جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

مخزن العرفان در تفسیر قرآن (1)

زمان مطالعه: 43 دقیقه

//بیان تنطاوى در ذیل سوره حمد

خلاصه ترجمه کلام آن حکیم چنین است که تشبیه مینماید نظریّه مردم را راجع بسوره حمد بزارعى که خودش با طفلش و با خرسوارى داخل گردند در مزرعه اى و در آنجا سه نفر دیگر نیز حاضر باشند یکى مهندس دیگرى عالم طبیعى و سومى حکیم الهى ببین هر یک از آنها بچه نظر آن مزرعه را مینگرند، البته نظریّه هر یک غیر از نظریّه دیگرى است، آیا گمان میبرى این پنج نفر با آن خر یک طور نظر بآن مزرعه دارند هرگز اینطور نیست. آن خر در آن مزرعه نمى بیند مگر یک دشتى پر از علف و همّ او این است که شکم خود را از علفزار پر کند و در آنجا چرا نماید. آن طفل نظریه او بالاتر از خر است، نظر میکند ببهجت و صفاء و منظره عالى آن دشت و تفریح مینماید و از جمال طبیعت لذت میبرد و محظوظ میگردد. و نظریه زارع فوق نظریه طفل است زیرا وى نظر میکند بآن مزرعه و اندیشه او این است که حاصل آن در موقع در و چقدر است و حساب زارعین و مخارج آن را در نظر میگیرد و دخل و ضرر آن را میسنجد. و نظریه مهندس بالاتر از زارع است زیرا که بقاعده هندسه طول و عرض مزرعه را میفهمد و مقدار حاصل حبوبات و منافع آن را باندک تأملى بدست مى آورد. لکن نظریه حکیم طبیعى از آنها بالاتر است زیرا حکیم طبیعى عدد عناصرى که حبوبات از آن تکوّن یافته اند میداند و نیز بر کیفیت امتزاج و چگونگى ترکیب عناصر چه در این مزرعه و چه در غیر آن اطلاع دارد و در باره آن رأى میدهد.

و نظریه حکیم الهى از تمام آنها بالاتر و احاطه علمى او بیشتر است زیرا که نظر وى مقصور بر همان مزرعه بخصوص نیست گویا تمام مزارع بلکه تمامى موجودات را در نظر میگیرد و در آن تأمل و فکر میکند که تمام موجودات مادّى با اختلاف شکل و رنگ و بو و طعم و انواع رنگها و طعمهاى مختلف که بشمار نمى آید و آثار و خواصى که بر هر یک از آنها مترتب مى- گردد تماما از عناصر پدید گشته و عدد عناصر از هشتاد بالاتر نیست (لکن در فیزیک عدد عناصر را تا 93 شماره کرده و گویند ممکن است در آینده عناصر دیگرى کشف گردد) و بازگشت تمام عناصر بیک عنصر است که حقیقت آن معلوم نیست لکن بعضى آن را اثیر گویند و آن را ترکیب شده از ضوء و کهرباء و حرارت دانند و گویند آن جوهر فردى که هر چیزى از آن تکون یافته و آخرین آراء علماى عصر است ترکیب شده از ذرات کهربایى است که بعضى از آن ذرّات ثابت و بعضى متحرّک است و این دو قسم ذرّات را هسته ایست در وسط ثابت و ذرّات در اطراف آن دوران دارند مثل اینکه تمام سیّارات دور شمس دور میزنند (1) و نیز آن حکیم الهى میداند و مى فهمد که مرجع و بازگشت تمام قوانین طبیعت حکمتى است فوق آنچه بشود تصوّر نمود، و ناظم و مدبّر و اله عالم ذاتى است که از روى علم و قدرت و حکمت عالم را منظّم و مرتّب گردانیده و گر نه این نظام عالى و این کون مجلل از کجا پدید گشته وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى پس از اینجا توان دانست تفاوت مردم را در فهم سوره حمد، زیرا که فاتحه کلام خداست و مزرعه و آنچه در آن است فعل خداست، آیا نمى بینى چطور نظریات خلق در مزرعه مختصرى متفاوت است همین طور مقایسه نما فهم مردم و آراء آنها را در سوره فاتحه کسى که کلمات قرآن را حفظ مینماید براى تأمین معاش مثل آن خرى است که چون در آن مزرعه میرسد همّ او فقط پر کردن شکم است از علفزار، و آنکه فقط از نغمه و صورت قارى در عروسیها و عزاخانه ها لذت برد مثل آن طفل است که فقط از منظره زیباى آن علفزار محظوظ گردد: و نماز گذار که کلمات حمد را مرتّب بخواند و توجّه باو کند و بداند که خدا را ستایش مینماید مثل آن زارع است که غرض وى تنظیم و ترتیب دادن مزرعه و منافع آنست.

آیا این نیست که مفسّر قرآن که تدبّر مینماید در معانى آن مرتبه او فوق مرتبه عابد و نماز گذار است زیرا که او شبیه بمهندس در این مثال است، همین طورى که مهندس نظر وى مقصور بر این مزرعه بخصوص نیست بلکه کلیّه مزرعه ها را در نظر میگیرد مفسّر قرآن نیز سوره حمد و تمام آیات قرآن را در نظر میگیرد.

آیا گمان نمى برى کسى که کلیه عوالم علوى و سفلى را میشناسد و نظام و جمال عالم را درک مینماید، مرتبه او بالاتر از مرتبه تفسیر کننده ظاهر قرآن است، و آن مثل آن مرد طبیعى یا زارعى است که عالم بعناصر و کیفیت ترکیب و امتزاج آن باشدآیا بالاتر از همه آنها آن کسى نیست که مردم را عالم گرداند بشناسایى باقى علوم تا آنکه آنها ترقّى نمایند و مملکت آنها منظّم و مرتّب گردد و متمدن گردند و داراى سعادت شوند و بتوانند بلاد خود را حفظ نمایند و بعلم و صناعت از غیر بى نیاز گردند، و آن مثل همان حکیم الهى است که در مثال گفتیم، آن کسى میباشد که از طریق علم و حکمت معانى مندرجه در قرآن را بفهمد و باین وسیله وصول بسوى حق تعالى پیدا نماید و از اینجا میفهمى معنى کلام رسول اکرم (ص) که فرموده بصاحب قرآن گفته شود

اقرء و ارق و رتّل، کما کنت ترتل فى الدّنیا

یعنى قرآن را قرائت کن و ترقى نما و بترتیب پیش برو همان طورى که در دنیا بترتیب و درجه بدرجه پیش رفته اى، پایان ترجمه کلام تنطاوى.

خصوصیات و فضائل سوره حمد

عیّاشى از رسول اکرم (ص) چنین روایت میکند امّ الکتاب: یعنى سوره حمد افضل و بالاترین سوره هائیست که خداوند در کتاب خود نازل فرموده و سوره حمد شفاى هر دردى و مرضى است مگر مرگ در کتاب کافى از امام محمد باقر (ع) است (کسى که از سوره حمد شفاء نیافت هیچ چیز باعث شفاى او نمیشود) از صادق آل محمد (ص) روایت صحیح دارد (اگر هفتاد مرتبه سوره حمد را بمیّت بخوانند و ببرکت سوره حمد زنده گردد تعجّب ندارد) در روایت دیگر است (مرض و المى نیست مگر آنکه هفتاد مرتبه سوره حمد بر آن خوانده شود ساکت میگردد) و نیز از صادق آل محمد (ص) است (کسى که وى را علت و مرضى عارض گردد در یقه پیراهن او هفت مرتبه سوره حمد بخوانند اگر شفاء نیافت هفتاد مرتبه بخوانند من ضامنم که شفا یابد) و غیر اینها از احادیث و اخبار در فضیلت سوره حمد بسیار است که براى اختصار بناچار از بیان آن خود دارى نمودیم

نامهاى سوره حمد

براى این سوره مبارکه نامهایى نهاده اند و هر یک از آنها باعتبار معانى و اسرارى است که در آن مندرج است فاتحة الکتابش گفته اند باعتبار آنکه در بعض اخبار دارد اول سوره اى بود که در مکه بحضرت رسول (ص) نازل گردید بعضى از مفسرین گفته اند چون این سوره در دنیا سبب فتح و فیروزى و کلید گشایش امور است و در آخرت کلید درهاى بهشت است اینست که آن را سوره فاتحه نامیده اند

2- سوره حمدش نامند براى آنکه اولش (الحمد للَّه) است، در پاره اى از تفاسیر دارد که بعضى از عرفاء و دانشمندان گفته اند اول چیزى که خداوند خلق نمود عقل مجرد بود و نخستین چیزى که بوجود آمد عاقل روشن دل بود که

(اول ما خلق اللَّه نورى)

عقل چون بوجود آمد بسجده افتاد و عاقل چون از نیستى بهستى رسید در بارگاه عزت قیام نمود که الَّذِی یَراکَ حِینَ تَقُومُ وَ تَقَلُّبَکَ فِی السَّاجِدِینَ

سوره شعراء آیه 118 فرّاش قدرت طعام حکمت و غذاى معرفت ترتیب داده در جلو آنها نهاده و ابتداء آن مائده (به الحمد للَّه ربّ العالمین) شد پس باین جهت ملقّب بسوره حمد گردید

1- آن خدایى که مى بیند تو را وقتى که بر میخیزى از مجلس یا از فراش یا براى نماز خواندن و میبیند گردیدن تو را در سجده کنندگان، ابن عباس روایت کرده (یعنى میبیند تو را در صلب پدران تا آدم (ع) که همه از اهل توحید بوده اند)

2- ام الکتاب و ام القرآنش خوانند زیرا که آن اصل قرآن و جامع و حاوى تمام معانى و اسرار قرآن است و گفته اند سوره فاتحه اصل هر کتابى است که از عرش نازل گردیده زیرا که مشتمل بر تمامى معارف و الهیّات و معاد و نبوّت و امامت و قضاء و قدر است (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) راجع به الهیّات است (مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ) راجع بمعاد (إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ) راجع بنفى جبر و قدر است که تمام امور بدست قدرت حق تعالى انجام میگیرد (اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ) هم دلالت بر نبوت و امامت دارد که طریقه و روش آنها طریق مستقیم است و هم اثبات قضاء و قدر الهى میکند و نیز ذلت عبودیت مندرج در این سوره است.

3- وى را سبع المثانى نامیده اند براى آنکه هفت آیه است و در هر نمازى دو مرتبه خوانده میشود یا براى آنکه نصف این مبارک سوره در این است که بنده ستایش حق مینماید، و نصف دیگر راجع بعطا و بخشش حق تعالى است نسبت بعبد.

اهل تفسیر چند وجه دیگر نیز در اینجا گفته اند: 1- افتتاح کلام- اللَّه، افتتاح قرائت قرآن، افتتاح قرائت در نماز 2- اول سوره ایست که نازل گردیده، یا اول کلمه ایست که در لوح محفوظ ثبت گردیده 3- افتتاح ابواب خزائن اسرار کتاب و معانى و رموز آن 4- نخستین سوره ایست که در مدینه بر رسول اکرم (ص) نازل گردید.

سوره حمد

مدینه و هفت آیه است

(اعوذ باللّه من الشّیطان الرّجیم)

ترجمه:

پناه میبرم بخداوند تعالى و تقدس از شر شیطانى که رانده شده در گاه الهى است

(توضیح)

معمولا کسى که خواهد حضور بزرگى شرفیاب گردد نخستین وظیفه او این است که بدن و لباس خود را تمیز کند، و از کثافات و قذارات شست و شو نماید سپس اذن گیرد و داخل گردد.

پس کسى که خواهد مهیا گردد براى مناجات با قاضى الحاجات و در مقام شتایش و اظهار بندگى در حضور سلطان السلاطین بر آید وظیفه وى این است که ظاهر و باطن خود را از قذارات و کثافات، صورى و معنوى، جسمى و روحى، پاک گرداند و گر نه هرگز لایق حضور در پیشگاه آن ذات پاک قدوس لا یزال نباشد دلى که آلوده بکثافات صورى و معنوى است چگونه لایق پیشگاه قرب است و چطور وى را قدرت است که از راه خلوص با حبیب خود راز و نیاز نماید و چون بالاترین قذارات آن قذارات معنوى است که در اثر وسوسه و دسیسه هاى شیطانى در قلب پدید میگردد، و در دل بشر نفوذ مینماید و قلب و جان را آلوده میگرداند این است که اول بایستى بحق تعالى پناه برد از شر شیطان لعین و از او استعانت و امان طلبید و قلب و دل را از آلودگیهایى که در اثر خواطر شیطانى که در قلب نفوذ نموده پاک نماید سپس شروع کند در حمد و ثناء آن ذات فرد سرمدى در سوره نحل دستور فرموده فَإِذا قَرَأْتَ الْقُرْآنَ فَاسْتَعِذْ بِاللَّهِ مِنَ الشَّیْطانِ الرَّجِیمِ (2) سوره نحل آیه 100 و باید دانست وقتى ممکن است دل انسان قدرى از وسوسه شیطانى راحت گردد که متوجه معنى این کلمه باشد و از روى حقیقت با حضور قلب و خلوص نیت پناه بخدا برد از شر شیطان و دیو نفس و از او کمک طلبد و از وى استعانت جوید و دل با زبان یکى گردد و گر نه بمجرد لقلقه لسان بگفتن این کلمه ثمرى ندارد بلکه میتوان گفت وقتى بزبان کلماتى مى گوید و دل در جاى دیگرى است گوینده در پناه شیطان است نه در پناه حق تعالى، زیرا قلبى که متوجه بحق نباشد در بند شیطان واقع است.

و چنانچه بعضى از دانشمندان گفته اند استعاذه تمام نمیشود مگر بسه چیز: علم، حال، عمل، علم شناسایى نفس بشر است به اینکه عاجز است از جلب نمودن منافع و دفع کردن مضار و آنچه بر ضرر وى است چه در دنیا و چه در عقبى، و شناسایى حق تعالى بقدرت کامله، و توانایى او بر هر چیزى، وقتى در نفس انسان چنین علمى پدید گردید که خود و خداى خود را شناخت یک حالت شکستگى و تواضعى در قلب وى پدید میگردد که آن را حالت خضوع و خشوع گویند وقتى حالت خضوع و خشوع در انسان پدید گردید از چنین حالتى دو صفت و دو حالت نمایان میگردد یکى در قلب و دیگرى در زبان زیرا وقتى حالت انکسار و شکستگى در خود یافت قهرا التجاء مینماید بمبدء خود و بزبان که ترجمان قلب است میگوید «اعوذ باللّه» پس عمده در استعاذه علم انسان است بخودش و بپروردگارش و کسى که نشناسد عزت ربوبیت و ذلت عبودیت را، هرگز نتواند واقعا بخدا پناه برد.

خلاصه بایستى انسان در تمام حالات پناه بخدا برد و ملتجى بکرم وى گردد مخصوصا طالب علم حقیقى و عمل صحیح که بکمال نمیرسد، مگر باستعانت و کمک او زیرا که در سر راه وى راه زنان بسیار و دشمنان بى شمارند، نفس شریر در طرفى، قواى نفسانى و طبیعى در طرف دیگر، شیاطین جنى و انسى از طرف دیگر، چگونه انسان ضعیف که باعتبارى از تمام موجودات ضعیف تر و محتاج تر بنظر مى نماید میتواند خود را از دست آنها نجات دهد مگر کسى را که خداوند وى را در پناه خود حفظ نماید اینست که برسول خود که عقل کل بود دستور میفرماید که وَ قُلْ رَبِّ أَعُوذُ بِکَ مِنْ هَمَزاتِ الشَّیاطِینِ (3) سوره مؤمنون آیه 99 ببین چگونه بسیارى از محصلین علوم و راه روان بسوى حقیقت که یا از پا در آمده اند و بمقصود نرسیده اند یا در بیراهه افتاده اند و سیر قهقرایى نموده موهوماتى را حقیقت دانسته و خود را سرنگون نموده اند (پناه میبرم بخداى سبحان از شر نفس و شیاطین جنى و انسى)

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (1)

ترجمه:

استعانت میجویم بنام خداوندى که جامع تمام صفات کمال و منزّه و مبرّا از جمیع نقایص امکانى است و رحمت واسعه خداوندیش تمامى موجودات را احاطه نموده و جمیع موجودات در دنیا مشمول رحمت رحمانى اویند، و رحمت رحیمى خود را در آخرت مخصوص بمؤمنین و اهل تقوى گردانیده

(توضیح)

خداوند ابتداء نمود کلام خود را باسم «اللَّه» زیرا بقاء و ثباتى براى چیزى تصور ندارد مگر بوجهه الکریم چنانچه از رسول اکرم (ص) است در حدیث صحیح

«کل امر ذى بال لم یبدء فیه باسم اللَّه فهو أبتر» (4)

روایت از حضرت أمیر المؤمنین علیه السّلام است، که (تمام اسرار خداوند در کتب آسمانى است، و آنچه در کتب آسمانى است مندرج در قرآن است، و آنچه در قرآن است مندرج گردیده در سوره فاتحه، و آنچه در سوره فاتحه مندرج گردیده در بسم اللَّه است، و آنچه در بسم اللَّه است مندرج در باء بسم اللَّه است، و من آن نقطه باء بسم اللَّه میباشم ابن عباس رئیس مفسرین چنین روایت میکند که مولى امیر المؤمنین علیه السّلام از اول شب تا آخر شب راجع بباء بسم اللَّه حدیث میفرمود که من اندکى از آن را میفهمیدم و فرمود قسم بخدا اگر بخواهم باء بسم اللَّه را تفسیر نمایم

«لا وقرت سبعین بعیرا» (5)

از باء بسم اللَّه توضیح کلام آن بزرگوار که فرمود (من نقطه باء بسم اللَّه میباشم یعنى من جامع قرآنم و کلام اللَّه ناطقم) اول نقطه وجود که از سماء قدرت ازلى بارض ممکنات نزول نمود حقیقت محمدى (ص) و نور احمدى بود چنانچه فرمود

«اول ما خلق اللَّه نورى»

و در جاى دیگر

«اول ما خلق اللَّه القلم»

و در جاى دیگر

«اول ما خلق اللَّه العقل»

«عباراتنا شتى و حسنک واحد

و کل الى ذاک الجمال نشیر»

خلاصه در هر مرتبه اى از مراتب خلقت اول پیدایش و ظهور آن یک امر وحدانى بسیط بوده، در عالم عقول و اول ما خلق اللَّه همان حقیقت محمدى (ص)، در مرتبه نفوس نفس علوى (ع)، در مرتبه طبیعت جوهر بسیط هیولى و ماده، تا برسد بمرتبه الفاظ، که از نقطه بسیط آغاز میگردد، و از نقطه خط، از خط بیست و نه حروف (هجاء)، از ترکیب حروف هجاء کلمه، از کلمه کلام، و سخن گو بتوسط کلام ما فى الضمیر خود را ارائه میدهد و شاید اشاره باین باشد که منم قرآن ناطق، و حقیقت کلام اللَّه که از نفس رحمانى و فیض سبحانى در عالم خلقت تظاهر نموده ام و منم نقطه جامعه کلام اللَّه و تمام معانى کتب الهى در کمون وجود من مندرج است.

در روایتى فرموده (نازل نشد آیه اى از آسمان در دریا، و نه در خشگى و نه در شب، و نه در روز، و نه در کوه، و نه در بیابان، و نه در سفر، و نه در حضر مگر آنکه من میدانم در چه وقت نازل گردیده و راجع بچه امرى فرود آمده، و من میدانم ظاهر آن را، و باطن آن را، تفسیر آن را و تأویل آن را) و امثال این روایات بسیار است که دلالت دارد بر اینکه تمام علوم قرآن مندرج در قلب آن بزرگوار است پس جا دارد که بفرماید (تمام قرآن مندرج در باء بسم اللَّه است و من آن نقطه باء میباشم) تعبیر بنقطه شاید از جهت وحدت و حقیقت ذات مقدس اوست، و اینکه آن حضرت بعد از رسول اکرم (ص) اول ما خلق اللَّه است، پیغمبر اکرم (ص) فرمود (من و على در ابتداء خلقت یک نور بودیم و تسبیح و تهلیل حق تعالى را میکردیم تا آنکه آن نور دو قسمت گردید نیمى در صلب عبد اللَّه قرار گرفت، نیمى در صلب ابو طالب) در تفسیر على بن ابراهیم از صادق آل محمد (ص) است که (باء) بهاء اللَّه (جمال)، «سین» سناء اللَّه (رفعت و بزرگى)، «میم» ملک اللَّه (سلطنت و بزرگى) است.

(بیان اللَّه واله)

بین علماى تفسیر گفتار بسیارى است که آیا اسم مخصوصى که دلالت کند بر ذات واجب الوجود در لغت وضع شده یا نه؟

جماعتى گویند بازاء ذات مقدس او نمیتوان نامى نهاد، ذاتى که ادراک آن ممکن نیست چگونه توان او را باسمى نامید و چه فائده بر آن مترتب میگردد زیرا نخستین بایستى مسمى را در نظر گرفت سپس بمناسبتى اسمى بر وى نهاد در پاسخ گفته شده آرى شکى نیست که ادراک تام و تمام منوط باحاطه تامه است و هرگز ممکن نیست محاط احاطه کند بمحیط خود و حق جل و علا محیط بر همه چیز است چگونه ممکن است محیط در فهم محاط بگنجد هرگز ممکن نیست، این است که کسى نتواند او را بکنه و حقیقت ادراک نماید مگر خودش.

لکن عدم ادراک ذات منافى با وضع اسم نیست، اگر به هیچ وجه راهى براى شناسایى آن ذات مقدس نبود البته صحیح نبود اسمى براى وى قرار داد ولى وقتى آثار بدیع و صنایع عجیب او در اطوار عالم نمایان است چگونه نمیتوان بازاء نمایشات و آثار و صفات و افعال او اسمى و نامى وضع نمود خصوصا واضع خود اوست که مدرک بذات خود است این است که گویند «اسماء اللَّه توقیفى است» که آنچه را خودش وضع نموده بایستى ماها او را بهمان اسم بخوانیم و شاید نامى که خودش وضع نموده نام مخصوصى است که دیگرى را شامل نگردد، و بنا بر آنکه صحیح باشد اسم مخصوص براى آن ذات یگانه وضع نمودن اسم اعظم است زیرا که شرف علم و ذکر بمناسبت معلوم و مذکور است و اگر اتفاقا از مقربان کسى پیدا شود که اطلاع پیدا نماید بر اسم اعظم و معنى آن بر وى تجلى کند و مکشوف گردد دور نیست که چنین کسى عالم گردد باسرار کاینات و عوالم جسمانیات و روحانیات منقاد و مطیع امر وى گردند و همین است سرّ کرامات و خوارق عاداتى که از انبیاء و اولیاء بروز مینموده و نیز در اینکه اسم اعظم چیست بین علماء و دانشمندان گفتارى است کسى گوید «ذو الجلال و الاکرام است» دیگرى گفته «الحى القیوم است» و هر یک شاهدى از حدیث نبوى آورده اند، دیگرى گفته تمام اسماء الهى اسم اعظم است زیرا که اسم اعظم نسبى است کسى که دل خود را از غیر صاف گرداند، و از محرمات اجتناب نماید و از جاده مستقیم شریعت منحرف نگردد هر اسمى که گوید نسبت بوى همان اسم اعظم است علماى کلام گویند «اللَّه» علم و اسم است براى ذات واجب الوجود و باقى اسماء اللَّه اوصاف و نعوت آن ذات یگانه اند و شاهد بر آن این است که در زمان جاهلیت اعراب خدا را «اللَّه» میگفتند و خداوند برسولش خبر میدهد کلام آنها را وَ لَئِنْ سَأَلْتَهُمْ مَنْ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْضَ وَ سَخَّرَ الشَّمْسَ وَ الْقَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللَّهُ (6) سوره عنکبوت آیه 61، و اسم ذات شریف ترین اسماء اللَّه است زیرا که تمام صفات مندرج در ذات است و نیز این کلمه دوازده هزار و پانصد و شصت جاى قرآن گفته شده همین دلیل بر شرافت این اسم مبارک است

از جناب پیغمبر اسلام (ص) چنین نقل میکنند که اسم اعظم در این دو آیه مندرج است وَ إِلهُکُمْ إِلهٌ واحِدٌ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الرَّحْمنُ الرَّحِیمُ (7) سوره بقره آیه 158، و در اول سوره آل عمران اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ (8) آنچه بنظر قاصر میرسد این است که اسم اعظم مشترک بین این دو آیه یکى اله است و دیگرى هو پس بنا بر این حدیث اسم اعظم «اللَّه» است که مأخوذ است از (اله) یا (هو) که اشاره بآن موجودى است که غایب از حواس است و در روایتى بحضرت سجاد (ع) نسبت میدهند که از خدا خواستم اسم اعظم را بمن تعلیم کند در خواب بمن نمودند که بگو

«اللّهمّ انّى اسئلک باسمک یا اللَّه یا اللَّه یا اللَّه یا اللَّه یا اللَّه الّذی لا اله الّا هو ربّ العرش العظیم»

در روایت دیگر دارد که حضرت رسول (ص) فرموده بهترین نامهاى خداوند در سه سوره است در سوره بقره اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ و در اول آل عمران اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ الْحَیُّ الْقَیُّومُ و در (طه) وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّومِ بدلالت این حدیث بهترین نامهاى خداوند «الحىّ القیّوم» میشود زیرا در هر سه آیه ذکر شده و بنا بر آنچه تفسیر شده «الحىّ» زنده اى است که مردن ندارد و فعال و دراک است «قیّوم» قائم بذات خود و آنچه موجود است قائم بوى است و علماى تفسیر در معنى «آله» چند وجه گفته اند که یکى از معانى

آن تحیّر میشود و بین علماى کلام گفتارى است که آیا اللَّه مشتق است یا جامد عبرانى است یا سریانى لکن مشهور و معروف این است که اللَّه اسم معبود بحقى است که جامع تمام صفات کمال و جلال و داراى کل بهاء و کمال بوده باشد و گویند اله ابتداء اسم جنس بوده براى هر معبودى و بعد بکثرت استعمال اختصاص پیدا نموده بمعبود حق جل و علا یعنى واجب الوجود در کتاب کافى است که هشام بن حکم از صادق آل محمد (ص) سؤال نمود از اسماء اللَّه و اشتقاق آنها و اینکه اللَّه مشتق از چیست در پاسخ فرمود «اى هشام اللَّه مشتق است از اله و اله اقتضاء میکند مألوه را (یعنى الهیت بدون معبودیت تحقق نپذیرد) و اسم غیر مسمى است کسى که عبادت کند اسم را بدون مسمى کافر است و چیزى را عبادت نکرده و کسى که عبادت کند اسم و معنى را آن هم کافر است و دو چیز را عبادت نموده و کسى که فقط معنى را عبادت کند او موحد است و «هو» اشاره بآن وجود مطلق متشخص بذات و متعین بوجود است و آن هویتى است که غائب از حواس و خالى از اوصاف و متعین بذات خود است بدون وصفى و صفتى که غیر ذات اعتبار شود و این اسم مخصوص بمقربین است که در مقام مناجات معبود خود را باین اسم بخوانند زیرا که در نظر شهود این برگزیدگان موجود حقیقى نیست مگر او و بس و آنچه غیر او است در نظر آن مقربان اعدام و لا شى ء مینماید زیرا که ممکنند و ممکن در حد ذات و حقیقت خود شیئیت وجودى ندارد پس آنها حق را بدون قیدى و وصفى و صفتى که امتیاز دهد او را از غیر ستایش مینمایند زیرا کثرتى بنظر آنها نمیآید که محتاج بممیز باشد این است که او را با لفظ «هو» میخوانند لکن کسانى که باین حد از شهود و عرفان نرسیده اند نتوانند خدا را مجرد از تمام اوصاف و صفات و اسماء ستایش نمایند و رو باو آورند آنها بایستى خدا را باسم «اللَّه» خوانند زیرا کسانى که خدا را موجودى دانند و خلق را موجوداتى البته در مقام مناجات بایستى حق را باوصافى بخوانند که ممیز او و مخصوص بوى باشد که امتیاز دهد او را از غیر و آن لفظ «اللَّه» است که علم و اسم است براى معبودى که جامع تمامى کمالات و مستجمع جمیع اوصاف نیکو است و گفته اند در لفظ «اللَّه» و در لفظ «هو» اسرار و نکات و آثارى مندرج است که کسى که با خلوص نیت مداومت نماید بر آن دو اسم ممکن است پرتو نور هویت و ظهور هستى حق سبحانه بر قلب او تابد و اشیاء را از نظر بصیرت وى دور گرداند و بجز هویت حق تعالى در نظر شهود او چیزى نماند و از أمیر المؤمنین على (ع) است که «خضر نبى را در خواب دیدم و باو گفتم بمن بیاموز چیزى که بدشمنان ظفر یابم فرمود یا على بگو

«یا هو یا من لا هو الا هو»

چون بسمع همایون حضرت رسالت رسانیدم فرمود یا على این اسم اعظم بوده که بتو آموخته و در روز بدر همیشه این کلام را مکرر میکردم تا آنکه ظفر یافتم و گفته اند از جمله اذکار بسیار معتبر این است «یا هو یا من هو یا من لا هو الا هو یا اول یا ابد یا دهر یا دیهار یا دیهور یا لا اله الا هو» خلاصه «اللَّه» یا مأخوذ از «اله» بفتح همزه و کسر لام است که بمعنى تحیر و دهشت است که عقلاء متحیرند در حقیقت ذات خداوندیش و یا مأخوذ از «اله» بفتح همزه و لام است بمعنى معبود بحق و دیگرى گفته «اللَّه» از «اله» بمعنى سکون است زیرا که بذکر حق تعالى قلوب مطمئن میگردد «الا بذکر اللَّه تطمئنّ القلوب» و چنانچه گفته اند از خصوصیات مواد این مبارک اسم این است که

«اللَّه» چهار حرف است و هر یک باعتبارى دلالت بر ذات احدى دارند اگر همزه از آن بردارى باقى میماند (اللَّه) لِلَّهِ جُنُودُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و اگر یکى دو لام را بر دارى باقى میماند «له» لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ و اگر لام دوم را نیز بردارى میشود (هاء) مضمومه «هو» قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ و در تلفظ حرف «واو» در «هو» زیاد میشود و اینجا بزرگى و عظمت این نام مبارک معلوم میشود چنانچه احادیث در فضیلت آن نیز بسیار است (الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ) دو صفت و دو اسمند مأخوذ از رحمت واسعه خداوندى رحمن صیغه مبالغه است دلالت دارد بر کثرت رحمت و رحیم صفت مشبهه است دلالت دارد بر ثبات و بقاء و رحمت دائمى حق تعالى و رحمت بمعنى لغوى آن رقت قلبى است که مقتضى احسان میشود و گاهى رقت قلب پدید میگردد بدون اینکه احسانى بشود و گاهى بعکس احسان میشود بدون رقت قلب این است که در روایات دارد که رحمت خداوند همان فضل و احسان اوست بدون رقت قلب و رحمت انسان رقت قلب و عاطفه وى است و خداوند رقت و عاطفه را مرکوزى قلب بشر قرار داده و خود متفرد گردیده بصفت احسان و رحمان و رحیم بر وزن «ندمان و ندیم» است و رحمن اسمى است مخصوص بحق تعالى شامل غیر نمیشود مگر از جهت مظهریت زیرا که تمامى موجودات مشمول رحمت واسعه خداوندى اویند و رحمت رحمانى اوست که احاطه نموده بر تمام اشیاء وَ رَحْمَتِی وَسِعَتْ کُلَّ شَیْ ءٍ سوره اعراف آیه 155 أَ لَمْ تَرَ إِلى رَبِّکَ کَیْفَ مَدَّ الظِّلَّ (9) سوره فرقان آیه 47 و قول معصوم علیه السّلام است

«اللهم انى اسئلکباسمک الذى بسطت الخیرات» (10)

و رحمت باین معنى صحیح نیست نسبت بکسى داده شود مگر بحق تعالى زیرا اوست که رحمت او فرا گرفته هر چیزى را و بآن اشعه رحمت رحمانى وى است که تمامى موجودات را بزیور وجود آراسته و همه را مینوازد و روزى میدهد و همه در سایه رحمت رحمانى غیر متناهى او نشو و ارتقاء مینمایند و این قسم از رحمت او سبحانه نسبت بتمام موجودات مساوى است:

انسان، حیوان، جن ملک، فلک، مؤمن، کافر، متقى، فاسق، همه و همه از جوى بار رحمت واسعه او آب مینوشند، و همه را دست الطاف رحمانیش مینوازد

چنان گسترانیده شد خوان دوست

بر این خوان یغما چه دشمن چه دوست

آرى اول فیض سبحانى که از سماء قدرت ازلى بر ارض ممکنات تابیده همان رحمت واسعه رحمانى او است که ممکنات را از نیستى و عدم بوجود آورده

همه را او نوازد و سازد

گر چه از خود بدیگرى نپردازد

لکن «رحیم» بر غیر خداوند هم گفته میشود زیرا که رحیم کسى را گویند که عاطفه قلبى او و احسانش بسیار باشد پس از این بیان معلوم شد که «رحمن و رحیم» دو اسم از اسماء خداوند ذو الجلال میباشند و هر دو بمعنى فضل و احسان و کرم غیر متناهى اوست لکن رحمت رحمانى او فرا گرفته تمام موجودات را و هر موجودى بقدر

استعداد و فراخور خود از آن رحمت نصیبى دارد بلکه میتوان گفت وجود موجودات بعینه همان رحمت رحمانى اوست و رحمت رحیمى او مخصوص باشخاص با ایمان و با تقوى میباشد و دیگران را از این رحمت خاص نصیبى نیست پس اشخاص صالح نیکوکار هم از رحمت رحمانى حق تعالى برخوردارند و هم از رحمت رحیمى او فائزند این است که آنها در نعیم جاودانى متنعم اند و در ظل حمایت حق تعالى همیشه محفوظند در مجمع البیان از پیغمبر اکرم (ص) است «که براى خداى عز و جل یکصد رحمت است و از صد نود و نه آن مخصوص ببندگان خالص خداست که در قیامت شامل آنها میگردد و از صد یکى را در دنیا بین تمام خلق خود قسمت نموده در تفسیر روح البیان از پیغمبر اکرم (ص) چنین روایت میکند (که در شب معراج تمام درجات و مراتب بهشت را بمن نمودند دیدم در آن چهار نهر جارى بود: آب، شیر، خمر، عسل، (شاید اشاره بآن چهار نهرى است که در قرآن بیان فرموده مَثَلُ الْجَنَّةِ الَّتِی وُعِدَ الْمُتَّقُونَ فِیها أَنْهارٌ مِنْ ماءٍ غَیْرِ آسِنٍ وَ أَنْهارٌ مِنْ لَبَنٍ لَمْ یَتَغَیَّرْ طَعْمُهُ وَ أَنْهارٌ مِنْ خَمْرٍ لَذَّةٍ لِلشَّارِبِینَ سوره محمد آیه 16 وَ أَنْهارٌ مِنْ عَسَلٍ مُصَفًّى آیه 17 از جبرئیل پرسیدم این نهرها از کجا مى آید و بکجا میرود پاسخ داد که همه آنها بحوض کوثر میریزد ولى منشأ جریان آنها را نمیدانم، پس از آنکه از خدا طلب نمودم بمن بنماید محل جریان آبها را، ملکى نازل شد و بمن سلام نمود و گفت یا محمد (ص) چشم خود را بر هم گذار چشم خود را بر هم گذاردم پس از آن چشم خود را باز نمودم دیدم درختى و قبه اى از در بیضاء و آن قبه درى داشت از یاقوت احمر و قفلى بآن در بود که اگر جن و انس جمع میشدند و روى آن مى نشستند مثل طائرى بودند که بالاى کوهى نشسته باشد دیدم آن نهرهاى چهار گانه از زیر آن قبه جارى است وقتى خواستم از آنجا بر گردم ملک بمن گفت چرا داخل قبه نمیشوى گفتم چطور داخل شوم در صورتى که قفل بر آن نهاده ملک گفت کلید آن «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» است آن گاه دیدم نهرها از چهار طرف قبه جریان دارد و بر چهار طرف قبه نوشته شده «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» دیدم نهر آب جارى است از میم، بسم اللَّه، و نهر شیر از هاء اللَّه، و نهر خمر از میم رحمن، و نهر عسل از میم رحیم پس دانستم که منشأ جریان آبها بسم اللَّه است پس از آن مصدر جلال خداوندى خطاب شد یا محمد (ص) هر کس از امت تو مرا باین اسم یاد کند با قلبى که از ریاء خالى باشد وى را از این آبها سیراب میگردانم صاحب بحر الحقائق گفته آب اشاره بدل زنده بعلم است «و من الماء کل شى ء حى» و لبن اشاره بباقى ماندن فطرت اصلیه اى است که به بت پرستى و هواى نفسانى و بدعت و کج روى تغییر نکرده باشد (یعنى بهمان صفاء و لطافت فطرت اولیه باقى باشد) و خمر جوشش محبت الهى است: و عسل مصفى کنایه از حلاوت و شیرینى قرب خداوندى است در کتاب تهذیب از امام جعفر صادق (ع) و در کتاب عیون از امام رضا علیه السّلام چنین اخبار مینماید که «بسم اللَّه، نزدیک تر است باسم اعظم از سیاهى چشم بسفیدى آن»

الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ (2) الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ (3) مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ (4)

ترجمه:

هر ثناء و ستایش و شکر گذارى که از ازل تا ابد از هر گوینده اى و ستایش کننده اى سر زند خدایى را سزد و مخصوص کسى میباشد که تمامى اوصاف جلال و جمال و تربیت کننده و سازنده تمام عالمیان است از انواع و اقسام ملائکه و جن و انس و وحوش و طیور و سباع و حیوانات و غیر اینها که بدست قدرت همه را میپروراند و نشو و نما میدهد و هر موجودى را بفراخور حالش روزى میدهد و اسباب آسایش وى را با حسن وجه فراهم مینماید آن خدایى که رحمت واسعه رحمانى او تمام موجودات را فراگرفته رحمت خاص رحیمى خود را اختصاص بمؤمنین داده و سلطان و حاکم روز جزا و پاداش یعنى روز قیامت است

(توضیح آیات)

(الْحَمْدُ لِلَّهِ) بقاعده عربیت الف و لام الحمد یا الف و لام عهد است یا الف و لام استغراق اگر عهد باشد اشاره بآن حمدى است که لایق قدس او و مخصوص بوى است و آن حمد و ثنائى است که ذات احدى خود را بآن توصیف نموده و آن حمد پیمبران و اولیاى الهى است که مخصوص بوى است و اگر استغراق باشد اعتراف باین است که تمام مراتب و درجات کمال و بزرگوارى و ثناء و ستایش از هر ستایش کننده اى که سر زند مخصوص بآن فرد ازلى و آن موجود سرمدى است «وَ إِنْ مِنْ شَیْ ءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ» تمام موجودات بحسب حال و قال تسبیح و ستایش مینمایند ذات بى زوال حق را و چنانچه گفته اند فرق است بین حمد و مدح که حمد ستایش و ثناء بر فعل جمیل و نیکویى است که از روى اراده و اختیار صادر گشته، و مدح اعم است و چون تمام موجودات فعل اختیارى حق تعالى است و هر موجودى نسبت بخود در منتهاى حسن و کمال و محکم کارى است الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْ ءٍ خَلَقَهُ سوره سجده آیه 7، لهذا فرموده «الْحَمْدُ لِلَّهِ» که حمد را اختصاص بخود داده و نیز بعضى گفته اند حمد و شکر یک معنى دارد و بعضى گویند دو معنى دارد حمد در موقع ستایش و ثناء بر اوصاف نیکوى بشرى استعمال میشود مثل اینکه عرب در مقام ستایش میگوید «حمدته على شجاته» (11) و نمیگوید «شکرته على ذلک» لکن شکر اعم است هم در مقام ستایش بر صفات نیکو استعمال میشود و هم در مقام نعمت پس هر شکرى حمد هست لکن هر حمدى شکر نیست

(بیان کلام عرفاء راجع بحمد)

چنین گویند حمد اظهار کمال محمود است، و همان طورى که تسبیح اظهار تنزیه و تقدیس و تخلیه حق است از نقایص اوصاف ممکنات، حمد اظهار و اعتراف باوصاف جمال و جلال و کمال وى است و تخلیه ذات مقدس الهى است بتمام اسماء الحسنى و نعوت ذو الجلال آرى شاید همین باشد سرّ اینکه در تسبیحات اربع و غیره چنین مأمور گشته ایم که در مقام ستایش حق تعالى و اظهار عبودیت و بندگى خود نخستین تخلیه نمائیم ذات مقدس را «بسبحان اللَّه» از آنچه لایق مقام قدس او نیست سپس تحلیه نمائیم او را «بالحمد للَّه» بآنچه لایق مقام عظمت و جلال خداوندى اوست زیرا که تخلیه قبل از تحلیه است بلکه در واقع تخلیه همان تحلیه است وقتى در مقام تسبیح و تقدیس گفتیم خداوند جاهل و عاجز نیست او را ستایش نموده ایم بعلم و قدرت، جاهل نیست یعنى عالم است عاجز نیست یعنى قادر است، این است که بعضى از دانشمندان گفته اند بازگشت صفات کمالیه حق تعالى همان سلب نقایص امکانى است مثلا وقتى مى بینیم عجز و جهل از صفات نقص بشرى بشمار میرود و خداوند منزه و مبرا از نقایص امکانى است او را متصف میگردانیم بنقیض آن و گوئیم عالم و قادر است لکن چون علم و قدرت و باقى صفات جمال احدى از حیطه فهم بشر خارج است لذا در اثبات علم و قدرت و غیره سلب نقیض میکنیم و کأنه گوئیم خداوند عاجز و جاهل نیست و باید دانست که حمد و ثنا و ستایش حق تعالى باوصاف جلال و جمال مخصوص بزبان نیست، بایستى انسان بتمام اعضاء و جوارح على الدوام مشغول حمد و ستایش و شکر گذارى آن فرد ازلى باشد و آنى از توجه بآن معبود بى همتا غافل نگردد وظیفه زبان تلفظ باین کلمات است مثل «الحمد للَّه» «سبحان اللَّه» «شکرا للَّه» و امثال اینها از آنچه بما دستور داده شده که در مقام بندگى و شکرگزارى اظهار نمائیم وظیفه دل پس از تحصیل معرفت کامل حضور و توجه بکسى است که حمد و ستایش او را مینماید، وظیفه اعضاء بدن این است که هر عضوى را بآن عملى که براى آن خلق شده وادار نماید و نه اینکه از عمل فقط نفع شخصى خود را در نظر گیرد و در طلب آن بکوشد بلکه طورى عمل کند که دیگران نیز از عمل او منتفع گردند این است وظیفه انسانیت پس اگر خواهى واقعا از آن اشخاصى باشى که در باره آنها فرموده «و قلیل من عبادى الشکور» و از حامدین و شاکرین محسوب گردى بایستى دل و زبان و تمامى اعضاء تو شکر گذار باشد و از آنچه بتو کرامت شده و موفقیت پیدا نموده اى از مال و دانش و قوى و منصب و مقام در راه حق تعالى انفاق نمایى و دیگران را از آن بهره مند گردانى بقول شیخ سعدى:

شکرانه بازوى توانا

بگرفتن دست ناتوان است

قیصرى گفته حمد قول من و فعل من و حال من است، زبان من ترجمان حمدى است که بزبان پیمبران خود را ستوده، و باعضاء و جوارح خود او را حمد مینمایم، به اینکه در خدمت و عبادت و آنچه امر فرموده آن را وادار مینمایم براى اجراء اوامر و توجه بوجهه الکریم.

زیرا همان طورى که لازم است انسان بزبان حمد و شکر نماید پروردگار خود را بایستى بتمام اعضاء شکر گذار و بتمام قوا و جوارح خدمت گذار باشد و این طور سپاس گذارى وقتى انسان را میسر گردد که هر عضوى را وادار نماید بآن عملى که موظف باوست بطور مشروع (عبادة للحق و انقیادا لامره) نه براى حظوظ نفسانى اما شکر حالى متصف شدن روح و قلب است بصفات جمیله و کمالات علمیه و عملیه و متخلق گردیدن باخلاق الهیه زیرا بفرموده پیمبران مردم مأمور و موظفند که باخلاق الهیه خود را بیارایند بطورى که اخلاق نیکو ملکه آنها گردد، (بیان اوصاف سه گانه حق تعالى)

در این مبارک سوره خداوند بعد از اسم جلاله سه صفت از اوصاف جمال و کبریایى خود را تذکر میدهد نخستین آنکه داراى رحمت عام و خاص است که تمام موجودات را در رحمت واسعه خداوندیش نشو و نماء میدهد و همه را برحمت غیر متناهى خود روزى میده دوم- رب و مربى تمامى عوالم و نشآت وجود است که بذات پاک خداوندیش از عالم مجردات گرفته تا عالم ماده و هیولاى عناصر و آنچه بین آنها است از عالم مجردات، عالم ملائکه، عالم بشر، عالم جن و پرى، عالم حیوان برّى و بحرى، عالم جمادات، عالم نباتات، با مراتب و طبقات و درجات آنها و با اختلاف بین افراد هر عالمى در شرافت و خسّت هر یک را بدرجه و مناسبت استعدادش مینوازد و پرورش میدهد و همگى تحت تربیت او جل و علا واقعند و مسخر اقتدار او و در ظل عنایت او مفتخرند خلاصه آنکه عوالم غیر متناهى که بجز حق تعالى کسى عالم بآنها نیست همگى تحت تربیت او سبحانه نشو و ارتقاء مینمایند و هر یک را بفراخور حال خود روزى میدهد و آنچه لازمه وجود و بقاء و زندگانى اجتماعى و فردى وى است با حسن وجه عنایت میفرماید بزرگوار پروردگارى است که انسان را بانواع و اقسام گوناگون نعمتها و رحمتهاى غیر متناهى خود پرورش داده و نقاش قدرت جسم و جسد وى را در بهترین صورت نقش نموده لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ فِی أَحْسَنِ تَقْوِیمٍ (12) و باطن وى را مرتبط نموده بعالم اعلاء و قلب او را عرش و محل استواء رحمت و سریر محبت و معرفت خود گردانیده

قلب المؤمن عرش الرحمن

و تمامى موجودات مادى را بطفیل وجود وى خلقت فرموده و دل او را گنجینه اسرار ازلى و مخزن انوار جبروتى قرار داده و بتاج کرامت او را برگزیده سر افراز فرموده لَقَدْ کَرَّمْنا بَنِی آدَمَ (13) و از هر عالمى از عوالم کبیر در عالم صغیر انسانى نمونه اى گذارده

«أ تزعم انک جرم صغیر و فیک انطوى العالم الاکبرى» (14)

تا آنکه حکمت و عظمت خود را بجهانیان

بنماید و انسان را رهین منت خود گردانیده در تفسیر روح البیان گفته خداوند انسان را تربیت فرموده و نفس وى را گرامى داشته بتحولات و فیضان انوار در قواى آن و باطن او را تربیت نموده برحمت خود و عبادت کنندگان را تربیت نموده باحکام شریعت و اسرار محبین را بانوار حقیقت و قلوب مشتاقین را بآداب طریقت پاک و منزه است کسى که باستخوان گوش انسان را شنوا گردانید و به پیه چشم وى را بینا گردانید و بگوشت زبان او را گویا گردانید و در لغت رب بچند معنى آمده: سید، مالک، مربى و تربیت کننده، صاحب، اصلاح کننده، وجود دهنده و غیر اینها و در اینکه آیا «رب» از اوصاف ذاتى حق تعالى بشمار میرود یا از اوصاف فعل اوست بین مفسرین گفتارى است گویند اگر «ربّ» را باین معنى بگیریم که قائم بذات خود و مقوّم تمام موجودات است مندرج در صفات ذات میشود و اگر بمعنى دیگرى مثل سید، مالک و امثال آن بگیریم از صفات فعل محسوب مى- گردد.

(سوم از اوصاف جلال)

مالک و حاکم روز جز است در آن روز کسى یافت نمیشود که مدعى مالکیت باشد مگر ذات احدیت در «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» قراء یازده قسم قرائت نموده اند و اگر بخواهیم وارد گردیم و هر یک را با دلیل و وجه آن بیان نمائیم کلام طولانى میشود در صورتى که بناء ما بر اختصار است

دو قسم از آن یازده قسم که مشهور و معروف است یکى «مالک» با الف و کسر لام و دیگر «ملک» بدون الف، و کسر لام و کاف اگر «مالک یوم الدین» قرائت شود معنى چنین میشود که آن خداوندى که رحمن و رحیم است مالک و صاحب روز قیامت است که کسى در آن روز ادعاى مالکیت نمیکند.

و اگر «ملک یوم الدین» خوانده شود یعنى رحمن و رحیمى که سلطان و حاکم روز قیامت است که در آن روز حکم و سلطنت مخصوص بوى است و در اینکه بچه جهت اختصاص داده مالکیت و سلطنت خود را بروز قیامت در صورتى که در همه عوالم و همه جا اوست مالک همه چیز، چیزى نیست نه در دنیا و نه در آخرت که از حیطه اقتدار و مالکیت و سلطنت او خارج باشد در پاسخ گفته اند چون در دنیا اشخاصى بوده و هستند که ادعاى مالکیت و سلطنت نموده اند مثل فرعون و نمرود و امثال اینها بلکه هر کسى نسبت بمال خود مدعى مالکیت است و نیز سلاطین روى زمین خود را سلطان و حاکم میدانند میخواهد بفرماید در آن روز کسى یافت نمیشود که ادعاء مالکیت کند آرى قیامت روزى است که پرده از روى کار برداشته میشود و حقیقت امر بر همه افراد بشر ظاهر میگردد آن وقت همه میفهمند که ممکن فاقد همه چیز است حتى مالک نفس خود نیست چه رسد بچیز دیگر پس اختصاص مالکیّت در آن روز شاید از جهت ظهور آنست که مالکیت حق تعالى در آن روز بر همه ظاهر و هویدا میگردد نه اینکه در آن روز حق تعالى مالک همه چیز گردد به اینکه مالکیت را از مالکین سلب نماید و اختصاص بخودش دهد چنانچه بعضى توهم کرده اند بلکه از باب این باشد که در آن روز چون حقیقت ظاهر میگردد همه میفهمند که مالک و سلطانى در هیچ وقت غیر از خدا نبوده و نخواهد بود شاید اشاره بهمین روز دارد قول حق تعالى که بعد از فناء موجودات بفرماید «لِمَنِ الْمُلْکُ الْیَوْمَ» امروز سلطنت و مالکیت براى کیست خود در پاسخ بگوید «لِلَّهِ الْواحِدِ الْقَهَّارِ» براى خداى یکتاى بیهمتایى است که قاهر و غالب بر همه چیز است که در آن روز کسى یافت نشود که مدعى مالکیت باشد مگر ذات احدیت و در لحظه اى حساب خلایق را میکشد و بهر یک در خور اعمال وى پاداش میدهد

ان کان خیرا فخیرا و ان کان شرا فشرا

(سرّ تکرار رحمن و رحیم)

در اینجا دو نکته قابل توجه بنظر میرسد که بایستى تذکر دهم:

نخستین خداوند در این سوره مبارکه رحمن و رحیم را دو مرتبه ذکر فرموده دفعه اى بعد از بسم اللَّه و دفعه اى بعد از عالمین و البته در آن اسرارى نهفته است و آنچه بنظر قاصر میرسد شاید یکى از اسرار و نکات آن این باشد که ما را متذکر گرداند و تعلیم فرماید که این دو اسم مبارک را مکرر بزبان برانیم و بقلب متذکر باشیم و بنفس خود تلقین نمائیم و باین وسیله مشمول رحمت خاص و عام خداوندى گردیم دانشمندانى که از راه تجربه و عمل خواص و آثار بعض اشیاء را دانسته و فهمیده اند چنین معتقدند که تلقین بنفس آثار بسیارى بر آن مترتب میگردد حتى آنکه مریض اگر صبح و شام مکرر بخود بگوید که امروز حالم خیلى بهتر است و مرضم رفع شده بهمین تلقین بخود ممکن است مرض وى رفع گردد یا تسکین یابد و شاید سرش این باشد وقتى کلام از راه زبان وارد گوش گردید و از آنجا در حسّ مشترک آمد و در قوه خیال ضبط گردید و این عمل مکرر گردید آن وقت الفاظ و معانى آن در ذهن نفوذ مینماید بلکه بکثرت استعمال در نفس رسوخ مینماید و دیگر بآسانى نتوان از ذهن بیرون برد ببین چگونه طفل نوزاد که هیچ قادر بر تکلم نیست وقتى مکرر کلماتى و لغاتى بوى تلقین گردید و در ذهن وى نفوذ نمود کم کم خلاقیت پیدا مینماید بر اداء آن کلمات و قدرت پیدا مینماید و زبان وى بحرکت میآید و همان کلمات و غیر آن را میگوید اگر کلماتى بوى تلقین نشده بود از کجا چنین قدرت و توانایى در وى پدید میگردید این است که پیشوایان ما بما دستور داده اند که همیشه ذکر حق را بزبان بگوئیم با آگاهى دل تا آنکه معانى دان گردیم یعنى معانى الفاظ در قلب ما نفوذ نماید و حقیقت آشکار گردد تمام عقاید فاسده که بین مردم شیوع دارد روى همین اصل است که اول حرفى بیش نبوده که از کسى شنیده شده و بعد بتکرار و تلقین دیگران در ذهن نفوذ پیدا نموده بطورى که ملکه نفسانى گردیده و اینکه مى بینى شب و روز مکرر در مکرر در نماز و غیر آن اسماء و اوصاف خدا را مى گوییم و معانى آن در قلب ما نفوذ نمینماید و ذره اى بر دانش و معرفت ما افزوده نمیگردد براى این است که فقط بهمان لقلقه لسان قانع گشته ایم و هیچ توجه بمعنى آن نداریم فکر نمیکنیم که براى چه بما دستور داده اند که ذکر حق را مکرر نمائیم و الفاظى در ستایش و حمد و ثناى او سبحانه بگوئیم و در گفتن این کلمات چه اسرار و نکاتى نهفته و نمیدانیم که حکمت آن تأثر نفس ما است به اینکه معانى این کلمات در روح و روان ما مرکوز گردد و باین وسیله داراى علم و معرفت گردیم

و صفات حمیده انسانى در نفس ما رسوخ نماید و این الفاظ و اذکار وقتى در قلب نفوذ مینماید که دل با زبان همراه باشد و گر نه مثل نقشى ماند که بر آب زده شود هیچ قرار و ثباتى ندارد ذکرى که با دل توأم نگردد از زبان وارد گوش میشود لکن از گوش دیگر بیرون میرود و دل از آن متأثر نمى گردد.

(نکات دیگرى که در اینجا گفته شده)

در تفسیر روح البیان شش احتمال میدهد که خلاصه آن را ترجمه مینمایم 1- رحمتى که در بسم اللَّه مندرج گردیده رحمت ذاتى است و در فاتحه عرضى است 2- تکرار لفظ رحمن براى این است که دانسته شود بسم اللَّه جزء سوره فاتحه نیست (15) 3- ارشاد بندگان است که مکرر این دو صفت را بزبان برانند زیرا که علامت دوستى حق تعالى بسیار یاد نمودن او و ذکر اوست 4- در مقام بیان این است که «رَبِّ الْعالَمِینَ» آن کسى است که صفت رحمانى او احاطه دارد بتمام موجودات و بهمان رحمت عام اوست که همه را روزى میدهد و مى پروراند و رحیم است که در آخرت مى آمرزد این است سر اینکه پس از آن فرموده «مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ» 5- اشاره باین باشد که بحمد و ستایش پروردگار است که رحمت الهى شامل حال بشر میگردد و اول کسى که از بشر حمد حق را نمود حضرت آدم (ع) بود که پس از عطسه گفته «الحمد للَّه» سپس خداوند در پاسخ حمد وى فرمود «رحمک اللَّه یا آدم»

6- تکرار براى این است که بدانیم خداوند فاعل مختار است و بصفت رحمانیش روزى میدهد و مخلوقات خود را میپروراند پایان (نکته دوم راجع بسوره حمد)

در این سوره مبارکه نخست صفت رحمت را تذکر داده سپس صفت ربوبیت پس از آن مالکیت او عز و جل را در روز جزا، و در آن نیز البته اسرارى و نکاتى مندرج گردیده شاید اشاره باشد که بصفت رحمت خداوندیش و بفیض منبسط الهیش ممکنات را از کتم عدم و نیستى بعرصه وجود و هستى آورده، و پس از خلقت بصفت ربوبیش موجودات را پرورش میدهد و هر یک را بکمال لایق بخود میرساند و ثانیا در سراى دیگر به بنى آدم حیات جدید افاضه مینماید و بر اعمال نیک آنها پاداش نیکو و بر اعمال بد آنها مجازات میفرماید و این منتهاى فضل و کرم و احسانست نسبت ببشر که پس از آنکه وى را بخلعت وجود بر افراشته و بتاج کرامت «و لقد کرّمنا بنى آدم» مفتخر نموده و بانواع و اقسام نعمتها وى را رهین منت خود گردانیده هر فردى از بشر را در ادوار خلقت میگرداند تا بمنتهاى کمال لایق بخود برساند و باین بیان ترتیب لفظى مطابق میگردد با ترتیب معنوى زیرا مقام الوهیّت و فیّاضیّت که ناشى از رحمت واسعه خداوندى اوست مقدم بر مقام ربوبیّت است، که تربیت بعد از خلقت تحقق مى پذیرد و ایصال رحمت بنحو پاداش یا مجازات بنحو ایلام و انتقام بعد از کمال وجود مترتب میگردد پس ابتداء و پیدایش وجود بالوهیت و رحمت اوست و بقاء و ثبات و دوام موجودات بربوبیت و تربیت اوست و معاد و بازگشت موجودات نیز بسوى وى است «هُوَ الْأَوَّلُ وَ الْآخِرُ وَ الظَّاهِرُ وَ الْباطِنُ» بعضى از مفسرین گفته اند در این سوره حمد پنج اسم از اسماء اللَّه نام برده شده: اللَّه، رب، رحمن، رحیم، مالک.

و بنده بتعلیم الهى در مقام ستایش حق تعالى گویا عرض میکند:

خدایا مرا از نیستى بوجود آوردى پس تو اله و خالق من میباشى و مرا تربیت نمودى و از نقص بکمال آوردى پس تو ربّ و مربّى و پروردگار من میباشى گناه نمودم و مخالفت کردم تو برحمانیت خود مستور نمودى پس تو رحمانى، توبه نمودم بخشیدى پس تو رحیمى لا بد باید دار جزائى باشد که بکیفر اعمال خود برسم پس تو مالک و پادشاه دار جزائى.

[سوره الفاتحة (1): آیات 5 تا 7]

إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ (5) اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ (6) صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لا الضَّالِّینَ (7)

ترجمه:

بنده بتعلیم و دستور و بزبان حق سبحانه خدا را مخاطب مینماید و عرض میکند تو را عبادت و بندگى مینمائیم ماها نه غیر تو را و فقط از تو طلب یارى و کمک میجوئیم نه از غیر تو یعنى پروردگارا پرستش و عبودیت و بندگى ما مخصوص بتو است و کسى را در عبودیت و انقیاد و تذلل با تو شریک نمیکنیم و فقط از تو یارى و کمک میخواهیم و اتکاء و امیدوارى ما بتو است نه بغیر توهدایت و راهنمایى فرما و ثابت دار ما را براه راست

راه کسانى که مورد انعام و اکرام تو واقع گردیده اند و ایشان را برگزیده اى و گرامى داشته اى نه راه کسانى که مورد سخط و غضب تو واقع گشته اند و نه راه کسانى که از طریق حق و راه مستقیم منحرف گردیده و گمراه شده اند

(توضیح آیات)

پس از حمد و ثناء الهى و اظهار الوهیّت و ربوبیّت و رحمت غیر متناهى او سبحانه و اعتراف به اینکه او عز و جل هم مبدء وجود است و هم غایت وجود زیرا که بازگشت همه بسوى اوست که مالک و حاکم روز جز است گویا در این اظهارات بنده نخستین خداى نادیده را ستایش مینماید، پس از آنکه انس پیدا نمود بطور حضور و مواجه شفاها خطاب مینماید إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ

(ترتیب لفظى مطابق ترتیب معنوى است)

و البته در این ترتیب نیز اسرارى نهفته و رموزى مندرج گردیده و براى اینکه ترتیب لفظى مطابق گردد با ترتیب معنوى گوئیم شاید این ترتیب اشاره باشد بدرجات معرفت و طریق سیر و سلوک بشر در جاده تکامل که انسان نخستین بایستى بطریق استدلال و براهین عقلى و نقلى اثبات نماید مبدء را و بدل و زبان اعتراف کند بوجود خداوندى که متصف بتمام صفات کمال و منزه و مبرا از تمام نقیصهاى امکانى است سپس بمجاهده و کوشش بسیار از طریق ریاضات و عبادات و تهذیب اخلاق بروش شرعى و سیر روحانى خود را از علم الیقین، بعین الیقین، که سر حد بین عبودیت و ربوبیت است که «العبودیة جوهرة کنهها الرّبوبیّة» برساند، و معارف وى بحد شهود و عیان رسد بطورى که گویا خدا را بچشم دل که بمراتب بسیار از چشم سر روشن تر و بینایى آن واضح تر مینماید مشاهده میکند و با او تکلم مینماید و در مقام بندگى بر آمده و اظهار عبودیت و انقیاد خود میکند و ملتجى بکرم او میگردد بیضاوى در تفسیر خود در اینجا بیانى دارد که خلاصه آن را ترجمه مینمایم بعد از ذکر حمد و اوصاف عظمت و جلالى که مخصوص بذات احدیت است و از روى علم و معرفت بآن صفات تمیز داده میشود از غیرش، بنده خدا را مخاطب میسازد که اى کسى که متصف باین صفات میباشى تخصیص میدهم تو را بعبادت و بندگى و فقط از تو یارى و استعانت میجویم و این بیان ترقى عبد است از طریق برهان بعیان و انتقال از غیب بشهادت و عیان پس گویا کسى که در غیاب خدا را ستایش مینموده اینک بحضور رسیده و حضورا عرض حاجات خود را مینماید پس اول بیان حال عارف است از ذکر و فکر و تأمل در اسماء و اوصاف جلال و جمال آن فرد بیهمتا و تفکر و تدبر در لطائف صنع و آثار خلقت و و اقتداء او تا آنکه سر انجام منتهى گردد بجایى که خوض مینماید در لجّه وصول او یعنى واصل میگردد برحمت حق تعالى و از اهل مشاهده و عیان میگردد و گویا او را عیانا مى بیند و شفاها با او سخن مى گوید و عادت عرب این است که براى آنکه شنونده را بنشاط آورند در کلام تفنن مینمایند یعنى اسلوب کلام را عوض میکنند و از اسلوبى باسلوب دیگر عدول مینمایند مثل اینکه گاهى بطور خطاب و حضور سخن میگویند و گاهى اشاره بغایب میکنند، پایان

(سرّ مقدّم بودن «ایّاک» بر نعبد و نستعین)

با اینکه «ایّاک» مفعول است و در کلام عرب بقاعده نحو بایستى اول فعل سپس فاعل آن پس از آن مفعول گفته شود پس روى این قاعده بایستى گفته شود «نعبد ایاک» و «نستعین ایاک» لکن عادت عرب این است که همیشه ایاک و امثال آن را بر فعل مقدم مى اندازند و علماء نحو و صرف گویند هر جا مفعول و آنچه باید عقب افتد جلو افتد مفید حصر است و اینجا چون مفعول جلو از فعل گفته شده افاده حصر میکند و فعل را منحصر مینماید بهمان مفعول نه غیر آن پس اینکه مى گوییم «ایاک نعبد» یعنى فقط عبودیت و تذلل و کوچکى ما در مقابل عظمت خداوندى تو است نه غیر تو زیرا که عبد تو و ذلیل تو و فرمان بردار توایم وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ و فقط از تو طلب یارى مى کنیم و از تو کمک میخواهیم نه از غیر تو و شاید «إِیَّاکَ نَعْبُدُ» اشاره باشد بتوحید در مقام عبادت و إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ اشاره بتوحید در مقام افعال و انحصار نمودن عبودیت باو تعالى، و در این دعوى کسى صادق است که در مقام توحید بجایى رسد که در مراتب چهار گانه توحید کامل گشته و در مقام بندگى و عبودیت ثابت قدم گردیده باشد توحید ذات، توحید صفات، توحید افعال، توحید در مقام عبادت و همین طورى که ذات را ذات یگانه و صفات را عین ذات میدانیم بایستى در مقام عبادت نیز غرض ما فقط بندگى و تذلل و انقیاد و عبودیت باشد، یا شکر گذارى، و یا دوستى و محبت باو سبحانه محرک عمل گردد و بهیچ وجه حظ نفسانى حتى ثواب اخروى یا خوف از عذاب در نظر نداشته باشیم آن وقت میتوانیم در عبادت خالص گردیم و نیز بایستى نخستین نظر و هدف و وجهه قلب ما و روى دل ما بطرف معبود باشد سپس بسوى عبادت، و موفقیت خود را از او و بحول و قوه او بدانیم نه از خود بلکه خود را مثل مرده در دست غسّال ببینیم که از خود هیچ حرکتى ندارد و نیز در إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ وقتى صادق و راست گو میباشیم که بمرتبه موحّدین در مقام افعال رسیده باشیم و «لا مؤثّر فى الوجود الّا اللَّه» را نصب- العین خود قرار دهیم و «بعین الیقین» بدانیم که مؤثرى در عالم بجز ذات احدى وجود ندارد حتى سوزانیدن آتش و بریدن شمشیر را نیز باراده او و اثر فعل او بدانیم اشتباه نشود نمیگویم انسان مسلوب الاختیار است و اراده و اختیارى از خود ندارد بلکه غرضم این است که موحد در مقام افعال و در مقام عبادت کسى میباشد که در بندگى و عبادت چنان غرق ملاحظه جمال و جلال احدى میگردد که دیگر هیچ التفاتى بخود و عمل خود ندارد و خود و دیگران را در محاط علم و قدرت و حیطه عظمت ان فرد ازلى و آن موجود سرمدى بیند کسى که چنین نظرى پیدا نمود که خدا را محیط بر همه چیز و خود را در محاط علم و قدرت او مشاهده نمود آن وقت در کلمه إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ صادق و راست گفتار خواهد بود زیرا چنین کسى نظر بخود و عمل خود نمیکند مگر از جهت انتساب باو اگر نظر بخود مینماید آینه مانند در خود وجهه حق را مشاهده مینماید و اگر نظر بعمل خود مینماید از او و فعل او و اثر او وسیله قرب او میداند کسى که در این مراتب چهارگانه توحید کامل نگردیده چون زبانش مطابق با قلبش نیست از حرکت زبان و گفتن این کلمات نتیجه کامل نصیب وى نمیگردد و ممکن نیست عمل او و نیتش خالص گردد کسى که بهمه چیز و همه کس امیدوار است و هواى نفس خود را معبود خویش قرار داده و بر هر چه و هر کس امید نفع میبرد مطیع و منقاد وى گشته و در مقابل او سر اطاعت فرود مى آورد و تواضع و فروتنى مى نماید چنین کسى را هرگز نتوان موحد نامید بلکه در شماره مؤمنین نیز نتوان وى را محسوب گردانید حدیث از پیغمبر اکرم است (ص) «که اى ابا ذر ایمان کسى کامل نمیگردد تا آنکه بداند اگر تمام مردم بخواهند ضررى بوى زنند یا نفعى بوى رسانند و خدا نخواهد نتوانند اینست که خداوند خطاب بپیغمبر (ص) فرمود «قل لن یصیبنا الّا ما کتب اللَّه لنا» بگو اى پیغمبر (ص) هرگز نرسد بما مگر آنچه را خداوند براى ما تقدیر فرموده بقول آن شاعر

ایاک نعبد بر زبان

دل در خیال این و آن

کفر است اگر گویى یکى

شرک است اگر گویى دو تا

اگر گویى خداوند میدانست که ما داراى چنین مقام و مرتبه اى در توحید نیستیم پس چرا بما امر فرموده که در شبانه روز چندین دفعه اینطور اظهار نمائیم و بر خلاف آنچه در باطن ما است بزبان بگوئی در پاسخ گوئیم چنانچه قبلا اشاره نمودیم البته در این اظهارات آثارى است و شاید یکى از اسرار آن این باشد که این کلمات را مکرر بزبان برانیم و تلقین بنفس نمائیم و اگر در حین تلفظ توجه داشته باشیم ممکن است کم کم معانى آنها در قلب ما تأثیر نماید و متصف بآن گردیم و موحد شویم اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ «صراط» در اصل «سراط» بسین بوده براى اینکه منطبق و مناسب گردد با طاء سین را صاد نمودند و در آن پنج طور قرائت شده یکى بسین و یکى بصاد و بسه وجه دیگر نیز قرائت شده که مورد استعمال قراء نیست خلاصه «صراط» را بسین «سراط» یا بصاد «صراط» هر کدام قرائت شود صحیح است در کتاب معانى الاخبار از تفسیر امام حسن عسکرى (ع) و او از صادق آل محمد (ص) چنین نقل مینماید که در تفسیر اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ فرموده (خداوندا ما را ارشاد فرما و ملزم گردان بطریقى که برساند ما را بسوى محبت تو و بدرجات عالیه بهشت تو و باز دار ما را از اینکه متابعت نفس خود نمائیم و هلاک گردیم.

و در تفسیر على بن ابراهیم از امام صادق (ع) نقل میکند که فرمود (صراط مستقیم أمیر المؤمنین است) آرى راه حق و طریقى که منتهى بقرب جوار رب العالمین میگردد همان طریق و راهى است که پیشوایان بشر و ائمه طاهرین ما را بآن رهسپار فرموده اند اگر ماها قدم پشت قدم آن بزرگواران نهیم و بروش آنها رفتار نمائیم سعادت مندترین خلق و کامیاب ترین مردم خواهیم بود.

(کلام بیضاوى در تفسیر «اهدنا»)

براى وضوح مطلب کلام بیضاوى را ترجمه مینمایم چنین گوید قوله تعالى «اهدنا» بیان طلب استعانت و یارى است که بنده از خدا مینماید گویا خداوند میفرماید اى بنده من چگونه تو را یارى نمایم عرض میکند اى خداى من هدایت نما ما را براه مستقیم.

و هدایت راه نمایى بخیر است و انواع و اقسام بیشمار دارد لکن بعضى مترتب بر بعض دیگر است. اول چیزى که سبب هدایت انسان میشود این است که از طرف مبدء فیّاض، قوا و مشاعرى بوى افاضه میگردد مثل قواى حسیّه و عقلیّه که بشر بتواند بآنها مقاصد خود را انجام دهد- (2) علامات و آثار و دلائل و امورى است که بآن بین حق و باطل تمیز داده شود. (3) ارسال رسل و انزال کتب آسمانى است که طریق و روش سعادت و کامیابى را ببشر مى آموزد.

(4) از طریق هدایت این است که پرده از قلب انسان برداشته شود و بالهام و رؤیاى صادقه اشیاء همان طورى که هست براى وى مکشوف گردد و آنها را مشاهده نماید و این قسم از مشاهده مخصوص بانبیاء و اولیاء میباشد.

و شاید بقسم اول اشاره دارد قوله تعالى رَبُّنَا الَّذِی أَعْطى کُلَّ شَیْ ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدى (16) و به دوم قوله تعالى وَ هَدَیْناهُ النَّجْدَیْنِ سوره بلد آیه 10 فَاسْتَحَبُّوا الْعَمى عَلَى الْهُدى (17) سوره فصلت آیه 16 و بسوم نظر دارد

قوله تعالى: وَ جَعَلْناهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنا (18) و بچهارم قوله تعالى أُولئِکَ الَّذِینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِهْ (19)

(امر و دعا در معنى یکى است)

و باید دانست که امر و دعاء در معنى یکى است تفاوت بین آنها بر تبهکاران است که دعاء طلب نمودن دانى است از عالى بطور ذلت و کوچکى، امر طلب نمودن عالى است از دانى بطور علو و استیلاء و بزرگى در پاسخ اعتراض که آیا دین اسلام طریق مستقیم نیست و کسى که بر دین اسلام است چه معنى دارد که مکرر از خدا بطلبد که وى را هدایت نماید بطریق مستقیم بلکه تحصیل حاصل است علماء تفسیر در اینجا چند معنى گفته اند:

1- هدایت کن ما را یعنى ثابت بدار ما را بر دین حق زیرا که خداوند خلق را هدایت نمود بدین حق و ملت اسلام مگر آنکه ممکن است لغزشى پیدا شود و شک و ریب براى کسى پدید گردد این است که ما مأموریم از خداوند طلب استقامت نمائیم بر دین حق با زیادتى ایمان چنانچه فرموده وَ الَّذِینَ اهْتَدَوْا زادَهُمْ هُدىً سوره محمد آیه 19

2- ثابت گردان ما را بر دین حق در آینده چنانچه در گذشته عمر بر دین حق ثابت بودیم و مطابق همین معنى از أمیر المؤمنین علیه السّلام روایت کرده اند آرى ممکن همین طورى که در حدوث محتاج بعلت محدثه است در بقاء نیز محتاج بعلت مبقیه است پس باین لحاظ بایستى على الدوام از خداوند

طلب نمائیم که ما را بر دین حق و صراط مستقیم ثابت دارد و از کج روى و لغزش نگاه دارد و در هیچ حالى ما را بخود وانگذارد که اگر آنى نظر لطف از ما باز دارد طعمه شیطان و اسیر قواى سبعیه و شهویه خواهیم گردید این است که بامر حق تعالى بایستى همیشه ثبات و استقامت از خدا بطلبیم و عرض کنیم رَبَّنا لا تُزِغْ قُلُوبَنا بَعْدَ إِذْ هَدَیْتَنا سوره آل عمران آیه6

3- مقصود دعاء کردن و عرض حاجت نمودن است و دعاء یکى از عبادات بسیار نیکو بشمار میرود زیرا که عرض حاجت نمودن بطور تذلل و فروتنى سبب قرب بحق تعالى میشود و نیز در اینکه آیا مقصود از صراط مستقیم چیست که مأمور گشته ایم از خدا طلب کنیم که بآن هدایت یابیم، بین مفسرین گفتارى است 1- مقصود از صراط مستقیم قرآن است نظر بروایتى که از رسول اکرم (ص) و حضرت أمیر المؤمنین (ع) رسیده.

2- طریق مستقیم دین خداست که نیز بازگشت باول مینماید، از رسول اکرم (ص) چنین روایت میکنند که آن جناب سه خط کشید یکى طرف راست خود و دیگر طرف چپ خود و خط دیگر مقابل روى خود و فرمود این راه خداست و این آیه را خواند أَنَّ هذا صِراطِی مُسْتَقِیماً فَاتَّبِعُوهُ وَ لا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِکُمْ عَنْ سَبِیلِهِ (20) سوره انعام آیه 154

3- در بسیارى از احادیث از ائمه طاهرین رسیده که طریق مستقیم، پیغمبر (ص) و اوصیاء آن بزرگوار است.

خلاصه، معنى این است که از خداوند مسئلت مینمائیم که ما را هدایت و رهبرى فرماید بطریق مستقیمى که سر انجام آن منتهى گردد

بمقام قرب رب العالمین و رحمت غیر متناهى او و آن همان راه و طریقى است که انبیاء و اولیاى الهى در آن رهسپار گردیده اند و از اعوجاج و کج روى که در اثر خدعه نفس اماره و القاء شیطانى در ما پدید میگردد ما را نگاه دارد و در طریق حق و حقیقت ثابت قدم گرداند.

و شاهد بر اینکه مقصود از طریق مستقیم همان طریق انبیاء و اولیاء الهى است این است که پس از آن فرمود، صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ راه و روش کسانى که آنها را گرامى داشته اى و ایشان مشمول انعام و اکرام تو گردیده اند.

در تفسیر اهل بیت است که صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ راه کسانى میباشند که خداوند آنها ستوده و در کلام مجید تعریف از آنها نموده فَأُولئِکَ مَعَ الَّذِینَ أَنْعَمَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ مِنَ النَّبِیِّینَ وَ الصِّدِّیقِینَ وَ الشُّهَداءِ وَ الصَّالِحِینَ وَ حَسُنَ أُولئِکَ رَفِیقاً سوره نساء آیه 71 شکى نیست که بالاترین نعمتهاى الهى نعمت هدایت و ایصال برحمت واسعه رحمانى او و افاضه نور معرفت است در قلب، و این موهبت الهى در اثر ایمان و پیروى اولیاء حق تعالى و متابعت دین اسلام پدید میگردد.

غَیْرِ الْمَغْضُوبِ عَلَیْهِمْ وَ لَا الضَّالِّینَ در بسیارى از اخبار است که (مقصود از کسانى که بغضب خداوند گرفتار شده اند یهودیها یعنى موسویانند و مقصود از گمراهان نصارى یعنى عیسویانند و شاهد سرش این باشد که اهل دیانات که بگمان خود سلوک الى اللَّه مینمایند و غرض آنها قرب بحق و نزدیکى برحمت وى است یکى از سه قسم خارج نیستند یا در قوس صعود حرکت مینماید و منتهاى سیر آنها جوار رب العالمین است یا حرکت قهقرایى مینمایند و هر چه بر شدت حرکت خود بیفزایند بعد آنها زیادتر میگردد یا بیراهه حرکت مینمایند و طریق اول طریق اسلام است که فرمود وَ أَنِ اعْبُدُونِی هذا صِراطٌ مُسْتَقِیمٌ سوره یس آیه 10، و طریق دوم طریق یهودیانست که بغضب حق تعالى که منبعث از بعد وى است نزدیک میگردند و طریق سوم طریق عیسویانست که از حق گمراهند.

بعضى از علماى تفسیر گفته اند «صراط مستقیم» عبارت از تحصیل نمودن حد وسط در اخلاق و ملکات نفسانى چهار گانه است که از ارکان علم اخلاق بشمار میرود: عفت، شجاعت، حکمت، عدالت، عفت حد وسط بین شره و خود نفس است و آن میانه روى نمودن در اعمال قواى بهیمیه است که نه واقع گردد در فسق و فجور و زیاده روى در اعمال قواى شهویه تا آنکه قواى حیوانى قوى گردد و مثل اسب شرور صاحب خود را بزمین زند و دیگر جلوگیرى آن مشکل گردد و نه آنکه چنان مسامحه نماید در مقتضیّات قواى شهویه که قوا و مشاعر وى ضعیف گردد و بخود نفس گرفتار شود و از کار بیفتد و بار او را بمنزل نرساند.

شجاعت: حد وسط بین جبن و تهوّر است، و آن تعدیل و تعادل میان مقتضیات قواى غضبیه است که جبان و کم دل نباشد که باندک چیزى تحت تأثیر واقع گردد و خود را ببازد و در موقعى که بفرموده عقل یا شرع بایستى اقدام نماید بر امرى خود دارى نماید و ترس و جبن وى را بگیرد، چنین آدم ضعیف النفسى بهیچ امر مهمى نتواند اقدام نماید و اگر داخل کارى گردد باتمام نخواهد رسانید. و نه آنکه متهوّر و بى باک باشد و خود را بدون ارشاد عقلى یا حکم شرعى در مهلکه بیاندازد هیچ یک فضیلت نیست حد وسط که عبارت از شجاعت است یکى از فضائل نفسانى بشمار آید. حکمت: علم بحقیقت اشیاء است که هر چیزى را در مرتبه خود بشناسد و آن حد وسط بین جهل و بلادت یعنى نفهمى و بیخردى، و بین مکر و خدعه و شیطنت است حکیم و خردمند کسى را گویند که عقل و فکر خود را بکار اندازد و در آنچه باید در امور عقلایى فکر کند و تدبر نماید و مسامحه کارى نکند و در آنچه برتر و بالاتر از فکر بشر است خوددارى نماید و فکر خود را بزحمت نیندازد و موقعیت خود را در تمام امور بشناسد و پا از گلیم خود درازتر نکشد و نیز حکمت باز میدارد انسان را از خدعه و تدلیس و آنچه بر خلاف وظیفه انسانى است زیرا که حکمت عقل را بزرگ و نفس را قوى و قواى روحانى را جلا میدهد و آدمى را بى نیاز میگرداند از آنکه پیرامون تدلیسات نفسانى و خدعه هاى شیطانى گردد بلکه در تمام امور پیش رو وى عقل و طریق او عقلایى است.

عدالت: مساوات و میانه روى بین تمام اخلاق و ملکات نفسانى است و تمامى اخلاق نیکو و ملکات ارجمند ناشى از این چهار ملکه است و عدالت بمعنى حقیقى قدر جامع بین همین چهار ملکه ایست که در بالا بیان نمودیم و کسى که داراى عدالت گردید مشى او و حرکت او بر طریق مستقیم است و همین است صراط مستقیمى که هر کس روش خود را بر آن قرار دهد فائز گردیده و از جمله کسانى میگردد که خداوند در باره او انعام و اکرام فرموده و آنها هدایت شدگانند قوله تعالى الَّذِینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إِیمانَهُمْ بِظُلْمٍ أُولئِکَ لَهُمُ الْأَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ سوره انعام آیه 82 (21) شاید مقصود از ظلم هر روش ناروایى باشد که انسان را از حق و حقیقت دور گرداند یهودیها در باره مسیح از حد اعتدال خارج گردیدند بطرف تفریط

افتادند و گفتند مسیح پسر زانیه است، و نصارى در باره او غلو نمودند و گفتند اله و پسر اله است و صراط مستقیم همان عقیده مسلمانان است که او را بنده خدا و رسول او و پیمبر میدانند و نیز بعض مسلمین در باره حضرت امیر علیه السّلام غلو نمودند و او را خدا گفتند و بعضى در باره آن جناب تفریط نمودند و او را چهارم مرتبه و چهارمین خلیفه پیغمبر (ص) دانستند و بعضى دیگر مثل نواصب که دشمن آن مولا گردیدند و آن برگزیده ایزد متعال را لعن و نفرین نمودند و بر صراط مستقیم کسى ثابت مانده که او را امام و خلیفه بلا فصل پیغمبر اکرم (ص) میداند و بامامت او شهادت میدهد

(نعمت دو قسم است نعمت ظاهر و نعمت باطن)

نعمت ظاهر ارسال پیمبران، انزال کتب سماوى، موفقیت انسان براى پذیرفتن اوامر و نواهى حق تعالى، استقامت و پایدارى وى در جاده مستقیم منحرف نگردیدن او از طریقى که سر انجام آن قرب برب العالمین است ملتزم گردیدن بوظائف عبودیت و بندگى، متخلق گردیدن باخلاق روحانیین ثابت گردیدن در راستى و درستى بطورى که در هیچ موقعى قدم وى از صراط انسانیت نلغزد نعمت باطن آن نورى است که در ابتداء خلقت از منبع فیض ازلى ترشح نموده بر ارواح بشر و هر فردى از بشر بقدر استعداد و قابلیت ذاتى خود از آن نور استفاده نموده، چنانچه از پیغمبر اکرم (ص) است که «خداوند خلقت نمود خلق را در ظلمت پس از آن از نور خود بر ارواح ترشحى اضافه نمود هر کس قبول آن نور نمود هدایت یافت و هر کس خطا رفت گمراه گردید و بهمان ترشح نور است که راه هدایت گشوده شد پس مؤمنین بهمان ترشحات نور حق نظر دارند و منتظر تظاهرات نور حق میباشند مثل اینکه در موقع باران اول ترشحى از ابر میشود پس از آن باران ریزان میگردد (تفسیر روح البیان)

در فضیلت سوره حمد

بعضى از دانشمندان در شرافت و فضیلت سوره مبارکه حمد گفته اند این سوره مشتمل بر جمیع معارف و امور هفت گانه ایمان است.

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ اقرار و اعتراف بتوحید ذات و صفات الهى است «الْحَمْدُ لِلَّهِ» اقرار و اعتراف باین است که حمد و ستایش مخصوص بذات احدیت است «رَبِّ الْعالَمِینَ» اقرار و اعتراف بتوحید افعال است که خداوند بذات مقدس خود مربى و پرورش دهنده تمامى عوالم موجودات است، عالم امر، عالم خلق، عالم ملک، عالم جن، عالم حیوان، عالم انسان از شریفترین آنها مثل انبیاء و اولیاء گرفته تا برسد بتابعین و مخالفین که تماما تحت تربیت حق تعالى واقعند «الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ» اشاره برحمت رحمانى اوست که تمام موجودات را فرا گرفته و رحمت رحیمى او که مخصوص نیکان و اهل تقوى و ایمان است.

مالِکِ یَوْمِ الدِّینِ اشاره بحقیقت معاد و بازگشت موجودات است بسوى او.

إِیَّاکَ نَعْبُدُ وَ إِیَّاکَ نَسْتَعِینُ اعتراف عبد است بعبودیت و تذلل و التجاء و نیازمندى بسوى خداوند و این حالتى است براى انسان بین ابتداء خلقت او که از حق است و انتهاى امر وى که بازگشت و رجوع اوست بسوى حق.

اهْدِنَا الصِّراطَ الْمُسْتَقِیمَ طلب هدایت و رستگاریست که بنماید بما راه روشن و بفهماند روش و طریق اولیاء خود را و از راه لطف و کرم حقانى خود ما را در طریق مستقیم ثابت قدم گرداند و از کج روى ما را محفوظ دارد و بما افاضه نماید علم و معرفت و بما نشان دهد آیات حقانى خود را و آنچه ما را بفضیلت انسانى میرساند.

صِراطَ الَّذِینَ أَنْعَمْتَ عَلَیْهِمْ اشاره بقرآن مجید است که شریف ترین کتابهاى آسمانى است که بانبیاء قبل نازل گردیده زیرا که نفس رسول اکرم (ص) که جوهر و حقیقت نبوت است، بوجهى کلمه الهیه است که از آن تعبیر بکلمه (کن) میشود، و بوجه دیگر حقیقت محمّدیّه کتاب مبین است که در آن آیات حکمت و معرفت مندرج گردیده، و بوجه دیگر وجود رسول اللَّه بعینه صراط است (صراط اللَّه العزیز الحمید) و وصول بمعرفت حق سبحانه و تعالى ممکن نیست مگر از طریق معرفت بحقیقت او و براه نمایى او و بارشاد خلفاى او.(22)


1) فرضیة الکرونى:امروزه در فیزیک مدعى هستند که کلیه اجسام از ساده و مرکب از ذرات بسیار ریز بنام مولکول تشکیل شده و مولکول با آن همه ریزى و کوچکى داراى یک یا چند اتم است و اتم نیز از مقدارى الکتریسته مثبت بنام پروتون و مقدارى، الکتریسته منفى بنام الکترون ساخته شده و وضع قرار گرفتن آنها در اتم باین نحو است که تمام پروتونها و در حدود نصف الکترونها در مرکز اتم تشکیل قسمت سنگینى باسم هسته مرکزى را میدهند و بقیه الکترونها اطراف هسته در یک یا چند مدار بدور هسته میچرخند و با سرعت بسیار زیادى مشغول حرکت میباشنددل هر ذره را که بشکافىآفتابیش در میان بینى «سعدى».

2) هنگام قرائت نمودن قرآن پناه ببرید بخدا از شر شیطان رانده شده درگاه احدى.

3) بگو اى رسول اکرم اى پروردگار من پناه میبرم بتو از وسوسه هاى شیطان و دیوان سرکش.

4) هر امر بزرگى که ابتداء او باسم اللَّه نشود قطع میگردد و بثمر نمیرسد.

5) این قدر معانى بیان میکردم براى باء بسم اللَّه که اگر مى نوشتند بقدرى میشد که بایستى بار هفتاد شتر نماین.

6) و اگر سؤال کنى از کفار چه کسى خلقت نموده آسمانها و زمین را و مسخر نموده خورشید و ماه را هر آینه البته گویند خدا.

7) اله و خداى شما یکى است و نیست الهى مگر او رحم کننده و مهربان است.

8) خدایى است که نیست الهى مگر او که زنده و پاینده است.

9) آیا ندیدى و نظر نکردى بسوى پروردگار خود که چگونه کشیدهسایه را شاید مقصود از ظل و کشیدن آن همان وجود اشیاء باشد که همه ظل رحمت واسعه خداوندى اویند و رحمت او محیط بر همه چیز و او قیوم کل و همه قائم بوى اند.

10) خدایا از تو سؤال میکنم باسم آن چنان که پهن نموده اى بآن اسم خیرات را.

11) حمد میکنم او را براى اینکه او شجاع است.

12) هر آینه بتحقیق خلق نمودیم انسان را در بهترین صورت، سوره تین آیه 4.

13) هر آینه بتحقیق گرامى داشتیم اولاد بنى آدم را، سوره بنى اسرائیل آیه 72.

14) کلام مولى حضرت امیر (ع) است آیا چنین گمان میکنى اى انسان که- تو جرم و جسد کوچکى هستى در صورتى که عالم بزرگ در تو منطوى و پیچیده شده است.

15) این معنى بمذاق اهل سنت است لکن بمذاق شیعه بسم اللَّه جزء سوره است.

16) خدا آن کس است که خلقت نمود هر چیزى را پس از آن هدایت نمود او را یعنى پس از خلقت راه هدایت را از طریق قوى و مشاعر بوى نمایانید، سوره طه آیه 52.

17) (النجدین) مثل دو راه است حق و باطل در اعتقاد، صدق و کذب در گفتار، جمیل و قبیح در افعال، یعنى قوه تمیز ببشر دادیم که تمیز دهد بین حق و باطل و حسن و قبح را بشناسد پس خود بسوى اختیار دوست دارد کج روى را و ترجیح میدهد کورى را بر هدایت.

18) قرار دادیم آنها را پیشوا که بامر ما خلق را هدایت نمایند.

19) آنها کسانى میباشند که خداوند آنها را هدایت نموده و بهدایت آنها هدایت بیاب.

20) این است راه راست من متابعت نمائید آن را و پیرامون راههاى متفرق نگردید که متفرق میگردید و گمراه میشوید.

21) کسانى که ایمان آوردند و ایمان خود را بظلم نپوشانیدند آنها در محل امن و امانند و هدایت یافته شدگانن.

22) مخزن العرفان در تفسیر قرآن، سیده نصرت امین بانوی اصفهانی، ج 1، ص 64-18، نهضت زنان مسلمان، تهران، 1361 ش.