جستجو
این کادر جستجو را ببندید.

ترجمه المیزان (2)

زمان مطالعه: 13 دقیقه

//(112) سوره اخلاص مکى است و چهار آیه دارد (4)

[سوره الإخلاص (112): آیات 1 تا 4]

بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ

قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ (1) اللَّهُ الصَّمَدُ (2) لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ (3) وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ (4)

ترجمه آیات

به نام اللَّه که رحمان و رحیم است،

بگو او اللَّه یگانه است (1).

که همه نیازمندان قصد او مى کنند (2).

نزاده و زاییده نشده (3).

و هیچ کس همتاى او نیست (4).

بیان آیات

این سوره خداى تعالى را به احدیت ذات و بازگشت ما سوى اللَّه در تمامى حوائج وجودیش به سوى او و نیز به اینکه احدى نه در ذات و نه در صفات و نه در افعال شریک او نیست مى ستاید، و این توحید قرآنى، توحیدى است که مختص به خود قرآن کریم است، و تمامى معارف (اصولى و فروعى و اخلاقى) اسلام بر این اساس پى ریزى شده است.

و روایات وارده از طرق شیعه و سنى در فضیلت این سوره بسیار زیاد است، حتى از هر دو طریق رسیده که این سوره معادل با یک ثلث قرآن است، که ان شاء اللَّه روایاتش به زودى از نظر خواننده مى گذرد. و این سوره هم مى تواند در مکه نازل شده باشد و هم در مدینه، و آنچه از بعضى از روایات وارده در سبب نزول آن ظاهر است این است که در مکه نازل شده.

” قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ” کلمه” هو” ضمیر شان و ضمیر قصه است، و معمولا در جایى بکار مى رود که گوینده اهتمام زیادى به مضمون جمله بعد از آن داشته باشد، و اما کلمه” اللَّه” مورد اختلاف واقع شده، حق آن است که” علم به غلبه” براى خداى تعالى است، یعنى قبلا در زبان عرب اسم خاص براى حق تعالى نبود، ولى از آنجایى که استعمالش در این مورد بیش از سایر موارد شد، به خاطر همین غلبه استعمال، تدریجا اسم خاص خدا گردید، هم چنان که اهل هر زبانى دیگر براى خداى تعالى نام خاصى دارند، و ما در تفسیر سوره فاتحه (اولین سوره قرآن) در باره این کلمه بحث کردیم.

[فرق بین” احد” و” واحد” و معناى احد بودن خداى تعالى ]

و کلمه” احد” صفتى است که از ماده” وحدت” گرفته شده، هم چنان که کلمه” واحد” نیز وصفى از این ماده است، چیزى که هست، بین احد و واحد فرق است، کلمه” احد” در مورد چیزى و کسى بکار مى رود که قابل کثرت و تعدد نباشد، نه در خارج و نه در ذهن، و اصولا داخل اعداد نشود، به خلاف کلمه” واحد” که هر” واحدى” یک ثانى و ثالثى دارد یا در خارج و یا در توهم و یا به فرض عقل، که با انضمام به ثانى و ثالث و رابع کثیر مى شود، و اما احد اگر هم برایش دومى فرض شود، باز خود همان است و چیزى بر او اضافه نشده.

مثالى که بتواند تا اندازه اى این فرق را روشن سازد این است که: وقتى مى گویى” احدى از قوم نزد من نیامده”، در حقیقت، هم آمدن یک نفر را نفى کرده اى و هم دو نفر و سه نفر به بالا را، اما اگر بگویى:” واحدى از قوم نزد من نیامده” تنها و تنها آمدن یک نفر را نفى کرده اى، و منافات ندارد که چند نفرشان نزدت آمده باشند، و به خاطر همین تفاوت که بین دو کلمه هست، و به خاطر همین معنا و خاصیتى که در کلمه” احد” هست، مى بینیم این کلمه در هیچ کلام ایجابى به جز در باره خداى تعالى استعمال نمى شود، (و هیچ وقت گفته نمى شود: جاءنى احد من القوم- احدى از قوم نزد من آمد) بلکه هر جا که استعمال شده است کلامى است منفى، تنها در مورد خداى تعالى است که در کلام ایجابى استعمال مى شود.

یکى از بیانات لطیف مولانا امیر المؤمنین (ص) در همین باب است که در بعضى از خطبه هایش که در باره توحید خداى عز و جل ایراد فرموده چنین آمده:” کل مسمى بالوحدة غیره قلیل” (1) یعنى- و خدا داناتر است- هر چیزى غیر خداى تعالى، وقتى به صفت وحدت توصیف شود، همین توصیف بر قلت و کمى آن دلالت دارد، به خلاف خداى تعالى که یکى بودنش از کمى و اندکى نیست.

و ما در بحثى که پیرامون توحید قرآنى در جلد ششم این کتاب داشتیم، پاره اى از کلمات آن جناب را که در باره توحید صادر شده نقل نمودیم.

[معناى اینکه خدا صمد است اینست که هر چیزى در ذات و آثار و صفات محتاج او است و او منتهى المقاصد است ]

” اللَّهُ الصَّمَدُ” اصل در معناى کلمه” صمد” قصد کردن و یا قصد کردن با اعتماد است، وقتى گفته مى شود:” صمده، یصمده، صمدا” از باب” نصر، ینصر” معنایش این است که فلانى قصد فلان کس یا فلان چیز را کرد، در حالى که بر او اعتماد کرده بود. بعضى از مفسرین این کلمه را- که صفت است- به معانى متعددى تفسیر کرده اند که برگشت بیشتر آنها به معناى زیر است:” سید و بزرگى که از هر سو به جانبش قصد مى کنند تا حوایجشان را برآورد” و چون در آیه مورد بحث مطلق آمده همین معنا را مى دهد، پس خداى تعالى سید و بزرگى است که تمامى موجودات عالم در تمامى حوائجشان او را قصد مى کنند.

آرى وقتى خداى تعالى پدید آورنده همه عالم است، و هر چیزى که داراى هستى است هستى را خدا به او داده، پس هر چیزى که نام” چیز” صادق بر آن باشد، در ذات و صفات و آثارش محتاج به خدا است، و در رفع حاجتش او را قصد مى کند، هم چنان که خودش فرموده:” أَلا لَهُ الْخَلْقُ وَ الْأَمْرُ” (2)، و نیز به طور مطلق فرموده:” وَ أَنَّ إِلى رَبِّکَ الْمُنْتَهى ” (3)، پس خداى تعالى در هر حاجتى که در عالم وجود تصور شود صمد است، یعنى هیچ چیز قصد هیچ چیز دیگر نمى کند مگر آنکه منتهاى مقصدش او است و بر آمدن حاجتش به وسیله او است.

از اینجا روشن مى شود که اگر الف و لام بر سر کلمه” صمد” در آمده، منظور افاده حصر است، مى فهماند تنها خداى تعالى صمد على الاطلاق است، به خلاف کلمه” احد” که الف و لام بر سرش در نیامده، براى اینکه این کلمه با معناى مخصوصى که افاده مى کند در جمله اثباتى بر احدى غیر خداى تعالى اطلاق نمى شود، پس حاجت نبود که با آوردن الف و

لام حصر احدیت را در جناب حق تعالى افاده کند، و یا احدیت معهودى از بین احدیتها را برساند.

و اما اینکه چرا دوباره کلمه” اللَّه” ذکر شد، با اینکه ممکن بود بفرماید:” قل هو اللَّه احد و صمد”؟ ظاهرا این تکرار براى اشاره به این معنا بوده که هر یک از دو جمله” هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ” و” اللَّهُ الصَّمَدُ” مستقلا کافى در تعریف خداى تعالى است، چون مقام، مقام معرفى خدا به وسیله صفتى است که خاص خود او باشد، پس معنا چنین است که معرفت به خداى تعالى حاصل مى گردد چه از شنیدن جمله” هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ” و چه از شنیدن” اللَّهُ الصَّمَدُ” چه آن جور توصیف و تعریف شود و چه اینجور.

و این دو آیه شریفه در عین حال هم به وسیله صفات ذات، خداى تعالى را معرفى کرده، و هم به وسیله صفات فعل. جمله” اللَّهُ أَحَدٌ” خدا را به صفت احدیت توصیف کرده، که احدیت عین ذات است. و جمله” اللَّهُ الصَّمَدُ” او را به صفت صمدیت توصیف کرده که صفت فعل است، چون گفتیم صمدیت عبارت از این است که هر چیزى به سوى او منتهى مى شود.

بعضى (4) از مفسرین گفته اند: کلمه” صمد” به معناى هر چیز تو پرى است که جوفش خالى نباشد، و در نتیجه نه بخورد و نه بنوشد و نه بخوابد و نه بچه بیاورد و نه از کسى متولد شود. که بنا بر این تفسیر، جمله” لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ” تفسیر کلمه” صمد” خواهد بود.” لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ” این دو آیه کریمه از خداى تعالى این معنا را نفى مى کند که چیزى را بزاید. و یا به- عبارت دیگر ذاتش متجزى شود، و جزئى از سنخ خودش از او جدا گردد. چه به آن معنایى که نصارى در باره خداى تعالى و مسیح مى گویند، و چه به آن معنایى که وثنى مذهبان بعضى از آلهه خود را فرزندان خداى سبحان مى پندارند.

و نیز این دو آیه از خداى تعالى این معنا را نفى مى کنند که خود او از چیزى متولد و مشتق شده باشد، حال این تولد و اشتقاق به هر معنایى که اراده شود، چه به آن نحوى که وثنیت در باره خدایان خود گفته اند، که بعضى اله پدر و بعضى دیگر اله مادر و بعضى دیگر اله فرزند است، و چه به نحوى دیگر.

و نیز این معنا را نفى مى کنند که براى خداى تعالى کفوى باشد که برابر او در ذات و یا در فعل باشد، یعنى مانند خداى تعالى بیافریند و تدبیر نماید، و احدى از صاحبان ادیان و غیر ایشان قائل به وجود کفوى در ذات خدا نیست، یعنى احدى از دین داران و بى دینان نگفته که واجب الوجود (عز اسمه) متعدد است، و اما در فعل یعنى تدبیر، بعضى قائل به آن شده اند، مانند وثنى ها که براى خدایان خود الوهیت و تدبیر قائل شدند، حال چه خداى بشرى مانند فرعون و نمرود که ادعاى الوهیت کردند، و چه غیر بشرى. و ملاک در کفو بودن در نظر آنان این است که براى اله و معبود خود استقلال در تدبیر قائلند و مى گویند: اللَّه تعالى تدبیر فلان ناحیه عالم را به فلان معبود واگذار نموده و او فعلا مستقل در تدبیر آن ناحیه است، همانطور که خود خداى تعالى مستقل در تدبیر آن ارباب و آلهه است، و او رب الارباب و اله الالهه است. و اگر برابرى در صفات را نشمردیم، براى آن بود که صفت، یا صفت ذات است یا صفت فعل، صفت ذات که عین ذات است و صفت فعل هم از فعل انتزاع مى شود.

و این معناى از کفو بودن در غیر آلهه مشرکین نیز تصور دارد، نظیر استقلالى که بعضى براى موجودى از موجودات ممکن بپندارند، این نیز مصداقى است براى کفو بودن، چون برگشت این فرض نیز به این است که انسان بپندارد مثلا فلان گیاه خودش مستقلا بیمارى ما را شفا مى دهد و در بهبودى از بیماریمان احتیاجى به خداى تعالى نداریم، با اینکه گیاه مذکور از هر جهتى محتاج به خداى تعالى است، و آیه مورد بحث این را نیز نفى مى کند.

[بیان اینکه نزائیدن، زاده نشدن و کفو نداشتن خدا فرع بر صمد بودن و یگانگى او در ذات و صفات و افعال است ]

و صفات سه گانه اى که در این سوره نفى شده، یعنى متولد شدن چیزى از خدا، و تولد خداى تعالى از چیز دیگر، و داشتن کفو، هر چند ممکن است نفى آنها را متفرع بر صفت احدیت خداى تعالى کرد، و به وجهى گفت فرض احدیت خداى تعالى کافى است در اینکه او هیچ یک از این سه صفت را نداشته باشد، و لیکن این معنا زودتر به نظر مى رسد که متفرع بر صمدیت خدا باشند.

اما اینکه متولد نشدن چیزى از خدا فرع صمدیت او است، بیانش این است که ولادت که خود نوعى تجزى و قسمت پذیرى است به هر معنایى که تفسیر شود، بدون ترکیب تصور ندارد، کسى که مى زاید و چیزى از او جدا مى شود باید خودش داراى اجزایى باشد، و چیزى که جزء دارد محتاج به جزء خویش است، چون بدیهى است موجود مرکب از چند چیز وقتى آن موجود است که آن چند جزء را داشته باشد، و خداى سبحان صمد است هر محتاجى در حاجتش به او منتهى مى گردد، و چنین کسى احتیاج در او تصور ندارد.

و اما اینکه زاییده نشدنش از چیزى فرع صمدیت او است بیانش این است که تولد چیزى از چیز دیگر فرض ندارد مگر با احتیاج متولد به موجودى که از او متولد شود، و خداى تعالى صمد است، و کسى که صمد باشد احتیاج در او تصور ندارد.

و اما اینکه کفو نداشتنش متفرع بر صمدیت او است، بیانش این است که کفو چه اینکه کفو در ذات خداى تعالى فرض شود و چه کفو در فعل او، وقتى تصور دارد که کفو فرضى در عملى که در آن عمل کفو شده مستقل در ذات خود و بى نیاز از خداى تعالى باشد، و گفتیم که خداى تعالى صمد است و صمد على الاطلاق هم هست، یعنى همان کفو فرضى در آن عمل که کفو فرض شده محتاج او است و بى نیاز از او نیست، پس کفو هم نیست.

بنا بر این روشن شد که نفى در دو آیه، متفرع بر صمدیت خداى تعالى است، و مال صمدیت خداى تعالى و فروعات آن به اثبات یگانگى خدا در ذات و صفات و افعال او است، به این معنا که خداى تعالى در ذاتش واحد است و چیزى شبیه به او نیست، نه در ذاتش و نه در صفات و افعالش، پس ذات خداى تعالى به ذات خود او و براى ذات خود او است، بدون اینکه مستند بغیر خودش باشد و بدون اینکه محتاج بغیر باشد، به خلاف غیر خداى تعالى که در ذات و صفات و افعال خود محتاج خداى تعالایند، و او است که به مقتضا و لیاقت ساحت کبریایى و عظمتش موجودى را با صفات و افعال معین خلق مى کند، پس حاصل مفاد سوره این است که، خداى تعالى را به صفت احدیت و واحدیت توصیف مى کند.

و از جمله سخنانى که در باره این آیه گفته شده (5)، این است که مراد از کفو، همسر است، چون همسر هر کسى کفو او است. و بنا به این گفتار آیه شریفه همان را افاده مى کند که آیه” تَعالى جَدُّ رَبِّنا مَا اتَّخَذَ صاحِبَةً” (6) افاده مى کند. و لیکن این حرف صحیح نیست (7).

بحث روایتى [ (روایاتى در باره فضیلت سوره اخلاص و توضیح مضامین عالیه آن)]

در کافى به سند خود از محمد بن مسلم از امام صادق (ع) روایت کرده که

فرمود: یهودیان از رسول خدا (ص) پرسیدند: مشخصات و حسب و نسب پروردگارت را براى ما بیان کن. آن جناب تا سه روز پاسخ نداد، تا آنکه سوره” قل هو اللَّه احد” نازل شد (8).

مؤلف: و در کتاب احتجاج از امام عسکرى (ع) روایت آورده که فرمود:

سؤال کننده عبد اللَّه بن صوریاى یهودى بوده، و در بعضى روایات اهل سنت آمده که سائل عبد اللَّه بن سلام بوده، و این سؤال را در مکه کرد، و بعد از شنیدن پاسخ ایمان آورد، ولى ایمان خود را پنهان مى داشت، و در بعضى دیگر آمده جمعیتى از یهود بودند که این سؤال را از آن جناب کردند، و در روایات بسیارى از طرق اهل سنت آمده که اصلا سؤال از ناحیه یهودیان نبوده، بلکه از ناحیه مشرکین مکه بوده، و به هر حال هر چه بوده مراد از حسب و نسب، صفات و مشخصات خداى تعالى است (9).

و در کتاب معانى به سند خود از اصبغ بن نباته از على (ع) روایت آورده که در ضمن حدیثى فرمود: نسبت خداى عز و جل همان سوره:” قُلْ هُوَ اللَّهُ …” است (10) و در کتاب علل به سند خود از امام صادق (ع) روایت کرده که در حدیث معراج فرمود: خداى تعالى به آن جناب- یعنى به رسول خدا (ص)- فرمود:” قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ”، را همانطور که نازل شده بخوان، که این سوره نسبت و معرف من است (11).

مؤلف: و نیز به سند خود از موسى بن جعفر روایتى در معناى این روایت آورده (12).

و در الدر المنثور است که ابو عبید در کتاب فضائل خود از ابن عباس از رسول خدا (ص) روایت کرده که فرمود: سوره” قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ” ثلث قرآن است (13).

مؤلف: روایات از طرق اهل سنت در این معنا بسیار زیاد است، و آن را از عده اى از صحابه از قبیل ابن عباس (که روایتش گذشت)، و ابى الدرداء، ابن عمر، جابر، ابن مسعود، ابى سعید خدرى، معاذ بن انس، ابى ایوب، ابى امامه، و غیر نامبردگان از رسول خدا (ص) روایت کرده اند، و نیز در عده اى از روایات وارده از امامان اهل بیت

(ع) آمده، و مفسرین در توجیه آن وجوهى مختلف ذکر کرده اند، که معتدل ترین آن این است که تمامى معارف قرآنى به سه اصل بر مى گردد، توحید و نبوت و معاد، و سوره مورد بحث از این سه اصل یک اصل را متعرض شده، از اول تا به آخرش در باره آن سخن گفته، و آن اصل توحید است (5).

و در کتاب توحید از امیر المؤمنین (ع) روایت آورده که فرمود در عالم رؤیا خضر (ع) را دیدم، و این رؤیا یک شب قبل از جنگ بدر بود، به آن جناب گفتم: از آنچه دارى چیزى به من تعلیم بده که بر دشمنان پیروز شوم. خضر گفت: بگو:” یا هو یا من لا هو الا هو”، همین که صبح شد، رؤیاى خود را براى رسول خدا (ص) بازگو کردم، به من فرمود: اى على اسم اعظم را یاد گرفتى، و این کلام در جنگ بدر هم چنان بر زبانم بود (14).

و نیز در آن کتاب آمده که امیر المؤمنین على (ع) سوره” قل هو اللَّه احد” را خواند، و وقتى فارغ شد گفت:” یا هو یا من لا هو إلا هو اغفر لی و انصرنی على القوم الکافرین- اى کسى که نیست او مگر او، مرا بیامرز و مرا بر قوم کافر یارى فرما” (14).

و در نهج البلاغه در باره خداى تعالى آمده:” الاحد لا بتاویل عدد- احد است، اما نه به تاویل عدد” (15).

مؤلف: این روایت را در توحید هم از حضرت رضا (ع) نقل کرده به این عبارت:” احد لا بتاویل عدد” (16).

و در اصول کافى به سند خود از داوود بن قاسم جعفرى روایت آورده که گفت: به امام ابى جعفر دوم جواد الأئمه (ع) عرضه داشتم: کلمه” صمد” چه معنایى دارد، فرمود به معناى سید مصمود الیه است، یعنى بزرگى که تمام موجودات عالم در حوائج کوچک و بزرگ به او مراجعه میکنند و محتاج اویند (17).

مؤلف: و در تفسیر کلمه” صمد” معانى دیگرى از ائمه اهل بیت (ع) روایت شده، از آن جمله امام باقر (ع) فرمود: صمد به معناى سید و بزرگى است که

سایرین او را اطاعت کنند، سیدى که ما فوق او هیچ آمر و ناهى نباشد. و از حسین بن على (ع) روایت شده که فرموده است: صمد کسى و چیزى را گویند که جوف ندارد، و نیز به کسى گویند که نمى خوابد، و همچنین به کسى گفته مى شود که لم یزل بوده و لا یزال خواهد بود. و از امام سجاد (ع) نقل شده که فرمود: صمد کسى است که هر گاه بخواهد چیزى را ایجاد کند تنها بگوید: باش آن چیز موجود شود. و باز صمد به معناى کسى است که موجودات را بدون الگوى قبلى خلق کرده، آنها را اضداد و به اشکال مختلف و ازواج خلق کرده، کسى است که در یکتایى و ضد نداشتن یگانه است، و نیز در نداشتن شکل و مثل و شریک یکتا است (18).

و اصل در معناى صمد همان معنایى است که از ابى جعفر دوم (ع) نقل کردیم، چون در معناى آن لغتى از مفهوم قصد گرفته شده بود، و بنا بر این، معانى دیگر و مختلفه اى که از سایر ائمه (ع) نقل شد تفسیر به لازمه معناى اصلى است، چون همه آنها از لوازم مقصود بودن خداى تعالى است، آرى خداى تعالى مقصودى است که هر موجودى در هر حاجتى که دارد به سوى او رجوع دارد، و خود او دچار هیچ حاجتى نمى شود.

و در کتاب توحید از وهب بن وهب قرشى از امام صادق (ع) از آباى گرامى اش (ع) روایت آورده که اهل بصره به حسین بن على (ع) نامه اى نوشته، و در آن از کلمه” صمد” پرسیدند، حضرت در پاسخشان این نامه را به ایشان نوشت: بسم اللَّه الرحمن الرحیم، اما بعد، مبادا در قرآن کریم خوض کنید. و در آن جدال راه نیندازید، و بدون علم و از روى مظنه و سلیقه در باره آن چیزى مگویید، که از جدم رسول خدا (ص) شنیدم که مى فرمود: کسى که بدون علم در باره قرآن سخن بگوید، نشیمنگاه او پر از آتش خواهد بود، و خداى سبحان خودش کلمه” صمد” را تفسیر کرده، بعد از آنکه فرمود:

” اللَّهُ أَحَدٌ اللَّهُ الصَّمَدُ”، آن را با دو آیه بعد تفسیر نموده، فرمود:” لَمْ یَلِدْ وَ لَمْ یُولَدْ وَ لَمْ یَکُنْ لَهُ کُفُواً أَحَدٌ” (19).

و نیز در آن کتاب به سند خود از ابن ابى عمیر از موسى بن جعفر (ع) روایت آورده که فرمود: و بدانکه خداى تعالى” واحد” و” احد”، و” صمد” است، نه فرزنددار مى شود تا فرزندش از او ارث ببرد، و نه خود از کسى متولد شده تا پدرش با او شریک باشد (20).

و باز در آن کتاب در خطبه دیگر از امیر المؤمنین (ع) آمده که فرمود: خداى عز و جل کسى است که از کسى متولد نشده تا در عزت شریکى داشته باشد، و خود فرزنددار نمى شود تا موروثى از بین رفتنى باشد (21).

و در همان کتاب در ضمن خطبه اى از آن جناب آمده که فرمود: خداى تعالى بزرگتر از آن است که کفوى داشته باشد تا به آن کفو تشبیه شود (22).

مؤلف: در این معانى که تا کنون از روایات نقل کردیم روایات دیگرى نیز هست.(23)


1) نهج البلاغه فیض الاسلام، ص 155، خطبه 64.

2) آگاه باشید که ایجاد و تدبیر تنها به دست او است. سوره اعراف، آیه 54.

3) محققا منتهاى هر چیزى به سوى او است. سوره نجم، آیه 42.

4) روح المعانى، ج 30، ص 274. […..].

5) مجمع البیان، ج 10، ص 567.

6) و اینکه بلند است مقام با عظمت پروردگار ما و او هرگز براى خود همسر (و فرزندى) انتخاب نکرده. سوره جن، آیه 3.

7) زیرا کلمه” کفوا” نکره در سیاق نفى است، و عمومیت را مى رساند و مى فهماند از هر مصداق که براى این کلمه تصور شود، هیچ مصداقى براى خدا نیست، و خدا هیچ قسم از اقسام و مصادیق کفو را ندارد، نه تنها مصداق زوجیت را،” مترجم”.

8) اصول کافى، ج 1، ص 91، ح 1.

9) احتجاج طبرسى، ج 1، ص 48، ط نجف.

10) معانى الاخبار، ص 140.

11) علل الشرائع، ج 2، ص 315.

12) علل الشرائع، ج 2، ص 334، ب 32.

13) الدر المنثور، ج 6، ص 412.

14) توحید صدوق، ص 89، ح 2.

15) نهج البلاغه صبحى صالح، ص 212، خطبه 152.

16) توحید صدوق، ج 453.

17) اصول کافى، ج 1، ص 123، ح 1. […..].

18) معانى الاخبار، ص 7.

19) توحید صدوق، ص 90، ح 5.

20) نور الثقلین، ج 5، ص 715 به نقل از توحید.

21) توحید صدوق، ص 31، ح 1.

22) توحید صدوق، ص 51.

23) ترجمه تفسیر المیزان، موسوى همدانى، ج20، ص669-679، دفتر انتشارات اسلامى جامعه ى مدرسین حوزه علمیه قم، چاپ: پنجم، قم، 1374 ش.