست. کار امام علیه السّلام ادامه برنامه پیامبر است که مبادا مردم معاند هجوم آورده و با شمشیر کشیده از نیام و یا زبان متحرک در کام و یا با هر دو حربه، آن برنامه را از میان ببرند. نمونه بارز این موضوع، فداکارى سومین امام، امام حسین علیه السّلام براى حفظ همین برنامه است.

معاد براى دادن مزد به مطیعان همین برنامه و دادن کیفر به متمردان همین برنامه است.

تفصیل آن اجمال

مجملا گفتیم سوره فاتحه مشتمل است بر فهرس اصول مطالب قرآن کریم، اکنون تفصیل آنچه گفته شد بشرح ذیل است:

«خدا» یعنى ذات داراى تمام صفات کمال، ذاتى که تعدد ناپذیر است، زیرا تعدد داشتن عین نقصان و ضد کمال است.

اللّه.

ستایش شایسته خدا، سر چشمه نیکوئیهاست.

الْحَمْدُ لِلَّهِ.

خدا پرورش دهنده سراسر عالمهاست.

رَبِّ الْعالَمِینَ.

… بامدادان مشاهده مى کنید که بقدرت کامله الهیه [همان تخم مرده، زنده شده سر از زیر خاک بدر کرده است ] [درختان گل، به غنچه آراسته شده ] [غنچه ها لبخندزنان شکفته شده ] اینها و امثال اینها همه وقتى انجام شده که خلائق در «خواب» یعنى در عالم شبه مرگ فرو رفته بودند و تنها فرمان حیات بخش خدا همان پرورش دهنده عالمها بوده که آنها را به اینها- و اینها را به آنها تبدیل فرموده: «ذلِکَ تَقْدِیرُ الْعَزِیزِ الْعَلِیمِ».

خدا بر کافه مخلوقات صاحب بخشایش است در دنیا.

الرَّحْمنِ.

خدا بر مطیعان- همان مؤمنان- صاحب مهر است در دنیا و در آخرت.

الرَّحِیمِ.

خداى مهربان دادگر از مهرش قیامت و در پى آن بهشت و جهنم دارد.

مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ.

از بندگان، اخلاص در پرستش و خالى از شرک مطلوب است.

إِیَّاکَ نَعْبُدُ.

و از بندگان متکى به نفس، طلب کومک از خدا مطلوب است.

وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ.

چون انسان در هر قدم ممکن است از راه مستقیم فطرت (2) منحرف شود و چون هر انسان در حقیقت در هر حالى و هر کارى تنهاست و محتاج به راهنماست لذا باید دست کم هر روز- روزى چند بار از خدا درخواست کند که خدا انسان را از لغزش و انحراف حفظ کند و در هر مورد او را به راه پسندیده الهى (یعنى راه فطرت) راهنمائى فرماید.

اهْدِنَا.

«اسلام» راه مستقیم است که هیچگونه کجى و انحراف در آن نیست زیرا دین فطرى است یعنى قوانین اسلام مورد تصدیق فطرت سالم هر فردى از افراد بشر است.

«در صراط المستقیم اى دل کسى گمراه نیست» الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ.

به نبوت تمام پیامبران و وصایت تمام اوصیاء آنان باید گردن نهاد، زیرا اینانند که خدا بر آنها نعمت بخشیده است.

صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ.

و محمّد صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و خلفاء دوازده گانه آن حضرت، قافله سالار پیامبران و اوصیاء هستند.

منحرفین از راه مستقیم فطرت، عنادا، مغضوب و مورد خشم خدا هستند.

غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ.

منحرفین و گمراهان از راه فطرت انسانیت که راه راست را گم کرده اند، گمراهانند.

وَ لَا الضَّالِّینَ.

تفصیل دیگر

هر لبى که به ستایش کسى یا چیزى گشوده شود و هر دلى که به نیایش کسى متوجه گردد، آن ستایش و نیایش [دانسته و یا ندانسته ] خاص ذاتى است که مرجع و مافوق همه است (بر خلاف معتقد مادیون خودخواه که از نمک به حرامى، از توجه به سر چشمه فیوضات تغافل مى ورزند) (و بر خلاف معتقد مسیحیان که پسرى براى خدا قائلند و پسر عاجز را در کار پدر قادر، شریک مى سازند).

الْحَمْدُ لِلَّهِ.

ذاتى که بطور مستقیم و یا غیر مستقیم، آفریدگار و مربى جهانهاست- نه آنکه مربى امت خاصى باشد (بر خلاف معتقد یهودان که خود را شعب برگزیده خدا مى دانند).

رَبِّ الْعالَمِینَ.

ذاتى که بخشایشگر وجود [و هستى ] و وسائل آن بهمه موجودات است (بر خلاف معتقد بت پرستان که بتان را در بخشایشگرى شریک خدا مى دانند).

الرَّحْمنِ.

[همه گفتگوهاى بت پرستان جهان با «رحمن» بوده و هست ] [زیرا خدا را «رحمن» یعنى بخشایشگر نمى دانستند و نمى دانند بلکه بتان را] (3).

ذاتى که مهربان است در هر دو جهان به مطیعان زیرا عادل و دادگر است. و دادگرى او حکم مى کند به این که بین مطیع و فرمانبر و متمرد و سرکش فرق بگذارد و این فرق گذاردن در مرحله عمل، روزى لازم دارد که نام آن روز (قیامت) است. (بر خلاف معتقد منکران معاد از: مادیون و بت پرستان و یهودان).

الرَّحِی

ذاتى که زمام روز جزاء را در اختیار دارد و زیر پاى تمام مختاران جهان را با جاروب اسرافیلى مى روبد (بر خلاف معتقد منکران معاد).

مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ.

خدایا! تو را و بس بندگى مى کنیم (بر خلاف معتقد مشرکین ظاهرى و باطنى) (یعنى مشرکین نشاندار و بى نشان).

إِیَّاکَ نَعْبُدُ.

و خدایا! از تو مدد مى طلبیم و بس (زیرا پى برده ایم که خزائن هر چیز نزد تو است و تو آنرا مى فرستى از آب و اکسیژن و نور و …) (بر خلاف معتقد مادیون از خود راضى).

وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ.

خدایا! ما را بهمان نور فطرت اولیه که بر مبناى یکتاپرستى است همان فطرت بى آلایش که اکنون آلوده شده است رهنمائى فرما. زیرا این راه، کوتاه ترین راه است. اى خدا! ما را در این راه یار و مددکار باش! (4).

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ.

راهى که رهروان پسندیده تو، طى کرده اند، نه راه معاندان مورد خشم تو و نه راه گمشدگان.

صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ.

مقدّمه

بر حسب نص صریح قرآن کریم در سوره نحل آیه 98 که فرموده: «فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ» امر به استعاذه یعنى پناه جستن به خدا، از شر شیطان رانده شده درگاه خدا شده است.

ساده ترین طرق استعاذه همان است که ذیلا نگاشته مى شود و جهت استعاذه دور کردن دشمن و سپس خواندن کلام اللّه مجید است

دام سخت است مگر یار شود لطف خدا

ورنه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم

(أعوذ بالله من الشیطان الرجیم) استعاذه به خدا پناه مى گیرم از شیطان رانده شده از درگاه خدا.

مقدّمه

1- سوره فاتحة الکتاب به «بسمله» افتتاح شده است. طبق قرآن کریم این «بسمله» را سلیمان علیه السّلام در نامه دعوتى که براى ملکه کشور سبا نوشته، بکار برده است. پس معلوم مى شود که «بسمله» در برنامه آن جناب بوده است.

و به علم «ایقوف» (5) میگوئیم: «بسمله» نزد تمام انبیاء علیهم السّلام بوده است، النهایه در دستور کار خودشان بوده نه دستور کار امم آنان.

در عهد پیامبر خاتم که ناگفتنى بایستى بالتمام گفته شود این دستور در معرض افکار عمومى و در دسترس هر بیگانه و بومى گذارده شده است.

2- شماره حروف «بسمله» را علماء اعداد 786 گفته اند و لیکن بعقیده محرر این تفسیر 787 حرف است و از جهت شمارش حروف داراى بیست حرف است زیرا «بسم»- 102 «اللّه»- 67 [ا ل ل ا ه] (6) «الرحمن»- 329 «الرحیم»- 289 است و جمع کل مساوى 787 مى شود.

3- چهار کلمه «اسم» و «اللّه» و «الرحمن» و «الرحیم» مصدر به حرف «الف» است. و تمام حروف تهجى زبانهاى دنیا بجز یکى دو زبان گمنام به حرف «الف» شروع مى شود.

4- چرا بعد از «بسم اللّه» دو صفت، یکى «الرحمن» و دیگرى «الرحیم» ذکر شده؟ چه خصوصیتى در این دو صفت است با اینکه خدا صفات دیگر هم دارد؟

در جواب مى گویم: «اللّه» یعنى ذاتى که جمیع صفات کمال را داراست، پس همینگونه که خدا کریم است، مانع هم هست و همینگونه که خدا رحمن است، قهار هم هست و هکذا.

پس ابتداء کارها باید بنام «اللّه» باشد اما «اللّه» با درخواست صفت رحمتش نه با صفت قهاریت و غضبش و هکذا … با صفات دیگرش.

بخلاصه: رحمت که آمد تمام کارها، سامان پیدا مى کند.

5- چون جهت بیان صفت رحمت بعد از «اللّه» دانسته شد اکنون اگر گفته شود که: آیا بیان «رحمن» فقط و یا بیان «رحیم» فقط کافى نیست و آیا چه سرى در کار است که دو صفت از یک لغت بعد از «اللّه» ذکر شده است؟.

در جواب مى گویم: راست است که «رحمن» یا رحمانیت و «رحیم» یا رحیمیت در لغت از یک ریشه و اصل است، و لیکن هیئت کلمه که تغییر کرد معناى آنهم تغییر پیدا مى کند.

«رحمن» بمعنى بخشایشگر است بهمه خواه به مطیع و خواه به متمرد [آفتاب که طلوع مى کند ببارگاه سلطان و به برج زندان یکسان مى تابد و فرقى نمیگذارد].

أما «رحیم» بمعنى مهربان است، مهربان به مطیعان خواه در دنیا و خواه در آخرت [زیرا مسلم است که مطیع هر مطاعى از نعمتهاى مطاع، بهره مند است و متمرد هر مطاعى از نعمتهاى مطاع، محروم است. و وجود چنین فرقى بین مطیع و متمرد، عین عدل و داد است. و بر خلاف آن عین ظلم و بیداد است ].

«رحمن» یعنى:

[اى کریمى که از خزانه غیب (مسلمان و) گبر و ترسا وظیفه خور دارى ].

«رحیم» یعنى:

[دوستان را کجا کنى محروم

تو که با دشمن این نظر دارى ]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

سر آغاز

بنام خداى بخشایشگر (بر کافه خلائق از: جماد و نبات و حیوان و ملک، و جن و انسان از: مؤمن و کافر و نیکوکار و فاجر و) مهربان (به مطیعان در دو جهان) (آغاز میکنم) [و بنام غیر او آغاز نمى کنم زیرا غیر او محتاج است نه چیزى دارد که ببخشد و نه توانائى مهربانى و بنده نوازى دارد].

مقدّمه

1- فطرت پاک و سالم آدمى همان آدمى ئى که هسته فطرت خود را از میان نبرده [مور و موش شبهات و تبلیغات، هسته آنرا نشکسته و نخورده و قابل سبز شدن و تجدید حیات است ] حکم مى کند به این که آدمى از خوبى به وجد و نشاط آید و از خوبان تعریف و تحسین و تمجید کند.

زیبائى زیبایان، کمال کاملان، طراوت بهاران، نغمات مرغان، پیچ و خم درختان، مناظر فرح افزا، نسیم حیات بخش باد صبا، عطرپاشى گلها، همه خوب است، بلکه:

جهان چون چشم و خط و خال و ابروست

که هر چیزى بجاى خویش نیکوست

(شبسترى)

2- قاضى فطرت بار دیگر حکم مى کند که آدمى سر چشمه و منبع این خوبى ها را بجوید، جمیلها از کجا آمده اند؟ جمالها را از کجا آورده اند؟ آیا بجاى ستایش هر زیبائى، عاقلانه نیست که منبع آنها را بیابیم و بستائیم؟

منبع این زیبائیها و نیکوئیها خداست.

پس ما منبع این نیکوئیها را میستائیم که همان کامل مطلق است بنابراین هر گونه تعریف و تحسین و تمجید مخصوص کامل مطلق است.

الْحَمْدُ لِلَّهِ

ستایش

ستایش خاص خداست (همان) ذاتى که مستجمع جمیع صفات کمال است (که عیب و نقص در ساحت کبریائى او وجود ندارد) (ستایش غیر چنین ذاتى روا نیست زیرا غیر او داراى عیب و نقص است و معیوب و ناقص قابل ستایش نیست).

مقدّمه

خدا پرورش دهنده تمام جهانهاست و بس، زیرا غیر او خود نیازمند به پرورش دهنده است تا چه رسد که دیگرى را پرورش دهد:

ذات نایافته از هستى، بخش

چون تواند که شود هستى بخش؟ (7)

رَبِّ الْعالَمِینَ

ستایش اختصاص به خدا دارد به دلیل پرورش خدائى که پرورش دهنده جهانهاست.

مقدّمه

خدا به همه موجودات بر طبق مقتضیات هر موجود، بخشنده است. و غیر خدا، چیزى ندارد که به کسى ببخشد.

الرَّحْمنِ

ستایش اختصاص به خدا دارد به دلیل بخشایش خدائى که بخشایشگر است.

مقدّمه

خدا به مطیعان مهربان است، براى اینکه خدا بنده نواز است، اما غیر از خدا هیچکس توانائى مهربانى ندارد زیرا توانائى بنده نوازى ندارد.

أما مهربانى هاى بشر که گل سرسبد آن، مهر مادر یا پدر است به فرزند خود، مهر حقیقى نیست زیرا:

أولا این مهر را خدا در دل آنان القاء فرموده، پس مهر بالاصاله نیست و بالتبع است [و لذا به اندک پیش آمدى هزارها کودک بدست هزارها مادر یا پدر کشته شده اند].

ثانیا در حقیقت این لطفهاى مادرانه و پدرانه و یا حاکمانه «مهر حقیقى» نیست بلکه «مهرنما» است زیرا هر کدام نسبت به محاسبه فرضى خودشان و ارضاء احساسات درونیشان به فرزند خود یا به دیگرى لطفى مى کنند و بخلاصه: حس درونى خودشان را خشنود میکنند و سلسله جنبان «مهر حقیقى» نیستند، و فقط مهر حقیقى از خداست و بس.

[یکى را از ملوک ماضى، مرضى هایل بود که اعادت ذکر آن ناکردن اولى. طایفه حکما متفق شدند که مر این درد را دوائى نیست مگر زهره آدمى ئى به چندین صفت موصوف.

بفرمود طلب کردن.

دهقان پسرى یافتند بر آن صورت که حکیمان گفته بودند.

پدرش و مادرش را بخواند و به نعمت بیکران خشنود گردانید و قاضى فتوى داد که خون یکى از آحاد رعیت ریختن، سلامت نفس پادشاه را روا باشد.

جلاد قصد کرد پسر، سر بسوى آسمان کرد و تبسم کنان چیزى بزیر لب در، همى گفت.

پرسیدش که درین حالت چه جاى خندیدن است؟

گفت: اى پادشاه! ناز فرزندان بر پدران باشد و دعوى پیش قاضى برند و داد از پادشه خواهند، اکنون پدر و مادر بعلت حطام دنیا مرا به خون درسپردند و قاضى به کشتنم فتوى داد و سلطان مصالح خویش اندر هلاک من همى بیند بجز خداى عز و جل پناه نمى بینم:

پیش که برآورم ز دستت فریاد

هم پیش تو از دست تو مى خواهم داد

سلطان را دل از این سخن بهم برآمد و آب در دیده بگردید و گفت: هلاک من اولى تر است از خون بیگناهى ریختن. سر و چشمش ببوسید و در کنار گرفت و نعمت بى أندازه بخشید و آزاد کرد.

گویند: هم در آن هفته شفا یافت (8)].

اکنون ملاحظه و دقت شود که: خنده از لشکرهاى خداست، آن بیان شیواى دهقان پسر را خدا بر زبان پسر روان کرده، انقلاب سلطان از خداى مقلب القلوب است، شفاء یافتن سلطان از خداست.

الرَّحِیمِ

ستایش اختصاص به خدا دارد به دلیل مهربانى و نوازش خدائى که مهربان است.

مقدّمه

چون خدا مهربان است لازمه مهربانى این استکه: مطیعان را مزد و متمردان یعنى دشمنان را کیفر بدهد و چون این عمل جزء برنامه این جهان نیست زیرا بر این جهان پرده استتار کشیده شده است لذا روزى باید که در آن کاملا دادرسى شود، پس قیامتى باید.اما قیامتى که دادرس آن کرسى نشینان بشرى نباشند که باز چشم دوبین در کار باشد:

مرا [ز] روز قیامت غمى که هست این است

که روى مردم دنیا دوباره باید دید

بالجمله: خدا وعده فرموده که: دنیا سپرى مى شود و این اختیارات موقت از مردم دنیا سلب مى گردد، دیگر کسى بر کسى ولایت و یا سرپرستى و یا حکومت ندارد، دست دادرسان بشرى از سر مردم کوتاه مى شود. دادرس آن روز، تواناى بى نیاز دانائى است که جزاء هیچ عملى را از خوب و از بد فرو نمى گذارد، در آن روز ستمهاى وارد شده رسیدگى و جبران مى گردد، در آن روز بدون اینکه باندازه سر سوزنى به کسى ظلم و ستم شود مزد مطیعان و کیفر متمردان داده مى شود.

مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ

صاحب اختیار روز جزاء

خدائى که (از مهربانى، داراى روز جزاء است و خود) مالک روز جزاء است (زیرا مهربانى خدا لازمه اش تشکیل روز جزاء و قیامتى است که دست بشر.

را از دادرسى کوتاه کند و خود دادرسى نماید و مزد مطیعان و کیفر متمردان را بدهد).

إِیَّاکَ نَعْبُدُ

برنامه ما مسلمانان پرستش خداست و بس

(اى خدا! ما مسلمانان) تو را مى پرستیم (و معبود دیگرى نمى پذیریم) (زیرا بعلت عجز و احتیاج، هیچکس و هیچ چیز لیاقت پرستش ندارد).

وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ

برنامه ما مسلمانان یارى جستن از خداست و بس

و (اى خدا! ما مسلمانان) از تو یارى مى جوئیم (و دست کومک نزد دیگرى دراز نمى کنیم) (زیرا دیگران محتاجند، و محتاج دست سؤال بنزد محتاج دیگر دراز نمى کند).

مقدّمه

آدمى از سه حالت بیرون نیست:

یا پویاى راه راست است که راه رفیقان خوب یعنى پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان است [سوره نساء آیه 68].

یا پویاى راه کژ است و مى داند کژ است (و پویندگان این راه بسیارند و لیکن مظاهر برجسته آنان یهودان عصر پیامبرند که مورد خشم خدایند زیرا تا روز قیامت در نمازها مى گوئیم: اگر یهودان، پیامبر را تصدیق نموده بودند و فتنه جوئى نکرده بودند، اعراب جاهل ساده لوح مکه و اطراف. هرگز تا این حد بر ضد پیامبر و قرآن پافشارى و مقاومت نمى کردند. و بخلاصه زیانهاى چوبها که یهودان در لابلاى چرخهاى اسلام گذاردند و عرابه اسلام را از جریان عادى آن کند کردند، تا عرصه قیامت بر جامعه بشرى سایه انداخته است.

یا پویاى راه کژ است و نمى داند که راهش کژ است و مى رود (و پویندگان این راه نیز بسیارند و لیکن مظاهر بارز آنان مسیحیان عهد پیامبرند).

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ، صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ

تقاضاى ما مسلمانان از خدا

اى خدا! ما مسلمانان را به راه فطرتمان که کوتاه ترین راه است هدایت کن

همان راه کسانى که بر آنها انعام فرمودى (از: پیامبران و صدیقان و شهیدان و صالحان) نه راه کسانى که (دانسته و از روى عناد از راه فطرت انسانیت کژ رفته و مى روند و) بر آنان خشم گرفته شده است، و نه (راه) گمراهان (همانها که عناد ندارند ولى کورکورانه راهى را پیش گرفته مى روند و راه راست فطرت را گم کرده اند).

عدد حروف «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ»

در کشکول شیخ بهائى (قدس سره) چاپ حاج نجم الدوله (ص 607) عدد حروف «بسمله» را نوزده حساب کرده بعدد فرشتگان موکل بر دوزخ که «علیها تسعة عشر» [سوره مدثر آیه 30] و لیکن محرر این تفسیر گوید: بعضى مى گویند عدد حروف «بسمله» بیست است.

الْحَمْدُ لِلَّهِ

«حمد» یعنى ستودن و ستایش. و این لفظ در فارسى در غیر خدا استعمال نمى شود. «حمد». تعریف نیکوئى را کردن بقصد تعظیم براى نیکى اختیارى او است، پس تعریف جلاء مروارید «حمد» نیست بلکه «مدح» است زیرا (جلاء) اختیارى مروارید نیست.

«مدح» یعنى ستودن و ستایش و «محمّد» یعنى ستوده شده (فرهنگ نظام اقتباسا).

«حمد» 1- مصدر است یعنى ستودن کسى را، ستایش کردن.

[اسم مصدر آن سپاسدارى، ستایش، ثناگوئى است ].

2- حمد در اصطلاح عبارتست از: اظهار کمال محمود بصفات جمال و نعوت جلال بر سبیل تعظیم و تبجیل (فرهنگ معین اقتباسا).

شکر

«شکر» اظهار قدردانى از نیکى کردن کسى است و فارسى آن سپاس است (فرهنگ نظام اقتباسا).

«شکر» 1- مصدر است یعنى سپاسگزارى کردن، سپاس کسى گفتن بر نیکى و احسان وى.

[اسم مصدر آن سپاسگزارى است و اسم آلت آن سپاس، یعنى ثناى جمیل است ].

2- شکر در اصطلاح عبارتست از اینکه: هر نعمتى را انسان بجاى خود صرف کند، و بنابراین شکر قدرت، بکار انداختن آن بوسیله سعى و کوشش تواند بود.

«شکرانه بازوى توانا- بگرفتن دست ناتوان است» (فرهنگ معین اقتباسا).

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ

محرر این تفسیر گوید: 1- نوع مفسرین درنیافته اند که مقصود از «صراط

مستقیم» چیست و چون باین شبهه دچار شده اند که: اگر اسلام صراط مستقیم است دیگر درخواست پى در پى براى هدایت به اسلام معنى ندارد، لذا براى تخلص از این شبهه که شبهه گران مسیحى هم آتش آنرا دامن زده اند در کلمه «اهدنا» تصرف کرده اند یعنى بجاى (ما را براه مستقیم رهبرى فرما) گفته اند: (ما را بر راه راست ثابت بدار).

2- این محرر مى گوید: مراد از صراط المستقیم، اسلام نیست. بلکه هدف دیگرى است که آن، دست انسان را در دست اسلام مى گذارد.

3- راه مستقیم یا کوتاهترین فاصله ما بین انسان و هدفش فطرت نورانى نخستین است و فطرت نخستین در هر انسانى موجود است که از شکم مادر با خود مى آورد.

4- تا آن نور فطرى خاموش نشده امید به نجات انسان موجود است.

5- زبان فطرت سالم، حاکم است به وجوب یکتاپرستى. منطق فطرت سالم، حاکم است به مطابقت احکام اسلام با ذوقیات و فطریات بشرى.

6- ما شبانه روز از خدا مى خواهیم که ما را به نور فطرتمان رهبرى کند و نگذارد این ارتباط قطع شود و یا آب این چشمه گل آلود گردد.

7- همین نور است که دست ما را در دست پیامبر صلّى اللّه علیه و آله و سلّم و در دامان قرآن میگذارد.

8- عظمت اسلام در این است که به کوتاه ترین راه دعوت کرده [و آیا مگر راهى نزدیکتر از این راه (راه انسان به خودش یعنى به فطرتش) موجود است؟!] [موجود نیست ].

مذاهب و فرق دیگر، انسان را به سفر براه دور و خالى از نور دعوت مى کنند یعنى انسان را به بیرون خودش یعنى به خودشان دعوت مى نمایند و مى گویند: [بیا ما را ببین ] [بجاى اینکه بگویند: خودت را ببین ].

تذکر: هنوز بعد از قرنها که اسلام با بت پرستى مبارزه ها کرده است، بقایاى آرم بت پرستى و یا اسم آن در بین موحدین مشهود است:

از جمله: در داروخانه ها اسکولاپ یا اسکلپیوس سرسلسله اسکلپیادها پسر آپلون خداى پزشکى ها بوده و نه تنها بیماران را شفاء میداده بلکه مرده ها را زنده مى کرده.

اینکار، پلوتن خداى دوزخها را از اینجهت که بیم تهى ماندنشان مى رفت

بخشم آورده از ژوپیتر خداى خدایان خواهش کرد که او را با صاعقه نابود سازد و او نیز پذیرفته کارش را ساخت.

دو نشانه و علامت براى تقدیس اسکولاپ تعیین شده: یکى خروس که علامت دقت و اهتمام و دیگرى مار که نشانه حزم و احتیاط است و براى او در شهر اپیدر معبد و پرستشگاهى ساخته. این است که امروزه وقتى فرانسویان در شعر بخواهند از کار طبیبى زیاد تمجید کنند مى گویند: «اعجاز اپیدر مى کند» (گنجینه دارو و درمان از دکتر على پرتو «حکیم اعظم» چاپ سال 1357 ق ه مجلس ص 27) (9).

از جمله: در موزه و در مورد موسیقى «موزا» بزبان لاتین که قیاصره و رومیان بآن زبان متکلم بوده اند اسم نه نفر رب النوع بوده که همه را دختران ژوپیتر رب الأرباب مى دانسته اند. هر یک از آن رب النوعها را رب النوع علمى یا صنعتى خوانده: 1- رب النوع مؤرخین 2- رب النوع ساز و موزیک معروف که بمعنى علم ساز است و اعراب به موسیقى تعریب کرده از موزا مشتق شده است 3- رب النوع مقلدین کمدى یعنى آنهائى که در تماشاخانه ها بازیهاى مضحک درمى آورند 4- رب النوع مقلدین تراژدى یعنى آنهائى که بازیهاى مبکى درمى آورند 5- رب النوع رقاصان 6- رب النوع مرثیه خوانان 7- رب النوع شعراء 8- رب النوع منجمین 9- رب النوع فصحاء. خلاصه: نه «موزا» را که «موز» هم مى گویند مربى نه علم و صنعت و حرفه ئى که مسطور شد مى شمردند. و کنیزک ایطالیائى «موزا» نام را که قیصر روم براى فرهاد چهارم فرستاده با ارباب انواع مزبوره هم اسم بوده (کتاب درر التیجان فى تاریخ بنى الأشکان ج 2 از اعتماد السلطنه چاپ سال 1309 ق ه س 180 باقتباس)

مدرک رباعى

رباعى: دل گفت … از عشقى است وى از افاضل عارفان و فضلاء صوفیان و مرید شیخ احمد اصفهانى است و بر قصیده «تائیه» ابن فارض شرح نوشته (تذکره شمع انجمن چاپ هند ص 292 باقتباس).

کلمات (اللّه) به (خدا) ترجمه شده است و مراد از خدا، ذات مستجمع جمیع صفات کمال است.

کلمات (هو) که مراد خداست به (غیب مطلق) ترجمه شده است(10)


1) این کتاب در یکهزار جلد به سال 1345 شمسى هجرى در چاپخانه قم چاپ شد.

2) «الف» در حساب اعداد (111) است یعنى میتوان گفت: سه «الف» است.گوئى «الف» اول ناظر به توحید ذاتى و «الف» دوم ناظر به توحید صفاتى و «الف» سوم ناظر به توحید افعالى است.حاج مولى هادى سبزوارى در شرح دعاء جوشن کبیر (ص 299 بترجمه و خلاصه) مى نویسد:کلمه توحید ذاتى «لا هو الا هو» است.کلمه توحید صفاتى «لا اله الا اللّه» است.کلمه توحید افعالى «لا حول و لا قوة الا باللّه العلى العظیم» است.

3) رجوع به جلد پنجم همین تفسیر ص 149 و 150.

4) رجوع به تعالیق.

5) تفسیر آیه، خاص این محرر است و حق کلام همین است. تفصیل در «تعالیق».

6) «ایقوف» (بر وزن ذى روح) از اصطلاحات آیة اللّه حاج شیخ عبد الکریم یزدى حائرى است. این کلمه را در کتب قوامیس نمى توان یافت. […..].

7) بعض علماء، «اللّه» را 66 حساب کرده اند.

8) جامى.

9) شیخ در گلستان در باب اول.

10) حجة التفاسیر و بلاغ الإکسیر، سید عبدالحجت بلاغی، ج 1، ص 21-3، انتشارات حکمت، قم، 1386 ق.