جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

پرتویی از قرآن (2)

زمان مطالعه: 8 دقیقه

//سورة توحید

– اخلاص، مکى (بدون بسم اللَّه) 4 آیه است

[سوره الإخلاص (112): آیات 1 تا 4]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (3) وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (4)

ترجمه

بگو اوست خداى یکتا و یگانه. (1)

خداى صمد. (2)

نه زاده و نه زائیده شده. (3)

هیچکس مر او را همتا نباشد. (4)

شرح لغات:

احد: یکتا، یگانه. گویند: اصل آن، وحد است که واو براى تخفیف تبدیل به همزه شده، و مرادف با واحد نیست، زیرا واحد در شماره نخستین و در کلام اثباتى آورده میشود.

ولى احد، نه نخستین عدد است و نه معمولا در کلام ایجابى گفته میشود. احد، گاه بمعناى اسمى مانند «احد عشر» و گاه بمعناى وصفى مى آید. خداوند، احد است یعنى شریک و ترکیب در ذات و صفات ندارد. واحد است یعنى دوم و سوم و … ندارد.

صمد: پایدار، جسم پر و فشرده، بدون خلل، سنگ محکم و صاف که غبار نپذیرد، چیزى در آن نفوذ ننماید. بمعناى مصمود: ملجأ نیازمندان، بزرگوار. صمد (فعل ماضى):

قصد کرد، بآن روى آورد. کفو: همانند، همسر، همتا. بضم کاف و فاء، و بضم و کسر کاف و سکون فاء و با واو و همزه، قرائت شده است.

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ: امر قل، اشعار باین حقیقت دارد که چون اوصاف کامل و جامع خداوند برتر از دریافت عقول بشر است، باید از جانب او بیان و اعلام شود.

بیشتر مفسرین چون براى ضمیر «هو» مرجعى نیافته اند، آن را ضمیر شأن یا کنایه و بیان داستان، گرفته اند: شأن چنین است. داستان و مطلب از این قرار است که خداى یگانه است. اینگونه توجیه با معانى بلند و بلاغت رساى آیات قرآن سازگار نیست. در کلام فصیح، ضمیر شأن، متصل و مؤکد و پس از علائم تأکید است، مانند: أَنَّهُ هُوَ أَضْحَکَ وَ أَبْکى – وَ أَنَّهُ هُوَ أَماتَ و احیى- أَنَّهُ هُوَ أَغْنى وَ أَقْنى – أَنَّهُ هُوَ رَبُّ الشِّعْرى – و أَنَّهُ کانَ یَقُولُ … و أَنَّهُ لَمَّا قامَ عَبْدُ اللَّهِ- إِنَّهُ مَنْ یَأْتِ رَبَّهُ مُجْرِماً- و مثل: فَإِذا هِیَ شاخِصَةٌ بلاغتى بیش از ضمیر شأن و قصه دارد. و مانند: «هو زید منطلق» که ضمیر شأن و منفصل است کلام فصیح نیست. اگر در این آیه «هو» ضمیر شأن باشد، در محل رفع و خبر آن جمله «اللَّه احد» است که ضمیر رابط و راجع ندارد.»

بعضى مرجع این ضمیر را در کلام سائلى جستجو نموده اند و شأن نزول براى آن نقل کرده اند: از ابن عباس «قریش، یا بعضى از مشرکین یا علماء یهود، از رسول خدا «ص» پرسیدند: «آن پروردگارت که ما را بآن میخوانى، براى ما توصیف نما:» پس از این درخواست سوره قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، نازل شد. یعنى آنکه توصیفش را میخواهید خداى یگانه است.»

مقتضاى توصیف کامل خداوند و بلاغت قرآن همین است که این ضمیر «هو» از هر حد و قید و تعین آزاد باشد و براى شأن یا مرجع محدود و ملفوظى نباشد. و باید مرجع آن هستى و کمال مطلق و قائم بخود و مرجع همه هستیها باشد که در حرکت ذاتى و کمالى او را مى جویند و عقول فطرى و آزاد همو را درمى یابند. اسماء و صورتها و تصویرهاى محدود و مختلف را عقلهاى اکتسابى و اندیشه هاى متأثر از تقلید و حس، براى او میسازند. بنا بر این ضمیر «هو» مبتداء و اللَّه خبر و متضمن معناى وصفى است: او- همان هستى مطلق و مشار الیه فطرت و مبدء بى نیاز و قائم بذات است که هستى نماها و ممکنات نیازمند و قائم باو هستند. احد، خبر بعد از خبر یا صفت اللَّه است. معناى این صفت درباره خداوند، مبالغه در وحدت تام و کامل و نفى هر گونه ترکیب صورى و عقلى است و لازمه احدیت و نفى ترکیب، جامعیت صفات کمال از علم و قدرت و حیات و اراده و خیر میباشد.

اللَّهُ الصَّمَدُ: از معانى و مواردى که براى کلمه «الصمد» ذکر شده، معلوم میشود که معناى اصلى آن، سنگ و جسم و هر چیز پر و فشرده و نفوذ ناپذیر است چنان که «الحجر المصمد- المصمت» نیز به این گونه سنگ گویند. و شاید شخص بزرگوار و ملجأ نیازمندان را از اینجهت «صمد» خوانند که نسبت بدیگران بى نیاز و پر و برجاى خود استوار است و نیازمندان باو روى مى آورند و بوى اتکاء دارند. سپس، صمد بمعناى «قصد» به روى آوردن بچنین شخصى گفته شده و او را «مصمود الیه» گویند.

بنا بر این، توصیف خداوند متعال به الصمد، از روى مجاز در کلمه و براى نزدیکى به اذهان آمده. تا نشاندهنده وجود مطلق و قدرت کاملى باشد که تحدید و تغییر و تأثر در ذات و صفاتش راه ندارد و غبار حوادث بر او ننشیند. زیرا آنچه محدود و متغیر و متأثر است ممکن میباشد که قائم بغیر و تو خالى است و از خود هستى و بقاء و کمال ندارد.

پس از اشاره بآن وجود مطلق و معروف «هو» و بیان نام و صفت الوهیت و احدیت او، تکرار اسم جامع «اللَّه» و تعریف وصف جامع «الصمد»، الوهیت را در این صفت خاص «الصمد» بیشتر و کاملتر مینمایاند.

لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ: لم یولد تثبیت و تقریر لم یلد است، چون آنچه خود منشأ ولادت نیست از چیز دیگرى متولد نمیشود. این آیه در ضمن اینکه اوهام جاهلیت مشرکین و اهل کتاب را نفى مینماید اشعار باین حقیقت دارد که جهان و کائنات و ما وراء آن به اراده و علم و عنایت خداوند پدید آمده و قائم باو هستند، و در پدید آوردن آنها منزه از هر گونه ترکیب و تکوین و تأثر و فعل و انفعال است.

وافى- از وهب بن وهب قرشى، از جعفر بن محمد، از محمد باقر، از على بن الحسین علیهم السلام، روایت نموده که: اهل بصره نامه اى به حسین بن على (ع) نوشتند و از آن حضرت معناى صمد را پرسیدند. در جواب آنها نوشت: «بسم اللَّه الرحمن الرحیم- اما بعد- در قرآن خوض نکنید و در آن جدال ننمائید و بدون علم در آن سخن نگوئید. من از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که میفرمود: کسى که درباره قرآن بدون علم سخن گوید جایگاهش در آتش آماده شود. خداوند سبحان خود «صمد» را تفسیر نموده و گفته است: «لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ»- از او چیز کثیف مانند فرزند و دیگر آفریدگان و چیز لطیف مانند روان بیرون نمى آید. و از او سرزدنیها چون چرت و خواب و خاطره و وهم و اندوه و خوشى و خنده و گریه و ترس و امید و رغبت و خستگى و گرسنگى و سیرى، سر نزند، برتر از آنست که چیزى از او بیرون آید و چیزى از او زائیده شود- کثیف باشد یا لطیف، و از چیزى زائیده نشده و بیرون نیامده- آن چنان که چیزهاى کثیف از عناصر خود بیرون آیند- چیزى از چیز دیگر و جنبنده از جنبنده، و گیاه از زمین و آب از چشمه ها و میوه از درختها و نه آن چنان که چیزهاى لطیف از مراکز خود برمى آید- چون دیدن از چشم و شنیدن از گوش و بوئیدن از بینى و چشیدن از دهان و سخن از زبان و شناسایى و تمیز از قلب و چون آتش از سنگ- نه، بلکه او خداوند صمد است، نه از چیزى و نه در چیزى و نه بر چیزى. پدید آورنده آنها بقدرت خود. بخواستش، هر چه براى فناء آفریده شده متلاشى میشود، و آنچه به علمش، براى بقاء آفریده شده باقى میماند پس این است آن «صمد» که نه زاده و نه زاده شده. داناى نهان و آشکارا. پس بزرگتر و برتر است و هیچ همتایى برایش نیست.

چون از هر گونه ترکیب و تجزیه منزه، و احدى الذات و الصفات است، چیزى از او تولید نیافته و همه موجودات دانى و عالى (فرشتگان و پیمبران) پرتوى از وجود او و آفریدگانى به اراده او میباشند و هیچ موجودى با او نسبت فرزندى و ولادت ندارد. و هر آنچه از ترکیب و تولید پدید آمده نه خدا و نه مانند او میباشد:

لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ.

وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ: تقدم ظرف «له» و خبر «کفؤ» بر اسم «احد» بیانى بس بلیغ است تا هر گونه همانندى و همتایى را از ذات و صفات مقدس الهى نفى نماید، و اگر بصورت ترکیب متعارف: و لم یکن احد کفؤ له گفته میشد، اینگونه نفى از ذات و حصر را نمیرساند. پى در پى و بدون عاطف آمدن این اسماء و صفات: احد، اللَّه الصمد لم یلد، اشعار بتلازم کامل این صفات با یکدیگر و ترتب دارد: آن هستى مطلق و منشأ هستى که معروف و مشار الیه «هو» است و همان جامع صفات کمال و جمال و معبود بحق «اللَّه»، یگانه و یکتا و منزه از ترکیب و تجزیه و برتر از شماره «احد» است.

و چون احد است جامع و سرشار از وجود و خیر و کمال و قدرت و حیات میباشد:

«اللَّهُ الصَّمَدُ» و چون صمد است و همه موجودات وابسته باو و پرتوى از وجودش و قائم بذاتش هستند، خود از هر گونه فعل و انفعال و تولید و ولادت برتر و منزه میباشد، و هیچ همتایى در ذات و صفاتش نیست. آمدن واو عاطف در «وَ لَمْ یُولَدْ- وَ لَمْ یَکُنْ …»

وحدت این دو وصف منفى را با وصف «لم یلد» و فاصله آنها را از صفات ایجابى و کمالى، مینمایاند. بترتیب عکس و تنزل صفات علیا و مظاهر آن، از صفات نفى:

«لم یکن، لم یولد» ارتقاء مى یابد و بمراتب صفات کمال عالى و اعلى و هویت غیب الغیوب «هو» میرسد.

آن چنان که این اسماء و صفات مترتب و متکامل، مبدء هستى و پیوستگى نظام عالم و موجودات را باو، با تعبیرات و اوصاف جامع و کامل مى شناساند، اشعار بچگونگى اندیشه و دریافت انسان نیز دارد: فطرت اولى و بى آلایش بشرى بدون هیچ نام و عنوان و تشبیه و تکثیر، وجود مبدء را درمى یابد و با الهام و جدان و ضمیر «هو» باو اشاره مینماید و روى مى آورد، آن گاه با نام و عنوان «اللَّه» یا هر نامى که مترجم دریافتش باشد، او را میخواند. در همین نام و عنوان است که شرک و تکثیر و ترکیب و تعدد راه مى یابد. وصف «احد» براى نفى و تنزیه از اینگونه اوصاف شرک آمیز است.

پس از این وصف، تکرار و اضافه اللَّه و معرفه آمدن «الصمد» با الف و لام، معرف کامل و جامعى از ذات و صفات کمالى خداوند است. آن گاه با اوصاف منفى که بصورت فعلهاى متنوع «لم یلد- لم یولد- لم یکن» آمده، ترکیب و تحدید و تجزیه و توالد را که از اوصاف خاص ممکنات و اجسام است نفى مینماید و طریق تفکر را در شناسایى خداوند متعال و صفات کمالى او نشان میدهد و آفاق اندیشه انسان را از تاریکى اوهام شرکزا باز میگرداند تا مطلع پرتو وجود و قدرت مطلق شود و راه حرکت و کمال خود را بیابد و عقل را از حدود و قیود و اوصاف ممکنات و کائنات برهاند و با نظر و عمل و کوشش دائم، رهسپار بسوى مبدء نور و قدرت و حیات گردد و باو تقرب جوید.

این سوره بنامهایى خوانده شده که معروفترین آنها سوره توحید است- زیرا این چهار آیه کوتاه جامع اصول توحید ذات و صفات است. سوره اخلاص نامیده شده چون هر که این اسماء و اوصاف را دریابد و به حقایق و معانى آنها ایمان آرد، از هر گونه و هر مرتبه شرک و نفاق و گمراهى خلاص و در نیت و عمل مخلص میشود.

و چون اساس هستى از این اسماء و صفات آفریده شده و در حدیث چنین آمده:

«آسمانها و زمینهاى هفتگانه بر قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ تأسیس شده است». این سوره را سورة الاساس، نیز خوانده اند. و چون طریق ارتباط خلق با خالق با این اسماء و صفات است- چنان که در حدیث آمده: «براى هر چیزى نسبتى است و نسبت پروردگار سوره اخلاص است»- این سوره را سوره «نسبة الرب» نیز نامیده اند. و همچنین است دیگر اسماء و عناوین این سوره که هر یک معنا و نسبت و اثرى را مى نمایاند- گویا چون یک ثلث قرآن راجع بتوحید و اسماء و صفات خداى متعال است و خلاصه آن در این سوره آمده، در احادیثى از طرق مختلف رسیده که: «هر که سوره توحید را بخواند چنانست که یک ثلث قرآن را خوانده باشد».

از حضرت صادق (ع) باین مضمون نقل شده: «کسى که یک روز بر او بگذرد و نمازهاى پنجگانه را انجام دهد و در آنها، قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ … را نخواند، باو گفته شود اى بنده خدا! تو از نمازگزاران نیستى» و نیز «آن کسى که یک جمعه بر او بگذرد و در آن- قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ- را نخواند و پس از آن بمیرد، بر آئین ابى لهب مرده است». احادیث بسیار دیگرى نیز، در فضیلت این سوره رسیده که بیش از هر سوره و هر آیه دیگر قرآن است، زیرا معنا و معلوم، این سوره، برترین معانى و معلومات مى باشد.

این اعلام جامع و خالص توحید و اخلاص- قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ، که بعد از سوره نصر و تبت و در اواخر قرآن قرار داده شده، شاید اشعار باین واقعیت داشته باشد که براى عامه مردم، محیط مساعد دریافت و ایمان بچنین توحید عالى، پس از دلائل و براهین و تربیت مقدماتى و ایجاد محیط باز فکرى قُلْ یا أَیُّهَا الْکافِرُونَ و پیروزى داعیان توحید و شکست و درهم شکستن بت تراشان و بتها إِذا جاءَ نَصْرُ اللَّهِ وَ الْفَتْحُ …

و کوتاه شدن دست آتش افروزان: «تَبَّتْ یَدا أَبِی لَهَبٍ». فراهم میشود.

این سوره، پس از امر اعلامى «قل»، اسرار توحید و اسماء و صفات ربوبى را، بر طبق آنچه هست و عقول فطرى درمى یابد، و با کلمات و الفاظ و حرکات خاص و ایقاعات شدید و خفیف و مقاطع محکم بیان مینماید: چنان که اشاره شد «هو» که ملفوظ «ها» ء بسیط و رهاى از مخارج است اشاره به هستى مطلق و بسیط میباشد که هیچگونه تعیین و نام و نشانى در آن مرتبه و در دریافت اولى عقول ندارد، آن گاه در نام و عنوان مشدد و مدغم «اللَّه» که نمایاننده پیوستگى ذات و صفات کمال است و در صفت ممتاز «احد»، ظهور نموده، و در مرتبه دیگر همان اسم جامع «اللَّه» به صفت اضافى «الصمد» نسبت داده و تعریف شده. و سپس اوصاف ربوبى، در مرتبه نازلتر و نزدیکتر به دریافتها، و بصورت افعال منفى تنزل و گسترش یافته است:

لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ.

اسماء و اوزان خاص فعلى این سوره: الصمد- لم یلد- لم یولد- کفوا، است. (1)


1) پرتوى از قرآن، سید محمود طالقانى، ج4، ص300-305، شرکت سهامى انتشار، چاپ: چهارم، تهران، 1362 ش.