جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

اطیب البیان (2)

زمان مطالعه: 11 دقیقه

//سورة التوحید و الاخلاص و الصمد

[سوره الإخلاص (112): آیه 1]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1)

اما الکلام فى فضل هذه السورة المبارکة المسماة بسورة التوحید و الاخلاص و الصمد- اخبار در فضل این سوره مبارکه بسیار است از طریقه عامه و خاصه از پیغمبر اکرم و ائمه اطهار و آنچه حقیر دست آوردم بیست و پنج حدیث است و این احادیث چند دسته است یک دسته خاص این سوره، یک دسته این سوره با آیة الکرسى، یک دسته این سوره با سوره قدر، یک دسته این سوره با سوره الکافرین، یک دسته این سوره با آیه آمن الرسول، یک دسته با چند سوره دیگر. بارى خلاصه مفاد این اخبار در بسیارى از اخبار دارد قرائتش ثواب قرائت ثلث قرآن دارد که اگر سه مرتبه بخواند ثواب یک ختم قرآن دارد، و در بعض دیگر این اخبار دارد حضرت رسول تشبیه فرمود بولایت و محبت امیر المؤمنین که هر که او را قلبا دوست دارد ثلث ایمان را دارد و هر که قلبا و لسانا دوست دارد دو ثلث ایمان را دارد و هر که قلبا و لسانا و یدا دوست دارد یعنى نصرت او را تمام ایمان را دارد چنانچه سوره توحید یک ثلث قرآن دو دو ثلث قرآن سه تمام قرآن، و در فراش براى سلامتى و از خانه بیرون رفتن براى حفظ خانه و آنچه در خانه است، براى اموات یازده مرتبه سبب آمرزش جمیع آنها است، به شش طرف قدام و خلف و یمین و یسار و فوق و تحت حفظ از کلیه آفات، حضور ظالم سه مرتبه آهسته بخواند از شر او ایمن میشود در نماز باعث قبولى نماز میشود که اگر در هیچ نمازهاى فریضه قرائت نشود جزو مصلین محسوب نمیشود و فوائد دیگر که کمتر سوره است که در فضیلت بدرجه سوره توحید برسد بالاخص اگر مقرون بسوره حمد باشد، و در بعضى اخبار بعض این فوائد را مقرون با سوره قدر یا سوره الکافرون یا آیة الکرسى یا بعض آیات دیگر فرموده. و این اخبار در کافى کلینى و من لا یحضر صدوق و امالى و تهذیب شیخ طوسى و عیاشى و وسائل و وافى و بحار و سایر کتب اخبار و کتب فقهیه ضبط شده.

و اما الکلام فى تفسیرها:

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ؛

قل امر است که پیغمبر (ص) مأمور شد که بتمام مکلفین بفرماید که آمدند نزد پیغمبر جماعتى از یهود و غیر یهود و گفتند:

این خدایى که ما را دعوت میکنى باو کیست؟- و چیست؟- براى ما توصیف فرما این سوره نازل شد که بآنها بفرما:

(هو) در مقابل هذا است و در اخبار بسیارى داریم هاء او اشاره به ثبات و بقاء واجب الوجودى است در مقابل ممکن الوجود و ممتنع الوجود چون صرف الوجود است و بحت الوجود و محض الوجود و صرف الوجود ممتنع است عدم در او زیرا تناقض لازم میآید وجود عدم باشد که جمع بین وجود و عدم تناقض است بخلاف ممکن که میشود وجود پیدا کند و میشود پیدا نکند که گفتند: الممکن فى حد ذاته أن یکون لیس و له من علته أن یکون ایس، و بخلاف ممتنع که عدم صرف باشد محال است عدم وجود باشد تناقض لازم میآید بلى ممکن ممکن است متصف بوصف وجود شود موجود شود و بوصف عدم معدوم گردد آنهم تا مادامى که متصف بوصف وجود است معدوم نیست و تا مادامى که متصف بوصف عدم است موجود نیست چون جمع بین موجود و معدوم هم تناقض است زیرا ماهیت بسا لباس وجود میپوشد بایجاد موجود و بسا لباس عدم باعدام معدوم و صرف وجود ماهیت ندارد که لباس عدم بپوشد و موجد ندارد. چنانچه صرف عدم هم ماهیت ندارد که لباس وجود بپوشد.

واو هو اشاره بمقام غیب الغیوبى است که نتوان مشاهده کرد بخلاف هذا که قابل مشاهده است و میتوان مشاهده کرد زیرا مشاهده شرطش این است که مشهود جسم باشد یا عرض عارض جسم مثل رنگ و طعم و حرارت و برودت و سایر اعراض جسمى لازم دارد که باین رنگ باین طعم یا باین حرارت و برودت باشد و لو مثل هوا که سرد میشود یا گرم میشود و جسمیت از لوازم ممکن است مثل جمادات و نباتات و حیوانات و انسان یا صورت بلا ماده مثل قالب مثالى یا ملائکه که بصور مختلفه در آیند یا جسم لطیف که قابل مشاهده نیست مگر بصورتى متشکل شوند مثل شیاطین لذا میفرماید در وصف شیطان و شیاطین: إِنَّهُ یَراکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْثُ لا تَرَوْنَهُمْ اعراف آیه 27. و این عقیده مخصوص باسلام و ایمان است سایر مذاهب العیاذ خدا را جسم میدانند و از براى او شکلى تصور کرده اند و میگویند مشاهده میشود لذا میفرماید:

لا تُدْرِکُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ یُدْرِکُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِیفُ الْخَبِیرُ انعام آیه 103، و بنى اسرائیل به موسى که فرمود: خداى متعال با من تکلم میفرماید گفتند: ما نمى پذیریم و ایمان نمیآوریم. حضرت موسى (ع) هفتاد نفر از اکابر آنها را اختیار کرد بیایند میقات و بشنوند کلام حق را آمدند و شنیدند و گفتند: ما تا خدا را نبینیم ایمان نمیآوریم که میفرماید: وَ إِذْ قُلْتُمْ یا مُوسى لَنْ نُؤْمِنَ لَکَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْکُمُ الصَّاعِقَةُ وَ أَنْتُمْ تَنْظُرُونَ بقره آیه 55، و نیز میفرماید: وَ اخْتارَ مُوسى قَوْمَهُ سَبْعِینَ رَجُلًا لِمِیقاتِنا فَلَمَّا أَخَذَتْهُمُ الرَّجْفَةُ … الایه اعراف آیه 155 و غیر اینها.

و از اخبار استفاده میشود که اسم اعظم الهى هو است چنانچه از حضرت باقر است که فرمود:

حدثنى أبى عن أبیه عن امیر المؤمنین (ع) انه قال: رأیت الخضر فى المنام قبل بدر بلیلة فقلت له: علمنى شیئا انتصر به على الاعداء فقال: قل: یا هو یا من لا هو الا هو فلما اصبحت قصصتها على رسول اللَّه (ص) فقال لى: یا على علمت الاسم الاعظم فکان على لسانى یوم بدر- الى قوله (ع)- و کان على (ع) یقول ذلک یوم صفین و هو یطارد فقال له عمار بن یاسر: یا امیر المؤمنین ما هذا الکنایات؟- قال: اسم اللَّه الاعظم، و عماد التوحید للَّه لا اله الا هو … الحدیث.

(اللَّه) از امیر المؤمنین است فرمود:

(اللَّه معناه المعبود الذى یأله فیه الخلق و یؤله فیه، اللَّه المستور عن ادراک الأبصار المحجوب عن الاوهام و الخطرات)

و نیز از حضرت باقر (ع) است فرمود:

(اللَّه المعبود الذى اله الخلق عن ادراک ماهیته و الاحاطة بکیفیته)

و تقول العرب: (اله الرجل اذا تحیر فى الشی ء فلم یحط به علما و له اذا فرغ الى شى ء) و اللَّه اسم خاص خداوند متعال است و از براى او سه اسم است هو و اللَّه و حق و باقى اسماء الهى اسماء صفات و افعال است، اما اسماء صفات توضیح آن این است که هر کمالى امر وجودى است و هر عیب و نقصى امر عدمى است که فاقد کمال است و چون گذشت که حضرت حق صرف الوجود است پس هر کمالى را بذاته دارا است زیرا اگر فاقد باشد عدم است و عدم نقیض وجود است تناقض لازم میآید، و از همین جهت گفتیم: این صفات کمال هم غیر متناهى است زیرا اگر متناهى باشد محدود میشود و فوق او عدم است و عدم نقیض وجود است مثل علم قدرت کبریایى عظمت و سایر کمالات.

و اما اسماء افعال ایجاد حق است که فعل بمعنى مصدرى باشد که تمام موجودات امکانیه بایجاد حق موجود میشوند ولى ایجاد بنفسه موجود میشود که فرمودند:

(خلقت الاشیاء بالمشیة و خلقت المشیة بنفسها) و فرق است بین اراده و مشیت اراده از صفات ذات است و از شئون علم که علم بصلاح باشد و با حکمت فرق دارد چون حکمت علم بمصلحت است و بمفسده و اراده علم بصلاح است در مقابل بفساد که کراهت است و فعل اگر مصلحت داشته باشد صلاح میشود و اگر مفسده داشته باشد فساد میشود.

و اما صفات سلبیه عیوب و نواقص است که از ساحت قدس ربوبى دور است چون احتیاج میآورد و احتیاج دلیل بر فقدان است و فقدان امر عدمى است و عدم با وجود سازش ندارد و وجود را محدود میکند چنانچه ذکر شد.

أَحَدٌ فرق است بین احد و واحد واحد جزو اعداد است واحد اثنین ثلاثة ولى احد مقابل ندارد چنانچه از امیر المؤمنین است که فرمود: چهار قسم وحدت داریم دو قسم آن از ساحت قدس ربوبى خارج است وحدت عددیه که در شماره بیفتد مثل زید عمرو بکر، و وحدت نوعیه که مى گویى: انسان یک نوع حیوان است و حیوان یک نوع نبات است و نباتات یک نوع از اجسام است زیرا ترکیب لازم میآید که مرکب از جنس و فصل، و ما به الاشتراک و ما به الامتیاز است. و دو قسم در حق بارى صادق است: احدیت که صرف الوجود است ماهیت ندارد، و احدیت که صفات عین ذات است دوئیت ندارد و مثل و مانند و ضدى و ندى از براى او نیست حتى وحدت شخصیه که ما به الامتیازش خصوصیات شخصیه است مثل زید و عمرو و لو در انسانیت و حیوانیت و نباتیت و جسمیت مشترک باشند.

[سوره الإخلاص (112): آیه 2]

اللَّهُ الصَّمَدُ (2)

صمد در لغت عرب بمعنى تو پر است مقابل مجوف که تو ندارد و خالى است مثلا حجر صمد است و انسان و حیوان مجوف است و این صفت از لوازم اجسام است و ذات اقدس ربوبى منزه از جسمیت است چنانچه ذکر شد. و معناى صمد را در اخبار بسیارى تفسیر فرموده اند از حضرت باقر (ع) است فرمود:

(حدثنى أبى زین العابدین عن ابیه الحسین بن على علیهم السلام انه قال: الصمد الذى قد انتهى سؤدده، و الصمد الدائم الذى لم یزل و لا یزال، و الصمد الذى لا یأکل و لا یشرب و لا ینام)

یعنى لا یحتاج الى الاکل و الشرب و النوم. و نیز از باقر (ع) است فرمود:

(الصمد السید المطاع لیس فوقه آمر و لا ناهى)

و از محمد بن الحنیفة (قال: الصمد القائم بنفسه و الغنى عن غیره) و از حضرت زین العابدین است فرمود:

(الصمد الذى لا شریک له و لا یؤوده حفظ شى ء و لا یعزب عنه شى ء)

و از زید بن على (ع) قال: الصمد الذى اذا اراد شیئا ان یقول له کن فیکون، و الصمد الذى ابدع الاشیاء اضدادا و اصنافا و اشکالا و ازواجا و تفرد بالوحدة بلا ضد و لا شکل و لا مثل و لا ند) و از حضرت صادق (ع) از پدر بزرگوارش حضرت باقر (ع) از پدر بزرگوارش زین العابدین (ع) فرمود:

(ان اهل البصرة کتبوا الى الحسین بن على (ع) یسألونه عن الصمد و کتب الیهم:

بسم اللَّه الرحمن الرحیم اما بعد فلا تخوضوا فى القرآن و لا تجادلوا فیه و لا تکلموا فیه بغیر علم فقد سمعت جدى رسول اللَّه (ص) یقول: من قال فى القرآن بغیر علم فلیتبوء مقعده من النار و ان اللَّه سبحانه و تعالى قد فسر الصمد فقال: لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا أحد، لم یخرج منه شى ء کثیف کالولد و سائر الاشیاء الکثیفة التی تخرج من المخلوقین، و لا شى ء لطیف کالنفس و لا یتشعب منه الادوات کالسنة و النوم و الخطرة و الهم و الحزن و البهجة و الضحک و البکاء و الخوف و الرجاء و الرغبة و الشامة و الجوع و الشبع و تعالى اللَّه ان یخرج منه شى ء و ان یتولد منه شى ء کثیف او لطیف، و لم یولد و لم یتولد من شى ء و لم یخرج من شى ء کما یخرج الاشیاء الکثیفة من عناصرها کالشى ء من الشی ء و الدابة و النبات من الارض و الماء من الینابیع و الثمار من الاشجار، و لا کما یخرج الاشیاء اللطیفة من مراکزها کالبصر من العین و السمع من الاذن و الشم من الانف و الذوق من الفم و الکلام من اللسان و المعرفة و التمییز من القلب، و کالنار من الحجر لا بل هو اللَّه الصمد الذى لا من شى ء و لا فى شى ء و لا على شى ء، مبدع الاشیاء و خالقها و منشئ الاشیاء بقدرته، یتلاشى ما خلق للفناء بمشیته و یبقى ما خلق للبقاء بعلمه و ذلکم اللَّه الصمد الذى لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد».

و از حضرت صادق (ع) است که فرمود: جماعتى از فلسطین بر حضرت باقر (ع) وارد شدند و از مسائلى سؤال کردند:

ثم سالوا عن الصمد؟ فقال: تفسیره فیه: الصمد خمسة احرف فالالف دلیل على انیته و هو قوله: شهد اللَّه انه لا اله الا هو. و ذلک تنبیه و اشارة الى الغائب عن درک الحواس.

و اللام دلیل على الهیته بانه هو اللَّه، و الالف و اللام مدغمان لا یظهران على اللسان و لا یقعان فى السمع و یظهران فى الکتابة دلیل على ان الهیته بلطفه خافیة لا تدرک بالحواس و لا یقع فى لسان واصف و لا اذن سامع لان تفسیر الا له هو الذى اله الخلق عن درک ماهیته و کیفیته بحس او بوهم بل هو مبدع الاوهام و خالق الحواس و انما یظهر ذلک عند الکتابة دلیل على ان اللَّه سبحانه ظهر ربوبیته فى ابداع الخلق و ترکیب ارواحهم اللطیفة فى اجسادهم الکثیفة فاذا نظر عبد نفسه و لم یر روحه کما ان لام الصمد لا تبین فلا تدخل فى حاسة من حواسه الخمس فاذا نظر الى کتابته فظهر له کما یخفى و لطف فمتى تفکر العبد فى ماهیة البارئ و کیفیته اله فیه و تحیر و لم تحط فکرته بشى ء یتصور له لانه عز و جل خالق الصور فاذا نظر الى خلقه تثبت له انه عز و جل خالقهم و مرکب ارواحهم فى اجسادهم.

و اما الصاد فدلیل ملکه و انه الملک الحق. و اما المیم فدلیل على انه لم یزل و لایزال. و اما الدال فدلیل على دوام ملکه و انه عز و جل دائم تعالى عن الکون و الزوال بل هو اللَّه عز و جل مکون الکائنات الذى کان بتکوینه کل کائن.

ثم قال (ع): لو وجدت لعلمى الذى آتانى اللَّه حملة لنشرت التوحید و الاسلام و الایمان و الدین و الشرائع من الصمد و کیف لى بذلک و لم یجد جدى امیر المؤمنین حملة لعلمه حتى کان یتنفس السعداء و یقول على المنبر: سلونى قبل ان تفقدونى فان بین الجوانح منى علما جما الا لا اجد من یحمله الا و انى الحجة البالغة و لا تتولوا قوما غضب اللَّه علیهم قد یئسوا من الاخرة کما یئس الکفار من اصحاب القبور.

ثم قال الباقر (ع): الحمد اللَّه الذى من علینا و وفقنا لعبادة الاحد الصمد الذى لم یلد و لم یولد و لم یکن له کفوا احد، و جنبنا عبادة الاوثان حمدا سرمدا و شکرا واجبا».

اقول: بعد از بیانات ائمه اطهار در همین اخبار مذکوره دیگر جاى صحبت بر احدى باقى نگذارده اند و هر که چه بگوید زیاده است لیس وراء عبادان قریة.

[سوره الإخلاص (112): آیه 3]

لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (3)

از پیغمبر است فرمود:

لم یلد منه عزیر کما قالت الیهود لعنهم اللَّه و لا المسیح کما قالت النصارى علیهم سخط اللَّه و لا الشمس و لا القمر و لا النجوم کما قالت المجوس لعنهم اللَّه و لا الملائکة کما قالت مشرکو العرب.

در مرقومه شریفه حضرت ابى عبد اللَّه الحسین (ع) باهل بصره معناى لم یلد را مشروحا بیان فرمود که ذکر شد از قوله: (لم یخرج منه شى ء الى قوله: کثیف او لطیف)

که در صفحه قبل نقل شد، و ممکن است اشاره باشد بکلام حکماء مثل افلاطون و ارسطو و سقراط و امثال آنها که قائل بعلت و معلول هستند که میگویند: خدا علت تامه بوده و فقط عقل اول بنحو علیت از او صادر شده و عقول طولیه و عرضیه که افلاطون طولیه میگوید که از هر کدام عقل دیگرى صادر شد تا عقل عاشر کدخداى عالم کون و فساد است و میگوید: عقل اول از جنبه وجودش عقل ثانى و از جنبه ماهیتش عرش و هکذا از عقل ثانى عقل ثالث و کرسى و هکذا سایر عقول بترتیب، و ارسطو میگوید: از عقل اول دو عقل و از آن دو چهار و از آن چهار هشت و هکذا. و اینها عالم را قدیم میدانند براى اینکه انفکاک معلول از علت محال است و اینها منکر قدرت هستند زیرا علت بدون اختیار تأثیر در معلول دارد. خداوند میفرماید:

لَمْ یَلِدْ که از او چیزى خارج شود و شاید مراد از فرمایش حضرت ابى عبد اللَّه لم یخرج منه شى ء لطیف او کثیف اشاره بهمین مطلب باشد که لطیف عالم مجردات از عالم عقول و نفوس و ارواح و ملائکه، و از کثیف عالم مادیات از سماوات و ارض و آنچه در آنها است مثل خورشید و ماه و کواکب و کرات جویه و مثل جمادات نباتات و حیوانات و جن و انس و آب و خاک و هوا و نار. و اللَّه و اولیائه اعلم.

وَ لَمْ یُولَدْ که لازمه حدوث است که نبوده و بود شده و مقدم بر او چیزى بود که او را زائید و ایجاد کرد چنانچه در همان حدیث بیان فرمود از قوله (ع):

و هو لم یتولد من شى ء و لم یخرج من شى ء- الى قوله- و کالنار من الحجر.

رجوع کنید در نقل تکرار نشود.

مسألة مشکلة غیر منحلة: اینکه نصارى که قائلند عیسى پسر خدا است، و یهود قائلند عزیر پسر خدا است، و در تورات آنها میگوید: آدم پسر خدا است و خود یهود و نصارى میگویند: ما پسران خدا هستیم: قالَتِ الْیَهُودُ وَ النَّصارى نَحْنُ أَبْناءُ اللَّهِ وَ أَحِبَّاؤُهُ مائده آیه 18. بنا بر این مى گوییم: مادر عیسى که مریم بوده و مادر عزیر عیال برخیاء بود پس بنا بر این مریم و عیال برخیاء زن خدا بودند و میفرماید:

مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً وَ لا وَلَداً جن آیه 3. و اینکه گفتند: نحن ابناء اللَّه اختصاص به رجال ندارد نساء هم بنات اللَّه بودند پس خدا با دختران خود جمع شده اگر چه از یهود بعید نیست بگویند زیرا در حق لوط میگویند با دختران خود جمع شده و از نسل آنها هفتاد پیغمبر بوجود آمد، و نیز اگر آدم پسر خدا باشد پس حواء هم دختر خدا است و آدم و حواء برادر و خواهر بودند و جمع بین برادر و خواهر شده و تمام بشر از نسل این دو بوجود آمده، و نیز اگر این دو پسر و دختر خدا باشند مادر این دو که بوده، و نیز مشرکین عرب که ملائکه را دختران خدا میدانند مادر ملائکه که بوده و اگر بگویند: آدم بى مادر بوده و همچنین ملائکه مى گوییم پس میشود که عیسى هم بى پدر بوده خذلهم اللَّه.

وَ لَمْ یُولَدْ زیرا اگر خدا متولد شده پدر خدا که بوده و مادرش که بوده و بعلاوه لازم میآید حدوث که خدا نبوده بعدا بوجود آمده و لازم میآید احتیاج که خدا احتیاج بموجد داشته باشد و هزارها عیب دیگر.

[سوره الإخلاص (112): آیه 4]

وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (4)

این کلمه چهار نحوه قرائت شده بضم فاء و جزم فاء بواو و بهمزه لکن در مقدمه این تفسیر گفتیم که سیاهى قرآن معتبر است که قرائت حفص باشد از عاصم و اینهم نه اینکه سیاهى را بر طبق قرائت حفص نوشته اند بلکه حفص مطابق سیاهى قرائت کرده و سیاهى معتبر است و متواتر و شاهد بر این که در بعض صحائف که خواستند مراعات قرائت سبع کنند سایر قرائات را بخط قرمز نوشته اند که در سیاهى قرآن هیچ تصرفى نشود: و کفوا بر طبق قرائت حفص بضم فا و بواو است چنانچه سیاهى قرآن همین است، و کفو بمعنى جفت و مثل و شبیه است که العیاذ خدا جفت داشته باشد که با او جمع شود یا خداى دیگرى باشد مثل او یا شبیه باو یا در صفاتش مثل او باشد یا در افعالش شبیه او باشد که خلق کند یا رزق دهد یا عبادت شود: لَیْسَ کَمِثْلِهِ شَیْ ءٌ شورى آیه 11، و میفرماید: لَوْ کانَ فِیهِما آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتا انبیاء آیه 22. و مراد از فیهما یعنى فى السماء و الارض: لا شَرِیکَ لَهُ وَ بِذلِکَ أُمِرْتُ وَ أَنَا أَوَّلُ الْمُسْلِمِینَ انعام آیه 163. و مکرر اقسام شرک ذکر شده شرک ذاتى صفاتى افعالى عبادتى نظرى هیچ قسم در مقابل توحید ذاتى صفاتى و افعالى و عبادتى و نظرى تا این مقدار بفهم این حقیر رسیده ما زاد بر این از مراتب بالاتر پیدا کنید و السلام علیکم و رحمة اللَّه و برکاته. (1)


1) أطیب البیان فی تفسیر القرآن، طیب سید عبد الحسین، ج 14، ص267-259، نشر اسلام، چاپ: دوم، تهران: 1378 ش.